ارسال به دیگران پرینت

مشابه‌سازی ایران و آلمان بعد از جنگ؟

این‌روزها برخی وضعیت ایران را با شرایط آلمان پس از جنگ جهانی دوم مقایسه می‌کنند و بر این باورند که نظام اقتصادی و اجتماعی ما وضعیتی مشابه آلمان پس از جنگ جهانی دوم را تجربه می‌کند.

مشابه‌سازی ایران و آلمان بعد از جنگ؟

حمید شجاعی- ‌تحلیلگر

‌این‌روزها برخی وضعیت ایران را با شرایط آلمان پس از جنگ جهانی دوم مقایسه می‌کنند و بر این باورند که نظام اقتصادی و اجتماعی ما وضعیتی مشابه آلمان پس از جنگ جهانی دوم را تجربه می‌کند. فارغ از اینکه این مشابه‌سازی چه مقدار دقیق باشد، با وجود این بررسی تجربه کشور آلمان پس از جنگ جهانی دوم و شیوه حکمرانی کنونی زمامداران آن می‌تواند برای هر کشوری آموزنده باشد. در آلمان پس از جنگ جهانی دوم حدود هفت میلیون نفر شامل سربازان، شهروندان غیرنظامی یا پناهندگان بر اثر درگیری در جنگ، اصابت بمب یا ترس از انتقام به خاطر جنایت‌های وحشتناک آلمانی‌ها در حق شهروندان سایر کشورها، هنگام فرار کشته شدند، ده‌ها میلیون نفر به خاطر بمباران‌های شدید آسیب دیدند، تقریبا تمام شهرهای بزرگ آلمان با خاک یکسان شدند و بین یک‌چهارم تا نصف خانه‌ها در شهرهای بزرگ تخریب شدند و حدود 10 میلیون آلمانی به پناهندگان بی‌خانمان تبدیل شدند. یک‌چهارم قلمرو آلمان به لهستان و شوروی الحاق شد و آنچه باقی ماند، بین چهار کشور پیروز تقسیم شد.‌نظام اقتصادی آلمان پس از شکست این کشور در سال 1945 فروپاشید. پول آلمان به سرعت و به خاطر تورم ارزش خود را از دست می‌داد. مردم آلمان 12 سال بود که برنامه‌ریزی نازی را تحمل کرده بودند. تقریبا همه مسئولان دولت و قضات آلمان از نازی‌های دو‌آتشه بودند. اما امروز آلمان یک کشور لیبرال‌دموکراسی است و نظام اقتصادی آن جایگاه چهارم جهان را دارد و از پیشتازان صادرات صنعتی است. سؤالی که مطرح است، این است که آلمان چگونه توانست ققنوس‌وار از خاکستر ویرانی‌های جنگ برخیزد و امروز در جایگاه چهارمین کشور برتر اقتصادی جهان قرار گیرد؟پس از جنگ جهانی دوم، ابتدا متفقین پیروز در نظر داشتند آن کشور را از بازسازی صنایع خود بازدارند و بر اساس «طرح مورگن تاو»، نظام اقتصادی را مجبور به بازگشت به دوران کشاورزی و پرداخت خسارات جنگ به متفقین مانند جنگ جهانی اول کنند که شوروی نیز در آلمان شرقی این روش را اجرائی کرد. آن راهبرد از نگرش گسترده متفقین ریشه می‌گرفت که آلمان را علاوه بر مقصر‌دانستن بابت شروع جنگ جهانی دوم در زمان هیتلر، مسئول شروع جنگ جهانی اول در زمان قیصر ویلهم دوم نیز دانسته و معتقد بودند اگر بگذارند آلمان دوباره صنعتی شود، شاید جنگ جهانی دیگری رخ دهد. این طرح در سال 1945 میلادی در کتابی تحت عنوان «آلمان مشکل ماست» (Germany is Our Problem) توسط هنری مورگن تاو در منصب وزیر خزانه‌داری ایالات متحده با هدف بازداشتن آلمان از هرگونه جنگی در آینده ارائه شد. آنچه باعث تغییر نگرش متحدان غربی شد، گسترش جنگ سرد و پی‌بردن به این حقیقت بود که خطر یک جنگ جهانی دیگر نه از جانب آلمان بلکه به شوروی مربوط خواهد بود. از دیگر انگیزه‌های کنار‌آمدن با قدرتمندشدن آلمان غربی می‌توان به خطر سقوط یک آلمان ضعیف و سرخورده به دامن افراط‌گرایی سیاسی (که پس از جنگ جهانی اول رخ داد) و کاهش هزینه‌های اقتصادی متفقین غربی در تأمین نیازهای حمایت از آلمان غربی ضعیف اشاره کرد.

بر همین اساس، طرح مارشال یعنی کمک خارجی‌ای که ایالات متحده از سال 1947 در اختیار سایر کشورهای اروپای غربی قرار داده بود، به آلمان نیز تسری یافت و آلمان در همان زمان پول رایج ضعیف و متورم خود را با پول جدیدی به نام مارک عوض کرد. وزیر اقتصاد آدنائر به نام لودویگ ارهاد، به نهادینه‌کردن سیاست‌های تعدیل‌شده بازار آزاد پرداخت و از کمک برنامه مارشال برای احیای اقتصادی فوق‌العاده موفق استفاده کرد که به «معجزه اقتصادی» معروف شد؛ جیره‌بندی‌ها لغو شدند، تولیدات صنعتی و کیفیت زندگی جهش کرد و رؤیای قدرت خرید یک خودرو و خانه برای اهالی آلمان غربی محقق شد.اما به نظر می‌رسد آنچه باعث این معجزه اقتصادی شد، نه از طریق طرح مارشال و کمک خارجی بلکه بیشتر به دلیل سیاست‌های عمومی دولت و اصلاحات اساسی‌ای بود که از درون دولت و با سیاست‌گذاری مدبرانه، به‌ویژه از زمان کنراد آدنائر و ویلی برانت شروع شد.‌هرچند متفقین پس از جنگ جهانی دوم 24 رهبر زنده‌مانده ارشد نازی را بابت جنایات جنگی در نورنبرگ محاکمه کردند، 10 نفر از ایشان به مرگ محکوم شدند، هفت نفر دیگر حکم حبس طولانی‌مدت یا ابد گرفتند و بسیاری را به جلسات «رویگردانی از نازی» کشاندند که شامل بررسی سابقه ایشان در حزب نازی و آموزش دوباره آنان بود، اما یکی از مشکلات متفقین و خود آلمانی‌ها در پدید‌آوردن یک دولت آلمانی کارآمد پس از جنگ، لزوم دسترسی به کارکنان مجرب بود. با وجود این، اکثر قریب‌به‌اتفاق آلمانی‌هایی که در سال 1945 تجربه کار دولتی داشتند، آن تجربه را در دولت نازی به دست آورده بودند. از‌این‌رو، خط‌مشی کنراد آدنائر، نخستین صدراعظم آلمان غربی پس از جنگ جهانی دوم که یک شهروند غیر‌نازی بود، «عفو و اتحاد» توصیف می‌شد. آلمانی‌های دهه 1960 فهمیدند اسلاف ایشان در دهه‌های 1930 و 1940 در حکومت نازی چه جنایت‌هایی مرتکب شده‌اند. یا اعتراض دانشجویان در سال 1968 که آن را به‌مثابه «یک شکست موفق» توصیف می‌کنند اما بخش‌هایی از نظرات و شعارهای آنها از سوی دولت «ویلی برانت» پذیرفته شد. همچنین بعضی از فعالان دانشجویی دیروز به مناصب سیاسی برتر در حزب سبزهای آلمان رسیدند (یوشکا فیشر به وزارت امور خارجه و معاونت صدر‌اعظم آلمان رسید). به‌علاوه، ‌ در حوزه روابط خارجی دستاوردهای مهمی در زمان «ویلی برانت» به دست آمد. یاست صلح‌آمیز و پیوند اقتصادی با جهان از سوی صدر‌اعظم‌های بعدی از ‌جمله هلموت اشمیت از حزب سوسیال‌دموکرات و هلموت کهل از حزب دموکرات‌مسیحی (دو حزب رقیب) که از برانت پیروی کردند، باعث شد این کشور در سطح جهانی اعتماد‌آفرینی کند و از سوی غربی‌ها به یک کشور دموکراتیک واقعی و مطمئن و از سوی بلوک شرق به‌ یک شریک تجاری ارزشمند تبدیل شود تجربه خرد‌کننده و ویرانگر دو جنگ جهانی باعث شد نظام حکمرانی این کشور در اندیشه و عمل از آرمان‌گرایی افراطی به سمت واقع‌گرایی تغییر جهت یابد. شاید مهم‌ترین درسی که آلمانی‌ها از این دو جنگ گرفتند، پی‌بردن به اشتباهات خسارت‌بار و تلاش برای تکرار‌نکردن آن بوده است. مدیران کشور صرفا خود را به‌عنوان نماینده جامعه می‌پندارند و هر سیاستی که بخواهند پیش بگیرند، بر اساس دو اصل نفع اجتماعی و پذیرش از طرف جامعه طراحی و اجرا‌ می‌شود و بدون توجه به این دو اصل، اقدامی نخواهد شد.

 

 

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه