۵۵آنلاین :
اگر خودم بخواهم به این پرسش که آیا طول موج تغییرات در عربستان بسیار نرمتر از ارتعاشپذیری و حساسیت رادارهای شناسایی و کنترل فضای حیاتی کشور بوده، یا اصولا چنین رادارهایی که در برابر هرگونه تغییرات پیرامونی حساس باشند بهویژه در دانشگاهها و موسسات مطالعاتی و دیپلماتی یک وجود خارجی ندارند، پاسخ بدهم، بدون تردید به شق دوم تاکید خواهم کرد زیرا دیرگاهی است که ایرانشهر به امان دولتهایی که رسما اعتراف میکنند که دولت نیستند، و به امان روشنفکران بیخیال و اهل زد و بند رها شده است.
قبل از یک دهه کسی نم یتوانست در ایران و یا در میان عربان، روزی را در آینده نزدیک تصور کند که جای ایران و اسرائیل در نسبت با آنچه آن را «قضیهالعرب» مینامند عوض شود. یعنی نظام جمهوری اسلامی ایران که بهخاطر «آرمان» بهخاک مالیده شدۀ «عرب» خود را سد راه زیادهخواهی و گسترش اسرائیل بهسمت اراضی عربی قرار داد، امروز دشمن و هدف مشترک عربان و اسرائیل شده است.
سادهترین و دمدستیترین پاسخی که سیاسیون بیمبنای ایران برای توضیح و توجیه این وضعیت در آستین دیپلماسی دارند، یادآوری نقش مرحوم هاشمی رفسنجانی در تنظیم رابطه سنتی میان ایران و عربان، بهویژه با عربستان سعودی بود که دیگر نیست.
هیچ شکی ندارم که اگر مرحوم هاشمی امروز زنده و در قدرت بودند،طور دیگری میاندیشید ضمن اینکه افرادی مانند بنسلمان و عادل الجبیر اقبالی به او نشان نمیدادند. اما راز این تغییر استراتژی یک چیست یا کجاست؟ عبدالله العروی از روشنفکران متعصب عربی در کتاب «ایدهئولوژی عربی معاصر» میگوید که بیش از هشت دهه است که عربان در برابر این سوال که «من کیستم» و «دیگری من کیست» متوقف ماندهاند. لازم به اشاره است که آنچه العروی م یگوید درواقع مهمترین «مشکله» جریان روشنفکری عرب در دنیای جدید است که مشکله «هویت» است زیرا از یک سو داشتن «وطن» تاریخی و نیز داشتن یک نظریه فلسفی «ملیگرایی» برای وطن یاد شده، مهمترین زیرساخت لازم برای «دولتملت» شدن در دنیای جدید است، موضوعی که بهصورت طبیعی و تاریخی در ایران وجود دارد ولی چنین موضوعی در کشورهای عربی امری بهیکسره عدمی است. درواقع عربان بهصورت تاریخی به سرزمینی بهعنوان وطن تعلق ندارند بلکه تعلق آنان به «خیمه» خود در «امتعربی» است. اما از سوی دیگر و با فرض حصول احساس تعلق به امت عربی مسئله این است که این امت عربی در مقابل کدام امت «غیر» تکوین و معنی مییابد؟
به بیان دیگر، تصویر امت عربی (از/در) آیینه کدام امت «غیر» عربی منعکس میشود؟ مورخ معاصر مصری احمد امین در تاریخ خود بهنام فجرالاسلام میگوید که عربان برای اولینبار در طلیعه اسلام و «دربرابر حُکمالفُرس» خود را یک «امت» فهمیدند. معنی این سخن این است که عربان اگر تحت زعامت پیامبر اسلام خود را بهعنوان یک امت واحده عربی میفهمیدند، اما پس از رحلت ایشان، یک امت نبودند. بهترین دلیل تاریخی بر این مدعا، مناقشات سقیفه بنیساعده برای تعیین جانشین و خلیفه پیامبر است که طرفین مناقشه خیلی زود در موضع فضل مهاجرین بر انصار و برتری انصار بر مهاجرین جای گرفتند.
اما درباره دوره جدید، عبدالله العروی در کتاب خود میگوید؛ هر عربی وقتی ضمیر «أنا-من» را به کار میبرد، در ضمن و همراه آن التفاتی نیز به «غیر» خود دارد. واقعیت این است که عربان به لطف وجود مترجمینی مانند امام عبدالفتاح امام و عبدالرحمن بدوی، کمی زودتر از ما با مفهوم و اهمیت «غیر» در فلسفه و اندیشه جدید اروپایی آشنا شدند. از همین رهگذر است که العروی تاکید میکند که عربان در دوره جدید، همواره خواستهاند خود را در آیینه «غرب» ببینند. درواقع به تعبیری فردیدی، صدر تاریخ آنها نیز ذیل تاریخ غرب تعریف شده است زیرا آنطور که العروی نوشته است؛ «لا فکر الا بالآخر». بحث نظری العروی را رها کرده و به نتیجهگیری خود از آن میپردازم. آنچه در عربستان و برخی کشورهای عربی دیگر اتفاق افتاده، این است که نسلی بر سر کار آمده است که میداند توان تمدنی و ظرفیت سیاسی-فرهنگی طرح خود در برابر غرب را ندارد. آنها دریافتهاند که نمیتوانند خود را در آیینه غرب بتابانند. فراموش کردم بگویم که مسئله تنها این نیست که شما دوست دارید در کدام آیینه منعکس شوید یا روی دیوار چه کسی یادگاری بنویسید، بلکه مسئله به این هم بستگی دارد که طرف مقابل هم شما را بهعنوان «غیر» خود به رسمیت بشناسد. مسئله «غیریت» فلسفی در اندیشه سیاسی غرب مانند عشق شرقی نیست که یکطرفه و یکجانبه هم اتفاق بیافتد و پیش برود.
تردیدی نیست که نسل جدید حاکمان عربستان و حاکمان عربی متاثر از آنان، همانند گذشته، بهصراحت ایران را بهعنوان «غیر» خود انتخاب کردهاند تا خودشان را از موضعی در ذیل و طفیلآباد غرب (آمریکا،اروپا و اسرائیل)، در تنازع با «الفُرس» به اثبات برسانند. قبل از همه طهحسین حدود چهار-پنج دهه قبل اولین گام را در کتاب «مستقبلالثقافه» برداشت و بهصراحت مردم مصر را بهدلیل وجود اسکندریه که روزی مهد یونانیت بود در آن کشور، شبیهترین ملت به اروپاییها دانست. بهصورت کلیتر بگویم؛ تمام کشورهایی که روزی در حوزه فرهنگی ایران بودهاند، مثل همه کشورهای همسایه، برای داشتن تاریخ ملی که شرط لازم«دولتملت» تشکیل جدید است، اول باید خود را از ذیل تاریخ فرهنگی ایران خارج کنند و برای این کار میبایست خود را بهعنوان «غیر» تعریف کرده و در تضاد منافع با ما وارد شوند. هرچند قرار گرفتن در مدار «غیریت» یک واقعیت مسلم تاریخی مستلزم وارد شدن در تضاد منافع نیست ولی چهچاره که در منطقه ما اتخاذ موضع سلبی، سادهترین روش اتخاذ موضع است.
پرواضح است که توصیه این نوشتار، این نیست که ما نیز همانند عربانْ واقعگرایی سیاسی بهخرج داده و جلوتر از آنها صدر
تاریخ خود را ذیل تاریخ غرب تعریف کنیم زیرا معتقدم که بهلحاظ تاریخی منافع ملی ما ایجاب میکند که بر سر مسائل خودمان با غرب گفتوگو (منازعه-مصالحه) کنیم.
اینکه «رفلاکسیون» ما و غرب از میان صورتهای ممکن، صورت خصمانه بهخود گرفته، بیشتر به ضعف ساختارهای سیاسی برمیگردد. امیدوارم دولت بداند که منابع حیاتی خود را در کدام جبههها هزینه نماید.
منبع : سازندگی
دیدگاه تان را بنویسید