ارسال به دیگران پرینت

چرا خودخواهی در جهان این قدر مرسوم است؟

میل به بقا باعث می‌شود همه‌ی موجودات به فکر حفظ جان خود باشند. پس نوع‌دوستی در این میان چه توجیهی دارد؟

چرا خودخواهی در جهان این قدر مرسوم است؟

۵۵آنلاین :

یک روز پر از صلح و صفا را در دشتی بزرگ تصور کنید. گله‌های بوفالو آزادانه در اطراف می‌گردند، نشخوار می‌کنند و گوش‌های خود را تکان می‌دهند تا از مزاحمت مگس‌ها خلاص شوند. بر پشت آن‌ها پرندگان کنه خوار نشسته‌اند تا انگل‌های کوچک روی پوست بوفالو را بخورند و آن را پاک‌سازی کنند. اما یک سایه‌ی تیره پشت این صحنه‌ی آرام وجود دارد. بررسی‌های دقیق‌تر نشان داده است که پرندگان کنه‌خوار گاهی به انگل‌ها کفایت نمی‌کنند و با زخمی کردن بوفالو، خون او را هم می‌خورند!

بنابراین به نظر می‌رسد حتی همین همزیستی بین این پرندگان و گیاهخواران بزرگی چون بوفالوها ناشی از یک گرایش خودخواهانه در آن‌ها باشد. در واقع یک قاعده‌ی کلی در این میان وجود دارد. تعاملات این‌چنینی در طبیعت ناپایدار به نظر می‌رسد، چرا که یکی از طرفین همزیستی می‌خواهد استفاده‌ی بیشتری از طرف مقابل ببرد.

این روند نشان می‌دهد خودخواهی یک نیروی غالب در طبیعت است که از علایم اجتناب‌ناپذیر «بقای اصلح» به شمار می‌آید. بنابراین این سؤال مطرح می‌شود که آیا واقعیتی به نام «عمل فداکارانه» وجود دارد؟ چگونه می‌توان فعالیت‌های نوع‌دوستانه‌ی انسان‌ها را توجیه کرد؟

همزیستی مسالمت امیز

در این میان داروین تلاش‌های زیادی کرد. او از «بشردوستی» به‌عنوان «یک ایراد خاص که کل تئوری‌اش را زیر سؤال می‌برد» تعبیر کرد.

در حالی که خود داروین آماده بود تا زندگی خود را فدا کند. ضمن این‌که او نگران «تبار انسان» بود و هیچ فرزندی هم از خود به جای نگذاشت تا میراث طبیعت به جای بماند. پس چگونه قهرمانان می‌توانند ژن‌های فداکاری خود را تکثیر کنند و انجام کارهای نیک را به حفظ بقای خود ترجیح دهند؟

البته تمام جانوران قادر به ابراز رفتارهای محبت‌آمیز هستند؛ برای مثال پستانداران جفت خود را تیمار می‌کنند، پرندگان همنوعان خود را از آمدن شکارچی آگاه می‌کنند و سگ‌های وحشی آفریقایی از نوزاد اعضای گله‌ی خود مراقبت می‌کنند. البته این رفتارهای نوع‌دوستانه الزاما امنیت جانور را به خطر نمی‌اندازند؛ اما نمونه‌های دیگری وجود دارد که می‌توان آن‌ها را به فداکاری تعبیر کرد.

برای مثال سنجاب‌های زمینی را در نظر بگیرید. این جوندگان در کوه‌های شمال غربی ایالات متحده زندگی می‌کنند و یک میان وعده‌ی لذیذ برای پرندگان و پستانداران درنده هستند! وقتی که یک شکارچی به گروه سنجاب‌ها نزدیک می‌شود، سنجابی که متوجه خطر می‌شود، فرار خود را به تأخیر می‌اندازد تا با ایجاد سر و صدا به همنوعان خود خطر را اعلام کند. جانورانی که از این الگوی رفتاری پیروی می‌کنند، نه‌تنها امنیت دیگران را مقدم بر امنیت خود می‌دانند، بلکه در چنین مواقعی خطرات زیادی نیز به جان می‌خرند.

این دقیقا همان موضوعی است که دغدغه‌ی داروین بود. تحقیقات نشان داده است که وقتی سنجابی سر و صدا راه می‌اندازد، احتمال این را که تبدیل به وعده‌ی ناهار شود، افزایش می‌دهد.

سنجاب زمینی

حدود ۱۰۰ سال پیش داروین اولین نظریه‌ی خود را منتشر کرد و در نهایت زیست‌شناسان با استناد به آن توانستند بعضی از رفتارهای عجیب جانوران را توجیه کنند.

شاید این ماجرا کمک بهتری به توضیح این فرضیه کند: از جی.بی.اس.هالدین ، از بنیان‌گذاران «سنتز مدرن»، درباره‌ی تکامل پرسیده شد. از او پرسیدند که آیا حاضر است برای نجات برادرش خود را به رودخانه بیندازد، هالدین پاسخ داد:

برای نجات یک برادر نه! اما برای نجات دو برادر و هشت عموزاده این کار را می‌کنم.

این همان مفهوم انتخاب خویشاوندی است که در سال ۱۹۶۳ توسط زیست‌شناس مطرح آن زمان یعنی دبلیو. دی. همیلتون مطرح شد. بنا به نظر همیلتون، با توجه به این‌که عمل فداکارانه نیاز به بستر مناسب دارد، توجیه رفتار سنجاب زمینی ساده است. ممکن است یک حیوان آماده باشد زندگی خود را فدا کند و به دنبال آن تولید مثل او متوقف شود تا شانس زنده ماندن بستگانش را افزایش دهد.

طبیعتا خویشاوندان ژن‌های مشترک زیادی با شما دارند و بنا به نظر همیلتون، هر چه نسبت آن‌ها به شما نزدیک‌تر باشد، شانس موفقیت تکاملی شما بیشتر است.

پژوهشگری به نام پل شرمن از دانشگاه کرنل، سه سال متوالی روابط خویشاوندی سنجاب‌های زمینی را تحت نظر قرار داد. جمع‌بندی او از این مشاهدات این بود که رفتار سنجاب در برخورد با شکارچی و اعلام هشدار به خویشاوندانش، تابع یک رفتار انتخاب خویشاوندی است.

زنبور عسل

حشراتی چون زنبور عسل، مورچه یا موریانه گزینه‌های محدودی برای زندگی دارند. آن‌ها در کلونی‌های مشارکتی زندگی می‌کنند و در صورت ملکه نبودن، باید هزینه‌ی تکاملی خود را با توانایی باروری‌شان بپردازند. تاکنون، نظریه‌ی انتخاب خویشاوندی همیلتون، محبوب‌ترین توضیح برای مشاهده‌ی این رفتار متضاد بوده است؛ هر چند تغییراتی در پیشنهاد اصلی وی لحاظ شده است. در واقع یک مورچه‌ی حاضر در یک کلونی، در مواقع لازم ظرفیت تولید مثل و گاهی زندگی خود را فدای سایر مورچه‌ها می‌کند تا کلونی برقرار باقی بماند.

با این حال، نتایج دیگری هم وجود دارد که نشان می‌دهد تئوری انتخاب خویشاوندی بیشتر از مسئله‌ی تنازع جامعیت دارد. در سال ۱۹۸۴، جرالد ویلکینسون از دانشگاه مریلند، در بررسی‌های خود گزارش کرد که خفاش‌های خون‌آشام غذای خود را با همنوع خود تقسیم می‌کنند. روش انجام این کار منزجرکننده به نظر می‌رسد، چرا که خفاش‌ها خون را در دهان یکدیگر بالا می‌آورند! اما این حرکت آن‌ها برای بقا ضرورت دارد. یک خفاش خون‌آشام بدون یک وعده‌ی غذایی نمی‌تواند تا ۳۶ ساعت بیشتر زنده بماند. بنابراین اشتراک غذا به‌طور منظم می‌تواند برخی حیوانات را از گرسنگی نجات دهد. مشاهدات ویلکینسون نشان داد در حالی که خفاش‌ها به‌صورت گروه‌های خانوادگی زندگی می‌کنند، در کمک کردن به اعضای گرسنه شباهت‌های ژنتیکی را در نظر نمی‌گیرند.

انتخاب طبیعی

کشف ویلکینسون بهترین مثال موجود در مفهوم فداکاری بود که پیش از این توسط یک زیست‌شناس تکاملی به نام رابرت تریورز به‌عنوان «نوع‌دوستی دوجانبه» معرفی شده بود. نوع‌دوستی دوجانبه، نوعی مدل رفتاری است که به بقای حیوانات کمک می‌کند؛ ضمن این‌که آن‌ها منفعت کوتاه‌مدت خود را کنار می‌گذارند و به فایده‌ی بلندمدت‌تری می‌رسند. جرالد کارتر ، یک محقق در موسسه تحقیقات آب و هوای اسمیتسونین و دانشگاه تورنتو، می‌گوید:

ممکن است این نوع رفتار را نوعی سرمایه‌ی اجتماعی تلقی کنید. وقتی خفاش‌های خون‌آشام گرسنه می‌شوند، به خانواده و دوستان خود تکیه می‌کنند.

کارتر در مورد تقویت این نوع‌دوستی دوجانبه مطالعه کرده و پاسخ دیدگاه‌هایی که این نوع رفتار را هم نوعی انتخاب خویشاوندی می‌دانند، داده است. در حالی که انتخاب خویشاوندی جنبه‌های گسترده‌ای در زمینه‌های نظری و تجربی دارد، نوع‌دوستی دوجانبه سخت‌تر قابل ارزیابی است. چرا که نه‌تنها یک زندگی بلندمدت (حتی طول عمر) را در بر می‌گیرد، بلکه باید مشخص کند حیوانات چه بهایی در مقابل مزایای این مسئله پرداخت می‌کنند. انتخاب خویشاوندی در رفتارهای اجتماعی می‌تواند افراطی‌ترین شکل از فداکاری را به خود اختصاص دهد.

اما مسئله‌ی اصلی این است که انتخاب خویشاوندی و نوع‌دوستی دوجانبه بر مبنای استانداردهای ما «نوع‌دوستی» به‌حساب نمی‌آیند. چرا که در هر دوی این موارد به نظر می‌رسد منافعی برای جانور «فداکار» وجود دارد. از نقطه‌نظر این دیدگاه، تمام اشکال نوع‌دوستی نوعی ابزار خودخواهی از نظر تکامل و بقای ژن است.

در مورد انسان‌ها قضیه به چه شکل است؟ آیا ما می‌توانیم بدون هیچ دلیل خاصی در فعالیت‌های نوع‌دوستانه شرکت کنیم؟

جاناتان بریچ ، فیلسوف علوم دانشکده علم و اقتصاد لندن، در پاسخ به این سؤال می‌گوید:

شاید این‌طور باشد. باید بین نوع‌دوستی روانی و نوع‌دوستی بیولوژیکی تفاوت قائل شویم. در نوع‌دوستی بیولوژیکی هدف پذیرفتن تولید مثل کم‌تر خود در جهت تولید مثل بیشتر دیگران است. در حالی که در نوع‌دوستی روانی، انگیزه‌ی افراد نگرانی‌هایی است که راجع به دیگران دارند. کاری که انسان‌ها انجام می‌دهند.

در واقع نوع‌دوستی روانی در پایین‌ترین سطح می‌تواند بین ما و خویشاوندان ما برقرار باشد. سؤالی که پیش می‌آید، این است که چه عواملی این نوع‌دوستی روانی را که از آن به «نوع‌دوستی واقعی» تعبیر می‌کنیم، در ما انسان‌ها ایجاد کرده است؟ و آیا این حس نوع‌دوستی همانند مورد حیوانات در اثر تکامل ایجاد شده است؟

موش

مایکل پلات ، عصب‌شناس دانشگاه دوک که سالیان سال در مورد مکانیزم‌های عصبی تصمیم‌گیری در حیوانات مطالعه کرده است، در این خصوص می‌گوید: موارد مشترک بین انسان و حیوان ورای تصور ما است.

پلات در ادامه می‌گوید:

به نظر من، از مفهوم نوع‌دوستی واقعی کمی اشتباه برداشت شده است. من هیچ چیز خاصی در مغز انسان مشاهده نکردم که بتواند ارجح دانستن منافع دیگران را بر منافع خود توجیه کند.

پلات و همکارانش در آزمایشی که بر روی میمون رزوس داشتند، متوجه شدند نوعی از رفتار خیرخواهانه در این میمون در ارتباط با همنوعانش دیده می‌شود. میمون‌ها هم مانند ما، موجوداتی اجتماعی هستند و رفتارهایی که می‌تواند پیوندهای اجتماعی را محکم‌تر کند از خود نشان می‌دهند. محققان با اسکن مغز میمون‌ها مشاهده کردند که بخشی از سلول‌های مغزی آن‌ها در هنگام کمک به دیگران فعال می‌شود. مهم‌تر از همه این‌که این سلول‌ها در بخشی از مغز انسان هم قرار دارند و هنگامی که در موقعیت‌های اجتماعی قرار می‌گیریم، وارد عمل می‌شوند.

زندگی اجتماعی

پلات در ادامه می‌گوید: «وقتی مردم به آوارگان سوری کمک می‌کنند، انگیزه‌ی آن‌ها را ناشی از مدارهای مغزی می‌دانم.»

داروین در یادداشت‌های خود نوشته است: «در بین تمام تفاوت‌هایی که بین انسان و حیوان وجود دارد، اخلاق و وجدان مهم‌ترین آن‌ها به‌حساب می‌آید.» با این حال، ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا نتایج حاصل‌شده توسط پلات، فضیلت‌هایی مثل «اخلاق» و اقدامات فداکارانه را در انسان بی‌ارزش جلوه می‌دهد؟ زیرا آن‌ها را ناشی از فعالیت مغز می‌داند که ارتباطی به انتخاب انسان‌ها ندارد.

بریچ در این خصوص می‌گوید:

بعضی از افراد بر این باور هستند که تکامل اخلاق توهمی بیش نیست. ضمن این‌که انتخاب طبیعی هم ربطی به درست و غلط بودن مسائل ندارد. اما من فکر می‌کنم خیلی از مواقع، انتخاب‌های طبیعی ما هم ناشی از تکامل فرهنگ است.

انسان بیش از هر جاندار دیگری تحت تأثیر فرهنگ قرار دارد و چون فرهنگ در رفتار او نقش پررنگی ایفا کرده است، درک رفتاری‌اش کمی سخت‌تر از دیگر موجودات است.

بریچ در رابطه با این بحث می‌گوید:

چندان معلوم نیست که تکامل فرهنگ یک فرآیند کاملا مستقل از اخلاق باشد. ضمن این‌که، از نظر اخلاقی این‌که نوع‌دوستی انسان برگرفته از تکامل فرهنگی باشد، خوشایندتر از آن است که تنها بر اساس تکامل ژنتیکی ارزیابی شود.

نوع دوستی

اما جدا از فرهنگ، این خطر انسان را تهدید می‌کند که نوع‌دوستی را کاملا کنار بگذارد و بر اساس انتخاب طبیعی (که ذاتا رفتاری خودخواهانه است) عمل کند.

نوع‌دوستی در دیگر گونه‌های جانوری هم مشاهده شده است. برای مثال، مقاله‌ای در ژانویه‌ی ۲۰۱۶ منتشر شد که نشان داد موش‌های صحرایی در مواقع پریشانی یکدیگر را تسلی می‌دهند. محققان شیمی اعصاب، این نوع رفتار همدلانه را مشابه با رفتار انسان دانسته‌اند.

پلات در جمع‌بندی این موارد می‌گوید:

شواهد نشان داده‌اند که میمون‌ها و دیگر گونه‌های غیرانسانی تنها بر اساس غریزه، رفتارهای نوع‌دوستانه از خود نشان نمی‌دهند. اگر ما به‌عنوان یک انسان، توان ازخودگذشتگی داریم، بعضی از گونه‌های غیرانسانی هم می‌توانند چنین رفتاری از خود نشان دهند. با این حال، تطابق دقیق این رفتار در بین انسان و حیوان، مانع از درک دانستن چگونگی و چرایی انگیزه‌های ما برای کمک به دیگران می‌شود. اگر درک خود را نسبت به این نوع رفتار بالا ببریم، به دستاوردهای خوبی خواهیم رسید.

منبع : زومیت
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه