۵۵آنلاین :
«خوشحالی؟ خیلی سخت نیست، کافی است خوب به دوروبرمان نگاه کنیم. دنیا پر از چیزهایی است که دور هم جمع شدهاند تا ما آدمها را شاد کنند.» بازنشسته است و بیشتر اوقات از سر بیکاری به پارک محل پناه میبرد و با دوستانش شطرنجبازی میکند. «جوانترها یاد گرفتهاند همه چیز را سخت و پیچیده نشان بدهند. خوشحالی نه پول میخواهد، نه هیچ اسباب و دلایلی، فقط نگاه مثبت به زندگی و بس.» درصورت آقا مصطفی خط لبخند بیش از سایر خطوط به چشم میخورد. «دخترم دنیا کوتاهتر از آن است که با اخم و غم هدر شود. برای همین همیشه بخند حتی به غمهایت. شاید باورت نشود اما وقتی بوی غذا در خانه میپیچد و قوری روی کتری جاخوش میکند، من خوشحال میشوم، چون اینها یعنی زنی دارم که سالم است و هنوز دوستم دارد و خانهای که بچههایم میتوانند در آن دور هم جمع شوند. چه چیزهایی از اینها لذتبخشتر هستند؟»
شادی، گمشده راسته دستفروشیها
به قول ژاله اصفهانی، شاعر سرشناس ایرانی شادبودن هنر است، شادکردن هنری والاتر. بهواقع ما ایرانیها چقدر توانستهایم در این زمینه هنرمند ظاهر شویم؟ سروش یکی از کسانی است که هنوز نتوانسته این هنر را در خود بپروراند. او دوسالی میشود که در کیوسک روزنامهفروشی کار میکند و مجبور است ساعات طولانیای سرکار باشد. ٢٢سال دارد و لباس سرتاپا تیره به تن کرده است. وقتی از او میپرسیم چه چیزی شادت میکند، بدون هیچ فکرکردن و مکثی میگوید: «هیچ چیز خوشحالم نمیکند.» سروش حتی حوصله ادامه بحث را ندارد. احمد هم تا حدودی با سروش همعقیده است. او که ٥٨سال دارد و از بیکاری روبه دستفروشی آورده، خوشحالی برایش مفهومی ندارد. «من زندهام تا بچههایم از نبودنم ناراحت نشوند. بیشتر ما آدمها، مردههای متحرکیم. چطور میتوان خوشحال بود وقتی هیچ جای زندگی روی خوش به ما نشان نمیدهد؟ وقتی هیچکدام از بچههایم سروسامان نگرفتهاند و بیکارند؟» مسعود اما برای خوشحالنبودنش راهکاری یافته است. «از اینجا بروم برای همیشه خوشحال میشوم، چون میدانم اگر تلاش کنم به نتیجه میرسم و بعد از مدتی موفقیت را میتوانم در زندگیام احساس کنم نه اینکه بعد از سالها درسخواندن و دوندگی بیکار شوم و مجبور شوم برای گذران زندگیام دستفروشی کنم.» در واقع با شنیدن حرفهای مسعود، سروش و آدمهایی مثل آنها میتوان متوجه شد که خوشحالی و شادبودن مفهوم غریبی است برای بعضی اقشار جامعه. آدمهایی که نمیدانند چه چیزی خوشحالشان میکند یا اصلا چطور میتوان به سادگی شاد بود. شاید این آدمها عمیقا غمگیناند و با واژه شادی بیگانه. شاید کلنجاررفتنهای فراوان با مشکلات زندگی و شکستهای فراوانشان در میدان مسائل اقتصادی از آنها آدمهایی غمگین و افسرده ساخته است. سیدحسن حسینی، جامعهشناس و استاد دانشگاه هم در گفتوگو با «ایران» موانعی را بر سر راه شادمانی ایرانیان دیده و گفته؛ «از موانع بزرگ شادمانی در جامعه که به ایجاد فضای ناامیدی و یأس منجر میشود، بیثباتی در عرصه اقتصاد است که خیلی چیزها را بیثبات و خیلی امیدها را به ناامیدی تبدیل میکند. کارگری که مشغول کار است، احساس ناامنی میکند و کسی که بیکار است، از پیداکردن کار ناامید میشود. کسی که مبلغی ذخیره کرده تا جهیزیهای بخرد یا برای پسرش کاری راه بیندازد، به کل ناامید میشود. این عوامل سبب میشود انرژی مثبتی که از فضاهای شادیآفرین به وجود میآید، تخلیه شود و افراد رنجور شوند.»
شادیهایی از جنس دیگر
واقعیتی که نباید آن را فراموش کنیم این است که عوامل شادی در گذشته و آینده ما همواره وجود دارند و کافی است ما نگاهی متفاوت داشته باشیم و از باورهای کلیشهایمان دست برداریم و از عوامل شادیای که مهیا هستند، به خوبی بهره ببریم. مینو شالگردن طوسیای را دور گردنش پیچیده و روی نیمکت پارک درحالی که غرق در گوشیاش است، نشسته: «٢٨سال دارم و دانشجوی کارشناسی ارشد هستم و درحال حاضر هیچ چیزی نمیتواند خوشحالم کند، جز برگشتن عشقم.» در این دوهفته مینو دلودماغ هیچ کاری را ندارد، حتی به اینکه چه لباسی بپوشد. برای همین سرتاپا تیره پوشیده «در این دوهفته دنیا روی سرم خراب شده است.» مینو این جمله را میگوید و اشک امانش نمیدهد. اما محمود از پدربودنش لذت میبرد و از باباهای دستوپا شکسته دخترش قند در دلش آب میشود. «مشکلات همیشه هستند و با غصهخوردن ما تمام که نمیشوند، برای همین باید قدر خوشیهای کوچک را دانست.» محمود پیکموتوری است و تازه ٣٠ساله شده. «شرایط اقتصادی خوب نیست. این امید وجود دارد روزی همه چیز آنطوری که ما دوست داریم، شود اما دخترم اینطور باباگفتن را در همین سنوسال میگوید برای همین میخواهم بیشترین لذت را از همین لحظات زودگذر بزرگشدنش ببرم.» اما آقاحمید که موی سروصورتش را با تجربه و گذران عمر سفید کرده، دوران بازنشستگی را طی میکند و از بودن با نوههایش لذت میبرد: «دختر و پسرهایم ازدواج کردهاند و نوه دختریام را دارم اما تنها چیزی که خوشحالم میکند، به دنیا آمدن نوه پسریام است.»
رفاهنسبی میتواند از مردم ایران آدمهای شادی بسازد
با شنیدن سوال خنده بلندی سر میدهد. «با سوال شما خوشحال شدم، به همین راحتی» چندسالی میشود در داروخانه کار میکند. زنی میانهقامت با چهرهای آرام که هرکسی وارد داروخانه میشود، با سلام گرم او روبهرو میشود. «خوشحالی خیلی سخت نیست اما در این دوره و زمانه کمی کیمیا شده و کمتر دلی را میتوان یافت که شاد باشد. قدیمها میگفتند دورهمیها و جشنها باعث شادیاند اما الان من ١٥اسفند تولد دعوتم اما اصلا هیجانش را ندارم و اگر دخترم زنگ بزند و بگوید امروز سرکار اذیت نشده، بیشتر خوشحال میشوم؛ البته یکی از نزدیکانم هم بیکار است که اگر کار پیدا کند، یک خوشحالی بلندمدت را تجربه میکنم.» وقتی پای صحبت آدمها مینشینیم، متوجه میشویم که کمترکسی وجود دارد که بیبهانه و ساده شاد باشد، گویی این باور اشتباه که اگر شرایطم تا حدودی تغییر کند، زندگی هم تغییر میکند. در میان اکثر شهروندان جا افتاده است؛ باوری که روانشناسان از آن بهعنوان تلهفکری یاد میکنند؛ تلهای که القا میکند؛ «من انسان شادی میشوم اگر...» یا «من فقط هنگامی شادتر خواهم بود که...» منصور هم با پیداکردن کار از افسردگی فاصله گرفته است؛ ١٩سال دارد و ریزنقش است و کاپشن چرمیای به تن کرده. «٦ماهی میشود که سر کار میروم، از وقتی سرکار میروم، خوشحالم و حالم خوب شده و احساس میکنم از افسردگی فاصله گرفتهام.» منصور پکی به سیگارش میزند و همانطور که دود سیگارش را بیرون میدهد، میگوید: «جامعه ایران نیازمند شادی است و به نظرم رفاه نسبی میتواند از مردم ایران، آدمهای شادی بسازد.» از منظر منصور شادیهایی که مردم برای اتفاقات سیاسی و بردهای فوتبال به شکل دستهجمعی انجام میدهند؛ شادی نیست بلکه تنها تخلیه هیجانی است که در بیشتر موارد نمیتوانند آن را تخلیه کنند. رفاه نسبی هم به نوبه خود مقولهای است که اهمیت دارد و هرچه شنیدهها از بالارفتن وضع رفاه شهروندان بگویند اما با این حال آن را باید در میان انتظارات شهروندان جستوجو کرد و به پاسخ آن رسید. چنانچه افزایش سطح رفاه با میزان انتظارات مردم رشد نیافته باشد، احساس ناکامی و سطح محرومیت نسبی در مردم به مراتب افزایش خواهد یافت. بنابراین مقایسه امکانات مادی و رفاهی بدون لحاظکردن سطح انتظارات مردم نوعی خطای روششناختی در سنجش و ارزیابی میزان بهزیستی انفسی در قبل و بعد از انقلاب است. این موضوعی است که نیازمند بررسیهای دقیق و مطالعات بیطرفانه است.
بهانههای ریز و درشت برای شادبودن
«به شادی دیگران شادم و زمانی باید همیشه شادی میهمان قلبم شود که مردم ایران را شاد ببینم نه اخمو.» ٢٠سالی است که مهاجرت کرده و حالا که نزدیک به ٦٠ بهار را از سر گذرانده، شهروند هلندی به حساب میآید و حالا برای گذراندن تعطیلات نوروز به ایران آمده. مردی خوشرو که سرش را کاملا تراشیده و لباسهایی با رنگهای ملایم و شاد به تن دارد. «مردم ایران شاد نیستند و بیشتر از خنده، اخم به چهره دارند. برنامهای در تلویزیون دیدم که تا مدتها هربار به یادش میافتادم، اشکم درمیآمد؛ خبرنگاری سراغ کودکی در یکی از روستاهای ایران رفته بود و از کودک سوال کرد؛ چه دوست داری. کودک در جواب گفت؛ میوه. و سوال بعدی این بود چه میوهای؟ کودک گفت: موز و پرتقال. غمی بالاتر از این میتواند وجود داشته باشد؟»
منبع : شهروند
دیدگاه تان را بنویسید