انحرافی بودن تمایز روشنفکر / سلبریتی
سلبریتی نه مفهومی امروزی و یا یک آسیب اجتماعی، بلکه مفهومی در پیوند با ظهور مدرنیته فرهنگی و سیاسی و اصول بنیادی آن همچون فردیت و اصالت خود است

۵۵آنلاین :
سلبریتی نه مفهومی امروزی و یا یک آسیب اجتماعی، بلکه مفهومی در پیوند با ظهور مدرنیته فرهنگی و سیاسی و اصول بنیادی آن همچون فردیت و اصالت خود است
1
یکی از مهمترین دغدغههای فعالين اجتماعی - فرهنگی که اکنون میتوان آن را نوعی کلیشه نادرست دانست این است که امروزه ما در جامعه با ظهور نوع جدیدی از افراد یا حتی یک قشر به نام «سلبریتی» روبهرو هستیم که موضوع خیالیبافی مردم و گفتوگوهای روزمره آنها هستند و آنها را از پرداختن به مسائل جدیتر جامعه که موضوع کار قشری دیگر به نام «روشنفکران» است بازمیدارد. تصور بر آن است که ریشه عقب ماندگی جامعه ما به عقب ماندگی فرهنگی بازمیگردد که امروزه با ظهور «سلبریتی»ها و زرق و برق چشمگیر زندگی آنها و درگیر شدن ذهن مردم با شهرت این افراد این عقب ماندگی تشدید شده است. فرض دیگر این رویکرد آن است که ما اگر بتوانیم جامعه خود را تبدیل به یک «جامعه تاملی» و به ایجاد پیوند بیشتر میان مردم و محیطهای روشنفکری اقدام کنیم و روشنفکران را تبدیل به «گروه مرجع» مردم سازیم، احتمالاً سریعتر و انسانیتر و اخلاقیتر قادر به طی کردن فاصله عقب ماندگی با توسعه و رشد عقلانیت خواهیم بود. در ادامه این یادداشت ابتدا مبتنی بر پژوهش آنتونی لیلتی، تاریخ نگار و پژوهشگر فرانسوی، با عنوان «خلق سلبریتی» (این کتاب توسط لین جفرس به زبان انگلیسی ترجمه شده است) نشان خواهم داد که سلبریتی نه مفهومی امروزی و یا یک آسیب اجتماعی، بلکه چنان که لیلتی نشان میدهد مفهومی در پیوند با ظهور مدرنیته فرهنگی و سیاسی و اصول بنیادی آن همچون فردیت و اصالت خود است. سپس در قطعهای مهمتر و از زبان هانا آرنت، فیلسوف برجسته آلمانی، نشان خواهم داد که اصولاً ریشه مشکل جوامع انسانی، از جمله جامعه ما، در بیاعتنایی به مباحث عمیق فرهنگی و تبدیل نشدن به یک گروه «جامعه تاملی» (که اصولاً از نگاه آرنت گرایش به ایجاد یک جامعه تاملی انحرافی است که افلاطون در تاریخ فلسفه آغازگر آن است) نه در توجه آنها به سلبریتیها یا گرایش آنها به عدم عقلانیت بلکه به برتری «زحمت» و «کار» بر «عمل» بازمیگردد و ریشه مشکل را باید جدیتر و عمیقتر تحلیل نمود و از تکرار این کلیشه موجود در تاریخ روشنفکری ایران که «مشکل به عدم رشد فرهنگی بازمیگردد.» جلوگیری کرد.
2
آنتونی لیلتی در تحقیق برجسته خود در خصوص چگونگی پیدایش سلبریتیها به تاریخ نگاری ریشههای ظهور صنعت سرگرمی مدرن میپردازد. او نشان میدهد سلبریتی نه یک مفهوم متأخر، بلکه حاصل تحولات قرون هیجده و نوزده، بهویژه تحولات دوره رومانتیک است. او با تاکید بر زندگی کسانی چون ولتر، روسو، لرد بایرون و..... به تشریح یک چشم انداز تاثیرگذار و پر از دانش از فرهنگ سلبریتی میپردازد که پیش از عصر اینترنت و هالیوود و تلویزیون و روزنامههای زرد وجود داشته است. بنا به استدلال لیلتی فرهنگ سلبریتی، به هیچ وجه محصولی مختص تحولات قرن بیستم، یا ناشی از نوعی نابهنجاری در عصری که اینقدر ستاره زده نبوده نیست. او به ما نشان میدهد که مفهوم سلبریتی در پیوند با مفاهیم نزدیک قدیمیتری همچون شخصیت برجسته، مشهور (fame)، پرشکوه (glory) و بلندآوازه (renown)، ظهور نکرده و مربوط به علاقه عموم مردم به زندگی شخصی افراد (و نه کار آنها) است. به باور لیلتی، بیشتر تحلیلگران فرهنگی بر این تصورند که فرد باید با کار خود و مبتنی بر میزان تاثیرگذاری فرهنگی - اجتماعی آن در جامعه مورد توجه مردم قرار گیرد، در حالیکه سلبریتیها حاصل علاقه مردم به «شخصیت فردی» به عنوان یک عنصر تاثیرگذار در «خلق فرهنگ» هستند. مردم علاقهمند به خلق روایت و خالهزنکبازی درباره کسانی هستند که آنها را نمیشناسند، اما نسبت به آنها حس صمیمیت دارند. پژوهشی لیلتی محدود به تاریخ نگاری زندگی سلبریتیها باقی نمیماند. او با به تصویر کشیدن فرآیندهای اجتماعی همچون ظهور مطبوعات و آگهیهای دستی، تکنیک جدید تبلیغات، بازاریابی لذت، اقتصاد تئاتر، زندگینامه نویسی، کاریکاتور، موزه، سالنهای رقص، سالنهای گفتوگو (او در کتاب دیگر خود با عنوان «جهان سالنها» به تشریح جایگاه اجتماعی - فرهنگی سالنها در پاریس قرن هیجدهم پرداخته است)، و.... نشان میدهد که چگونه خلق سلبریتی ریشه در تحولات اجتماعی دارد و آغاز فرهنگ سلبریتی به بسیج منابع در اروپای قرن هیجدهم و نوزدهم بازمیگردد. لیلتی از ما میخواهد که فرهنگ سلبریتی را یک آسیب نبینیم و با تمسخر به آن نگاه نکنیم، بلکه آن را جزیی از مدرنیته فرهنگی و سیاسی بشناسیم. او در نکتهای نغز معتقد است حتی انقلابیون علاوه بر مشروع بودن نیازمند مشهور بودن نزد عموم مردم هستند تا بتوانند انقلاب را ممکن سازند، همان گونه که سیاسیونی چون ماری آنتوانت، جورج واشنگتن و ناپلئون با جهان سیاسی روبهرو شدند که بر مبنای نیازهای جدید سلبریتی بودن شکل گرفته بود. لیلتی، همچنین، به ما ننشان میدهد که از دیدن سلبریتیهایی که ما آنها را شخصیتهای دولت اجتماعی میشناسیم نباید تعجب کنیم، چون اصولاً سلبریتی بودن در پیوند با برجسته بودن نیست. به باور لیلتی، فرهنگ سلیریتی اساساً دموکراتیک و فردگرایانه است. چون هر کسی میتواند به آن دست یابد.
3
هانا آرنت در اثر برجسته خود با عنوان «وضع بشر» که هدف آن را «اندیشیدن به آنچه میکنیم» میداند، سه فعالیت «زحمت» (مربوط به حوزه خصوصی و بقای ما)، «کار» (مربوط به قلمرو اجتماعی و تمدنسازی ما) و «عمل» (مربوط به حوزه عمومی و توان کنشگری سیاسی ما) را از بنیانهای وضع بشری ما میداند. او معتقد است ما در این جهان دچار دو معضل بنیادین هستیم که به شکل انحرافی پاسخ آن را در زحمت کشیدن و تضمین بقای خود یا در کار کردن و خلق مصنوعات فرهنگی و فنی جستوجو میکنیم. (روشنفکران ما در تاریخ معاصر ایران عموماً وقتی از توسعه فرهنگی و توسعه اجتماعی به عنوان راهحل مشکلات کشور سخن میگویند به همین دو معنا از مدرنیته نظر دارند که آرنت آنها را نادرست میداند). آرنت اما راهحل مشکل را در بسط و توسعه فضای عمومی یا همان فضای سیاست میداند. به باور آرنت، مشکل نخستین ما در این جهان «تنهایی» است که ما به غلط برای پاسخ دادن به آن گرفتار روانشناسی گرایی، عرفان گرایی، صنعت فرهنگ گرایی، سلبریتی پرستی گرایی یا همچون هاید گر گرفتار «رومانتیسیسم» میشویم. آرنت تنها پاسخ مناسب برای رفع تنهایی ما را وارد شدن در فضای عمومی، همراه بودن با سایر انسانها و مشارکت در سیاست و تصمیمگیریهایی میداند که مربوط به منافع جمعیت ما هستند و نه منافع فردی. بنابراین، آرنت تنهایی ما را دارای معنایی سیاسی میداند که اصولاً وجود آن در یک جامعه حکایت از «فروپاشی سیاست و قلمرو عمومی» دارد. اگر میخواهیم جامعهای برای رفع تنهایی خود به پاسخهای انحرافی نپردازد باید به تقویت فضای سیاسی بپردازیم. آرنت البته تقویت فضای سیاسی را حاصل کنشگری افراد ما که همه چیز گرفتار در دستان دولت و تحت کنترل دولت است، این دولتها هستند که باید با خلق فضای عمومی و فضای سیاسی پویا زمینهساز خلق روحیه جمع گرایی در افراد شوند.
آرنت مشکل دیگر انسان در این جهان را «میرا بودن انسان» میداند. آرنت برخلاف تاریخ فلسفه که در آن عمدتاً از پیوند انسان با «زندگی تاملی» یا «زندگی فیلسوفانه» (مفهوم مورد توجه استاد ملکیان و تعداد زیادی دیگر از روشنفکران ما که معتقدیم باعث ایجاد انحراف در فهم مشکلات جامعه ما میشود. این مفهوم انباشته از ستایش روشنفکران و تحقیر نفس زندگی، بهویژه زندگی سیاسی است) سخن گفته میشود، از پیوند انسان با «زندگی فعال»یا «زندگی پر از شور کنشگری سیاسی و عمومی» سخن میگوید. آرنت زندگی فعال که در دامنه «تولد» تا «مرگ» ممکن میشود را مهمترین «وضع بشر» میداند. او معتقد است ما در این محدوده زندگی میکنیم و در همین محدوده دوست داریم زنده بمانیم و جاودانه شویم. بنابراین، فعالیتهایی همچون زحمت و کار تضمینی برای بقا و زنده ماندن ما هستند. ما زحمت میکشیم تا به نیازهای طبیعی خود برای زنده بودن پاسخ دهیم. در اینجا، ما زنده میمانیم اما جاودانه نمیشویم. زحمت بیش از هر چیز مربوط به تأمین نیازهای معیشتی و تناسلی در زندگی انسانی میشود. به باور آرنت، زحمت مشترک میان ما و حیوانات است و فعالیتی پیشاانسانی ست. آرنت، برخلاف مارکس که تاکید زیادی بر جایگاه زحمتکشان در نظریه خود داشت، معتقد است زحمت مشخصه انسان و انسانیت نیست و ما را قادر به «جهان سازی» نمیکند. به باور آرنت، ما در کنار «زحمت»، «کار» هم میکنیم. در اینجا، انسان از «انسان زحمتکش» تبدیل به «انسان سازنده» میشود و شروع به ابزارسازی میکند. کار در پیوند با اجتماع است و منجر به ساختار بخشیدن به جهانی میشود که بسیار بادوامتر از چرخه بسته زحمت است. در اینجا ما گرفتار در چرخه بسته هدف - وسیله و مصرف باقی میمانیم که همراه با خود «لذت مصرف» را تبدیل به جزیی ماهوی از زندگی ما میکند. آرنت، اما شادترین و خلاقانهترین حوزه فعالیت ما را حوزه عمل میدانست که در نسبت با «تکثر» ماست، تکثری که «فردیت» نمیسازد، بلکه به خلق جهان توسط تکتک ما منجر میشود. به باور آرنت، هر یک از ماها وقتی متولد میشویم امکانی برای بسط دادن جهان و گسترش بخشیدن به آنیم. هر یک از ما قصه و روایتی در جهانیم که میتوانیم آن را بسازیم (دنیای مدرن چنان که لیلتی نشان داد امکانی برای سلبریتی شدن هر یک از ماهاست. یعنی هر یک از ماها مبتنی بر منابع موجود در جهان مدرن قادر به روایت گویی از خود هستیم). آرنت معتقد بود در حوزه عمل ما از «انسان زحمتکش» و «انسان سازنده»( هر دو به زبان فوکو حاصل فرآیند «انسان سازی در دنیای مدرن»اند) تبدیل به «انسان آشکارساز» میشویم. ما در اینجا روایت میکنیم تا بگوییم کی کیستیم. ما آغازهای تازه در جهانیم که به محض آنکه لب به سخن بگشاییم و گفتار بسازیم آغاز میشویم. ما با روایت سازی قادریم جهان مشترک بسازیم. در اینجا از زندگی خصوصی و علاقهمندی به زندگی خصوصی خبری نیست. اینجا «محل بروز انسان بودگی» ماست. اینجا زندگی سیاسی ما خلق میشود و ما منافع عمومی خود را بنیان مینهیم. اینجا ما «اشخاص» هستیم در جهان مشترک. در کار ما انسان تولیدگر یا مصرف کنندهایم. در زحمت ما انسان زحمت کشیم. اما در اینجا ما «اشخاصی» هستیم که در پیوند با دیگران «ما» میشویم. سیاست قلمرو «ما شدن» ماست. در اینجا ما با انجام فعالیتهای عمومی که خیر آن معطوف به تمامی جامعه است جاودانه میشویم و در خاطره انسانی باقی میمانیم. بنابراین، از نگاه آرنت، بودن ما که ترکیبی از تولد و مرگ است کاملاً سیاسی است. آرنت، البته، معتقد بود در جهان مدرن ما با مرگ سیاست و گرفتار بودن مردم در قلمرو مسائل خصوصی و اجتماعی (نه عمومی و سیاسی) روبهروییم.
4
چنان که از زبان هانا آرنت گفته شد معتقدیم به جای تاکید بر زندگی فیلسوفانه و تاکید بر اهمیت روشنفکران در زندگی اجتماعی و رشد فرهنگی مردم و خلق مفهوم انحرافی و دوگانه ساز «سلبریتی» که از تاریخ آن و فرآیند خلق آن در دنیای مدرن نیز کمتر میدانیم، باید تلاش خود را معطوف به زنده کردن فضای عمومی و میدان سیاست پویا نماییم تا زندگی افراد جامعه در پیوند با شور و کنشگری قرار گیرد و افراد جامعه با خلق یک دنیای مشترک از خود انسانی جاودانه در خاطره جامعه بسازند و بتوانند با تولد و مرگ و تنهایی خود سیاست را ممکن کنند.
منبع : صدا
دیدگاه تان را بنویسید