ارسال به دیگران پرینت

کتاب «ریشه‌یابی ۱۵۰۰ جانام کهن» | مقدمه‌ای بر کتاب «ریشه‌یابی ۱۵۰۰ جانام کهن»

مقدمه‌ای بر کتاب «ریشه‌یابی ۱۵۰۰ جانام کهن» اثر دکتر مرتضی مومن‌زاده

مقدمه‌ای بر کتاب «ریشه‌یابی ۱۵۰۰ جانام کهن» اثر دکتر مرتضی مومن‌زاده که اخیرا منتشر شد.

مقدمه‌ای بر کتاب «ریشه‌یابی ۱۵۰۰ جانام کهن» اثر دکتر مرتضی مومن‌زاده

 مقدمه‌ای بر کتاب «ریشه‌یابی ۱۵۰۰ جانام کهن» اثر دکتر مرتضی مومن‌زاده که اخیرا منتشر شد.

▪️نسبت اسم و مسما

شاهنامۀ فردوسی با ابراز بندگی به «خداوند نام» و «خداوند جای» آغاز می‌شود. این حکایت از بینشی دارد که برای «نام» ارزشی معادل آفرینش قائل است.

خداوند نام و خداوند جای/ خداوند روزی‌ده رهنمای

هر چیز به‌محض آنکه آفریده شد «نام» و «جای» می‌یابد. یعنی در جایگاهی بخصوص و در پیوندی مستحکم با هستی قرار می‌گیرد و نام هر چیز به همین جایگاه اشاره دارد. بنابراین وقتی چیزی نام ندارد، تو گویی جایگاهی نیز ندارد و نتیجتا «به جا آورده» نمی‌شود. این یعنی آنچه نامی ندارد اصلا وجود ندارد و آفریده نشده است. بنابراین نام امری اصیل است و نه قراردادی و اعتباری؛ به بیان بهتر نامِ هر پدیده با «وجود» و «حقیقت» آن اتصال و ارتباطی وثیق دارد. مولانا این امر را در بیتی از مثنوی به خوبی بیان می‌کند:

هیچ نامی بی‌حقیقت دیده‌ای/ یا ز گاف و لام گل گل چیده‌ای؟

البته هر اسم بهره‌ای از حقیقتِ مسما دارد و ای‌بسا متضمن تمامیِ حقیقت آن نباشد. برای مثال وقتی نام قریه‌ای «علی آباد» است به ‌سادگی اشاره دارد که این آبادی روزگاری توسط علی‌نامی بنا یا آباد شده که البته اشاره به بخشی از حقیقت آنجاست. اما در بهترین و کامل‌ترین صورت نام می‌تواند تمامیِ این حقیقت را آشکار کند، همچون غزلی که در وصف جایی، کسی یا چیزی سرود شده است؛ نام‌هایی همچون زاگرس، دماوند، الوند و دنا از این قبیل است. نه فقط این نام‌ها بلکه در زبان فارسی قاطبۀ نام‌ها و خصوصا اسامیِ کهن چنین حکمی دارند. یعنی ورای حیثِ مادی درصددند شأن معنایی امور را تذکر دهند. برای مثال وقتی می‌گوییم «باران» گویی همۀ لطف و محاسن باران در این واژه متراکم شده؛ درست مثل این است که شاعری موجزترین غزلی که می‌توانسته در وصف این پدیده سروده باشد: باران!

منشأ نام‌ها

اگر اسامی اعتباری نیستند پس منشأ آنها چیست؟ واقعیت این است که اسامی هرقدر که بامسماترند و با مسما نسبت وثیق‌تری دارند منبعث از دانایی‌ای غنی‌ترند. به عبارت دیگر دانسته‌های تُنُکِ مشترک میان یکی‌دو نسلِ جوامع برای انتخاب اسامیِ بامسما کافی نیست. این نام‌ها حاوی رازهایی است که برای گشوده شدن نیاز به فرصتی بس طولانی و دانایی‌ای بس‌ژرف داشته است. این نام‌ها هم منبعث از دانایی و هم حاکیِ دانایی است.

قوام و دوام دانایی بسته به اهلیت است؛ یعنی تعامل انسان با محیط. به میزان نشوونمای اهلیت در محیط، محیط اجزایی شناخته شده می‌یابد؛ تپه‌ها، رودها، برکه‌ها، گذارها و گدارها، مسیل‌ها و نظایر این. هر چه انس آدمی و محیطش بیشتر شود و اهلیت ژرف‌تر، اجزاء خود جزئیات بیشتری پیدا می‌کنند: با گذشت زمان، یک درخت می‌شود، «آن درخت» و یک گُدار می‌شود «آن گدار» و یک تپه می‌شود «آن تپه» و هرقدر که می‌گذرد «آن درخت»، «آن گُدار» و «آن تپه» قصه، افسانه‌ و ترانه‌ای منحصربفرد می‌یابد و اینهمه به یمنِ طولانی بودنِ رابطۀ آدمی و محیط در قالبِ موجزترین شعری که می‌توان در وصف آن پدیده سرود بیان می‌شود که همان «نام» است.

انس آدمی و محیط تا بدانجا پیش می‌رود که دیگر جایی بی‌نام و نشان باقی نماند. عاقبت‌امر نه فقط همه چیز نام و نشان دارد که این نام‌ها مبین تعلق‌خاطر است؛ «زاینده‌رود» دیگر به‌حیث ابعاد و اندازه‌هایش نیست که از دیگر رودها متمایز می‌شود، «زاینده‌رود» زنده و زندگی‌بخش است همچون آب‌حیات و این باور در نامش نیز مستتر شده است. بدینسان اهلیت از زمینی ناچیز «زمینه» پدید می‌آورد؛ زمین تاریک است و زمینه روشن. زمین نکره است و زمینه معرفه. هرقدر این اهلیت پرپیمانه‌تر باشد منشأ اسامیِ بامسماتر می‌شود. گویی جوامع در طول حیات خود و بر اثر تعاملی درازآهنگ با محیطشان به راز و رمزهای آن پی می‌برند و عصارۀ این تجربیات را در قالب‌های مختلفی از جمله قصه، افسانه، روایت و هم «نام» ذخیره می‌کنند. بر اثر این انس و اهلیت هر شی‌ء از «ناچیزی» فاصله می‌‌گیرد و «چیزی» می‌شود، هر فرد از «ناکسی» خلاصی یافته و «کسی» می‌شود و هر مکان از «ناکجایی» درمی‌آید و «جایی» می‌شود. بنابراین نامِ اصیل، تنها یک واژه نیست که بر مختصات مادی کسی، چیزی یا جایی دلالت کند؛ نام است که می‌گوید یک مکان تا چه اندازه از شأن مادی‌اش فاصله گرفته و مختصاتی معنایی یافته و به عبارت دیگر تاچه‌اندازه وجودش در سرگذشت و سرنوشت جامعه تنیده شده است. مابه‌التفاوت «ناکس» با «کس»، «ناچیز» با «چیز» و «ناکجا» با «جا» در نام است که به منصۀ‌ظهور می‌رسد و از این نظر نام و خصوصا نام‌های اصیل و بامسما همچون مدالی است که فقط و فقط بر گردن کسان‌ و جای‌ها و چیزها می‌درخشد.

▪️▪️قدمت ایران و اصالت نام‌ها

اهمیتِ مضاعف و اصالت نام‌ها در جایی مثل ایران وقتی روشن‌تر می‌شود که بدانیم عمر تعامل بشر با جایجای این فلات بسیار طولانی است و این موضوع سبب شده که هیچ جایی از این پهنه نباشد که مشمول تعامل انسان قرار نگرفته و معماهایش حل و فصل نشده باشد. بی‌علت نیست که بر اثر قدمت سکونت انسان در این فلات، همۀ نقاط این سرزمین اعم از کوه‌ها، رودها، دره‌ها و به طور خلاصه همۀ عارضه‌های طبیعی واجد نام شده؛ حتی مناطقی غیرقابل‌زیست و صعب‌العبور همچون دو بیابان وسیع در میانۀ فلات ایران واجد نامهایی بامسمایند. به علت عمر طولانیِ تعامل انسان با این فلات، لاجرم عموم این اسامی نام‌هایی بس کهن است. اما مسئله فقط قدمت نیست؛ در جایی مثل ایران سابقۀ تعامل به انسان فرصت آمیزش و الفت با محیط داده است. این موضوع خصوصا به علت شرایط طبیعی و جغرافیایی ایران که زیستن در نواحی مختلف آن اغلب با دشواری‌های بسیار همراه است تشدید می‌شود. بالقوگی منابعِ زیستی در این سرزمین سبب شده که زیستن در جایجای آن موکول به گذر کردن از ظواهر و پی‌بردن به قوه‌های نهفته در دل هرجا باشد. در بسیاری از نقاط ایران همچون یزد، کاشان، طبس، انارک، اریسمان، خور، بیابانک، عروسان و بل اغلب شهرها و آبادی‌ها، زیستن تنها به‌مدد مغازله و معاشقه‌ اهالی هر جا با محیطشان ممکن شده و وجود نام‌ها در هرجای این سرزمین حکایت از دشواری و سرمستیِ یک فتح دارد: به سان رسیدن به قله‌ای بس رفیع یا کشف گوهری محجوب.

اهمیت تتبع در نام‌های اصیل

نام‌ اصیل سهل‌الوصول نیست و چنانکه گفتیم ماحصل اهلیتی است که به انسان فرصت داده راه به دلِ جایی ببرد و سده‌ها و گاه هزاره‌ها زمان برده که آدمی با آنجا نسبتی بلافصل بیابد؛ یعنی در امتداد محیط و همچون پاره‌ای از آن شود چنانکه آنجا را ببیند، ببوید و بچشد و منبعث از چنین ارتباط ژرفی، نامی وثیق‌ برای آنجا برگزیند که همچون چراغی آنجا را تا ابد روشن کند چنانکه در پرتوش آنجا «به جا آورده شود». بنابراین اگر تنها یک راه وجود داشته باشد که بتوانیم ورای کسب «اطلاع» از مشخصات ظاهری یک مکان به «دل» آنجا راه یابیم بلاشک تأمل در نام آنجاست. در واقع از خلال نام و هم افسانه‌ها و روایات است که می‌توانیم با جایی نسبتی بلافصل به نحویکه اهالی‌اش با آن داشته‌اند برقرار کنیم. از این نظر نام همچون دروازه‌ای است که از راهگذار آن می‌توان در اقیانوسی عمیق غوطه‌ور شد تا بدان‌پایه که اهلِ آنجا شد.

مسلما این کیفیت از شناخت که اهلیت به ارمغان می‌آورد قابل قیاس با آنچه از راهگذار علوم جدید به دست می‌آید نیست. آنچه از طریق علومی نظیر جغرافیا، زمین‌شناسی، هواشناسی و از خلال ملاحظۀ آمار و نقشه‌ها و نظایر این گرد می‌آید در بهترین حالت اسباب «کسب اطلاع» می‌شود. در واقع همۀ اینها به ازدیاد دانسته‌های ما می‌انجامد ولی سبب نمی‌شود جایی را «به‌جا آوریم». «بجا آوردن» در قیاس با «کسب اطلاع» همچون شناختی است که در تاریکی و از طریق حس لامسه دست می‌دهد در قیاس با زمانیکه موفق می‌شویم چراغی برافروزیم و امری را ببینیم. پیداست که به‌قول قصۀ «پیل اندر خانۀ تاریک» از مثنوی مولوی، داده‌های حس لامسه در شناخت موضوعی تا چه اندازه سطحی و ناموثق است.

▪️▪️▪️اعتباری شدن نام و نامگذاری

اگر اهلیت ارمغانِ دانایی بود، بزرگترین آفتِ اهلیت نسیانِ نسبت به دانایی است. همانقدر که اهلیت سبب محرمیت می‌شد و راه دل را می‌گشود، نسیان به نامحرمی می‌انجامد و طبیعی است که هر «کس» و هر «چیز» و هر «جا» آنچه در دل دارد را از نامحرمان پنهان کند. نسیان عرصه‌هایی که اهلیت فتح کرده بود واگذار می‌کند و چراغهایی که اهلیت روشن کرده بود یک به یک خاموش می‌کند. در هجوم نامحرمی، «زمینه»ها دوباره به «زمین» تقلیل می‌یابند؛ به داده‌هایی صرفا کمّی، تاریک و نکره. اصلا هر آنچه بوی اهلیت داشته باشد و به اهلیت نشانی دهد، از منظر نامحرمان دست‌وپاگیر است و ناخودآگاه آرزوی محو و تخریب همۀ نشانی‌ها و چراغ‌ها را دارند و طبیعتا با «نام» که روشن‌ترین چراغ است بیش از هر چیز دیگری خصومت می‌ورزند.

اگر تا پیش از این اسم در معرفیِ مسما صادق بود، در زمانۀ غلبۀ نسیان و نامحرمی، اسامی ناراست و دروغگو می‌شوند؛ یعنی چه بسیار اسامی‌ای که هیچ مسمایی ندارند و یا به مسمایی اشتباهی دلالت می‌کنند. در عوض اسامی بامسما فراموش شده و یا به هر ترتیب محجوب و به تاریکی رانده می‌شوند. در غیاب نام‌های اصیل بسیارند مفاهیم و مسماهایی که خود نیز به طاقچۀ فراموشی سپرده شده و از خاطرها می‌روند؛ تو گویی هیچگاه وجود نداشتند و به این ترتیب ثروت‌های بسیاری که به‌روزگاران گرد آمده بود از کف می‌رود. در روزگار نسیان سهل است پذیرفتن آنکه نسبت اسم و مسما اصیل نیست و نتیجتا چه بسیار اسامی‌ای که اعتبارا وضع می‌شود و جای نام‌های اصیل را می‌گیرند، با این استدلال ساده‌لوحانه که نامهای اصیل واجد معنایی صریح نیست و کسی احساس نمی‌کند که این مشکلِ ما است که معانی را فراموش کرده‌ایم و نه از نام‌ها.

از آنجا که معمولا عمر اعتباریات زیاد نیست، اسامی اعتباری نیز دائما در حال تغییر است. در زمانۀ نسیان آحاد جامعه نسبت به این تغییر نام بی‌حس است؛ همانقدر بی‌حس که کسی نسبت به تغییر نام برادرش از حسین به فرامرز بی‌تفاوت باشد! تغییر اسامی چیزها، کسان و جای‌ها بیشتر و بیشتر محیط را مضطرب و آدمی را مستأصل می‌کند. در غیاب اسامی اصیل، هیچ لنگر و هیچ چراغی باقی نمی‌ماند و محیط در تلاطم و تاریکی فرومی‌رود و انسان به‌سان کسانیکه به یکباره به مرض فراموشی دچار شده باشند، دائما از سوی محیط و دیگران احساس تهدید و ناامنی می‌کند. چه بسیار اتفاقات نافرخنده‌ای که در روشنایی نمی‌توانست بیفتد و در این تاریکی فرصت وقوع می‌یابد و معدودی را که از تاریکی سود می‌برند، منتفع می‌کند ولی پیداست که تا چه اندازه عموم جامعه و اصلا یک سرزمین را متضرر خواهد کرد. مسلما تا زمانیکه اهلیت مختل و جامعه دچار نسیان است، جامعه نسبت به وضع نام‌های اعتباری واکنشی نخواهد داشت، اما به محض آنکه نخستین علائم بهبودی در جامعه‌ای آشکار شود، این موضوع خود را در حساسیت نسبت به نام‌ و نام‌گذاری نشان می‌دهد. جامعه‌ای که می‌خواهد از گمگشتگی نجات یابد و پیدا شود و محیطش را «به جا آورد» پیش از هر چیز دست به دامن نام‌های اصیل می‌شود و درصدد تذکر معنای آنها برمی‌آید.

▪️▪️▪️▪️ رمزگشایان نام‌های اصیل

تفاوتی نمی‌کند که اهالی یکجا در آنجا زندگی کنند اما نسبت به دانایی زیستن در آنجا دچار نسیان شده باشند یا اصلا آنجا را ترک کرده باشند، به هر حال کسانیکه دچار نسیان شده‌اند در محیط خودی نیز همچون غریبگان می‌زیند. هرقدر نسیان به طول انجامد و اهلیت به تعویق افتد، زنده کردن نام‌های اصیل دشوارتر می‌شود. وقتی اهالی یک آبادی آنجا را رها می‌کنند و یا اهلیت آنان را ترک می‌گوید، چه‌ بسیار نام‌هایی که از خاطر می‌روند. بعد از یکی‌دو نسل دیگر کسی یادش نمی‌آید که آن تپه، آن گدار، آن چشمه چه نام داشت مگر آنها که در جایی ثبت شده است. اما مگر چه‌مقدار از این اسامی در نقشه‌ها ثبت شده است. در سرزمینی که به‌مدد قدمت زیست در آن هیچ موجودی اعم از حیوانات، نباتات و جمادات و دیگر پدیده‌ها را نمی‌توان یافت که واجد نامی منحصربفرد نباشد، جای این اسامی نه بر روی نقشه‌ها که در ذهن و دل اهالی‌اش است و این دل‌آگاهی برای آنکه تداوم یابد باید سینه به سینه و از مادر به فرزند منتقل شود. اما در دوران نسیان‌زدگی نه فقط بسیاری نام‌ها فراموش می‌شوند، بلکه بسیارند نام‌هایی که هرچند در خاطر محفوظند اما معنایشان نیاز به رازگشایی می‌یابد.

نام که اشاره به رازی داشت که گشوده شده و معمایی که حل و فصل شده، در دوران نسیان‌زدگی خود مرموز جلوه می‌کند و کم‌اند کسانیکه به نحوی بتوانند راه به این راز برند. معمولا اینطور پذیرفته شده که کلید این معما فقط به دست زبان‌شناسان و اسطوره‌شناسان است. البته در اینکه مخصوصا در دهه‌های اخیر زبان‌شناسان و اسطوره‌شناسان گام‌های بس ارزشمندی در این راه برداشتند شک نیست ولیکن آنان اولا نسبت به اهلیت که منشأ این نام‌هاست ناآشنایند و ثانیا نسبت به «جا»یی که این نامجای‌ها بدان تعلق دارند بی‌اعتنایند. نتیجتا در رازگشایی از این نام‌ها با کسانیکه این نام‌ها را برگزیده‌اند هم‌افق نیستند. در چنین موقعیتی اگر کسانی باشند که منشأ این‌ نام‌ها را دانایی انسان‌ها نسبت به محیط بدانند و نتیجتا در پی کشف ردپای این دانایی برآیند تا به سرچشمۀ نام‌ها برسند اتفاقی خجسته است. جناب آقای مرتضی مؤمن‌زاده در زمرۀ چنین کسانی است. تلاش دکتر مؤمن‌زاده در کسوت زمین‌شناسی که بسیاری از نواحی ایران که حتی مسکون نیست را در طول بیش از ۴۰ سال با پای پیاده پیموده به‌واقع ارجمند است. در واقع ایشان «زمین‌شناسی» هستند که درصدد «زمینه‌شناسی» نیز برآمده‌اند و از جهت نسبت وثیقی که «زمین» با «زمینه» دارد، چه بسیار رازهایی که ایشان توانسته‌اند آشکار کنند. به سخن دیگر از آنجا که ایشان پایشان بر «زمین» استوار است نسبت به کسانیکه در مطالعاتشان بر زمین نزول اجلال نمی‌کنند، به «زمینه» نیز نزدیک‌ترند. از همینروست که وقتی از معنی «تب» و «ریز» و ترکیب این دو در نام شهر «تبریز» می‌گویند می‌توانند این حدس را راستی‌آزمایی نیز بکنند. بنابراین صرفنظر از معدود خطاهایی که ای‌بسا از دیدگاه زبان‌شناسان در این پژوهش رخ داده باشد، حتما از جهت بیشمار مسمایی که به اسامی اصیلشان تحویل داده شده بسی ارزشمند است. به سهم خودم تلاش ایشان را ارج می‌نهم و آرزو می‌کنم متخصصین حوزه‌های دیگر نیز همچون نویسندۀ ارجمند این کتاب، قدم در این میدان نهند و اسباب «به جا آوردن» جایجای این سرزمین شوند.

 

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه