ارسال به دیگران پرینت

تاریخ و فراتاریخ چهار تمدن

کتاب «بارگاه جان و خرد» نگارش سیروس وقایع‌نگار، اثری است در حوزه مطالعاتی چهار تمدن کهن، شامل چین، هند، ایران و روم. در پشت جلد کتاب، درباره این چهار تمدن چنین آمده: «تمدن‌هایی که جان‌مایه‌شان در هزاره اول پیش از میلاد به بار نشسته و دست‌مایه تحولات درونی و بیرونی این تمدن‌ها تا امروز شده‌اند و میراث فرهنگی و تمدن انسانی را چنان معنایی ژرف بخشیده که همچون بارگاهی شکوهمند بر ستون‌های جان و خرد استوار شده است».

تاریخ و فراتاریخ چهار تمدن

کتاب «بارگاه جان و خرد» نگارش سیروس وقایع‌نگار، اثری است در حوزه مطالعاتی چهار تمدن کهن، شامل چین، هند، ایران و روم. در پشت جلد کتاب، درباره این چهار تمدن چنین آمده: «تمدن‌هایی که جان‌مایه‌شان در هزاره اول پیش از میلاد به بار نشسته و دست‌مایه تحولات درونی و بیرونی این تمدن‌ها تا امروز شده‌اند و میراث فرهنگی و تمدن انسانی را چنان معنایی ژرف بخشیده که همچون بارگاهی شکوهمند بر ستون‌های جان و خرد استوار شده است». 

نوشتار بالا این ذهنیت و انتظار را برای مخاطب به وجود می‌آورد که نویسنده بر آن است تا با طرح ژرف‌ترین پرسش‌ها، پاسخ‌هایی شایسته برای آنها ارائه دهد؛ پرسش‌هایی که پاسخ به آنها می‌تواند راهگشای فهم مضامین کتاب باشند، پرسش‌هایی از این ‌دست: تمدن چیست؟ یا از جان و خرد و بارگاه چه تعاریفی ارائه شده است. 

می‌دانیم که تنوع و کثرت تعاریف گاه متعارض از این مفاهیم، به گونه‌ای است که ایجاب می‌کند با تعاریف خاص مؤلف از این مفاهیم آشنا شویم؛ اگرچه درک این مفاهیم در خلال مطالعه دقیق کتاب به‌تدریج برای خواننده آشکار می‌شود اما شاید بیان موجز آنها در شروع کتاب، مخاطب را با آگاهی بیشتری در مسیر ذهنیت و نگرش نویسنده قرار می‌داد. مثلا درباره خرد یا عقل، به نظر می‌رسد که خرد مورد نظر نویسنده، خردی است که در شعر فردوسی تعریف شده و به معنای روشنایی‌بخش جان است: 

خرد، چشم جان است چون بنگری/ که بی‌چشم شادان، جهان نسپری

خردی ورای زمان و مکان، خردی که در هستی جاری است. چنین خردی، مشابه خردی است که هگل در کتابش «عقل در تاریخ» و بر بنیان آن، به روند تطور و فرگشت آن در تاریخ بشری پرداخته است. 

در فلسفه تاریخ به روایت هگل: «جهان، ساخته و پرداخته و میدان کنش و کوشش روح است. کوشش روح برای ساختن جهان و به سخن دیگر برای تحقق خویش در جهان درونه‌ای خردمندانه دارد و با داده‌ها یا قانون‌های علمی تحقق می‌یابد».

هگل در ادامه: «حقیقت فرمانروایی خرد برجهان را، چیرگی قانون‌های علمی می‌داند».

 چنین خردی که روشنایی‌بخش جان است ورای خرد یا عقل انسانی است. عقلی که تنها انسان را در مقام شناسایی قوانین جاری بر طبیعت می‌شناسد، یعنی عقل مدرن، عقل چیره بر اروپای پس از نوزایی (رنسانس)، عقلی که حتی اگر به روایت کانت، امکان شناسایی مطلق را نداشته باشد اما امکان رشد علوم جدید را فراهم آورده است. 

باری، کتاب باوجود فشردگی مطالب و دایره‌المعارفی‌بودن، می‌تواند برای مخاطبی که دغدغه شناخت تاریخ اندیشه بشری را دارد، ترغیب‌کننده و برانگیزاننده باشد تا تفصیل مطالبی را که به ایجاز گفته می‌شود، در ارجاع به منابع پژوهشی و تحلیلی دیگر، پیگیری کند اما مهم‌تر آن است که نخست مخاطب با زاویه دید مؤلف همسو شود و از منظر او به بررسی و سنجش کتاب بپردازد، نه از منظری که با دیدگاه مؤلف زاویه دارد؛ پس آنگاه می‌تواند بنیان این دیدگاه را به پرسش گیرد و آن را به چالش کشاند. 

همان‌طور که گفته شد، دیدگاه مؤلف از جنس فلسفه تاریخ است، معنا و مفهومی که هگل، آن را در یک جمله، این‌گونه روایت کرده است: «فلسفه تاریخ چیزی نیست جز بررسی اندیشه‌گرانه تاریخ». مؤلف کتاب نیز به چنین راهی می‌رود، یعنی کشف منطق و خرد را در چهار تمدن کهن بر مبنای چنین نگرشی وجهه همت خود قرار داده است؛ یعنی بررسی روند تحولات و فرگشت چهار تمدن کهن مورد نظر خویش. این روند در‌برگیرنده دو لایه بیرونی و درونی رخدادهاست؛ «تاریخ و فراتاریخ» و این دریافت از تاریخ و فرا‌تاریخ امکان‌پذیر نمی‌شود مگر به تعادل میان این دو، به هماهنگی عین و ذهن. چنان‌که می‌نویسد: «در تعادل بین این دو فضاست که آزادی حادث می‌شود و انسان مخیر می‌شود از جهان ذهنی، به جهان عینی حرکت کند و آزادی اراده 

تجلی یابد».

با این مقدمات و در چنین بستری، منطق فکری نویسنده را در جست‌وجوی کشف حقیقت پی می‌گیریم. منطقی که در عین توجه به محتوا و مضمون رویدادها، ریشه آن رخدادها را در فرا‌تاریخ می‌بیند و فرا تاریخ یعنی همان خرد روشنایی‌بخش جان، یا خردی بی‌زمان و مکانی که محیط بر رخداد‌های بیرونی است و منطق آن به شمار می‌رود و به آن معنا می‌بخشد. 

رسیدن به چنین بینش و تفکری، بدون جهان‌بینی و نظریه امکان‌پذیر نیست و راه به بیراهه می‌برد. بر مبنای چنین جهان‌بینی‌ای است که نویسنده همه چیز را به محک درون خویش می‌سنجد. اما این به معنای آن نیست که او نگاهی ایدئولوژیک دارد. برعکس تفکر مؤلف، در عین اعتقاد به اصول خود، با انعطاف و مدارا در مسائل و امور دیگر تأمل می‌کند. در بخش دیباچه، دکتر رضا کوهکن، در معرفی کتاب، به‌درستی اشاره می‌کند که «این اثر تجربه زیسته مؤلف است، بنابراین نمی‌توان انتظار داشت که ما با نوشته‌ای آکادمیک مواجه باشیم». و این نه عیب که حسن کار است. گویی نویسنده پاره‌هایی از وجود و حیات خویشتن را دستمایه کارش قرار داده است. 

حادثه تلخ ازدست‌دادن فرزند خردسال نویسنده، رنجی جانکاه به همراه داشت اما پس از وقفه‌ای کوتاه و تأمل در معنای زندگی راه تازه‌ای برایش گشوده شد: راه سلوک در طریقت؛ طریقتی که درکی از هماهنگی جهان فیزیکی و جهان ماوراء‌الطبیعه را برایش آشکار ساخت. 

پیامدهای این یگانگی با هستی، در دو بخش «پیش‌درآمد» و «زندگی‌نگاری» گفته شده است؛ اینکه چه دستاوردهای نیکویی به بار آورده و درنهایت، او را در چرخه فعالیت‌های ذهنی و ماورایی قرار داده است. 

شاید این جمله «اسپینوزا» فیلسوف هلندی که مؤلف، کتاب «اخلاق»‌ او را در بیست‌سالگی خوانده است، واقعیتی دیگر را برایش مکشوف ساخت و او را به تأمل وا‌داشت: «هر اتفاقی بدون استثنا، قوانین و نظم طبیعت را دنبال می‌کند».

پرداختن به بخش‌های مختلف کتاب در مجال اندک این نوشتار نیست. در اینجا فقط اشاره‌ای گذرا به چند فصل از فصول 17گانه کتاب می‌کنم که به نظرم در فهم و درک روند اندیشه‌های مطرح‌شده در کتاب اهمیت بسزایی دارند. 

فصل سوم با عنوان «مفهوم انتزاعی و دوره‌های شکار، یکجانشینی، نوشتاری و پیش‌تاریخی» به باور من، کلیدی‌ترین بخش کتاب است. مؤلف در این فصل درک مفهوم انتزاعی را برای شناخت پدیده‌ها و رویدادها، ضروری می‌داند و با مثال میزی که مشخصه‌هایش از شکل، جنس، رنگ و ‌اندازه تشکیل شده است، شناخت میز را برای مخاطب متصور می‌کند. آن‌گاه توانایی درک انتزاع از سوی انسان را تا عصر غار‌نشینی پی می‌گیرد. انسانی که بر دیواره غار حیوانی را به تصویر می‌کشد تا جانش را بستاند. پیشرفت این انسان از غارنشینی تا مراحل بعدی یعنی دوران شکار، یکجا‌نشینی، کشاورزی، دامپروری خط نوشتاری، پیش‌تاریخی و تاریخی همه و همه با استفاده از فرایند انتزاع به وقوع می‌پیوندد و نتیجه‌ای که می‌گیرد، این است که اندیشه‌های انتزاعی و مجرد به تعبیری، وابسته به زمان و مکان نیستند؛ بلکه فراتاریخی‌اند و با توجه به قدرت‌شان در همه ادوار حضور دارند. نویسنده البته نحوه تغییر زندگی انسان را فقط به درک فرایند انتزاع نسبت نمی‌دهد؛ بلکه وقایعی مانند تغییرات اقلیمی، افزایش جمعیت، نیاز به غذا، مراوده و... را از دیگر عوامل تداوم حیات انسانی بر روی زمین می‌داند. 

فصل چهارم، پیوستار فصل سوم است که نویسنده با شرحی از درک و شناخت مجردات و صفات و مفاهیم انتزاعی که منجر به تکوین و پیدایش علوم مختلف از ساحت فلسفه یا فراحسی می‌شود و نیز با تعریفی که از علم ارائه می‌کند، مبنی بر این است که قابل تغییر است و حقیقت مطلق نیست. درک هر رویداد را موکول می‌کند به فهم ابعاد مختلف شناخت: شناخت حسی، شناخت عقلی و شناخت فراحسی. آن‌گاه بر‌اساس این مجموعه شناختی به تعریف مفهوم مدیریت که در آن هماهنگی و تعادل میان این سه وجه شناخت برقرار شده، می‌پردازد و در ادامه مدیریت را در همه وجوه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اداری، حکومتی، نظامی، تجاری و ارتباطی در چهار تمدن باستانی و در دوره تاریخی (حدود 600 پیش از میلاد به بعد) به تفصیل بررسی و تحلیل می‌کند. مدیریتی برخاسته از نمود هماهنگی نظر و عمل در چهار حوزه سیاسی متفاوت از نظر جغرافیایی، تاریخی، اندیشگی 

و ارتباطی و... : 

1- در ایران، بر پایه اندیشه مدیریت حکومتی که امپراتوری هخامنشی بر آن تکیه داشت. 

2- در یونان، بر پایه فلسفه و علم و اندیشه پارلمانی که در تطور خود، به امپراتوری اسکندر و آن‌گاه در تعمیم چنین تفکری به امپراتوری رم منجر می‌شود. 

3- در چین، بر پایه اندیشه‌های سیاسی کنفوسیوس و تعالیم عرفانی لائوتسه که بر امپراتوری دودمان هان تأثیر‌گذار بود. 

4- در هند، بر پایه آزاد‌اندیشی و سلوک که خاستگاهش متون کهنی مانند وداها، اوپانیشاد، بهگود گیتا، حکمت بودیسم و... بود. 

مؤلف در پایان این فصل (فصل چهارم) نتیجه‌گیری می‌کند که اندیشه‌های پدید‌آمده در دوره تاریخی، نه‌فقط نیت بازشناسی هستی را داشتند؛ بلکه پایه اندیشه‌های بعدی شدند و بر یکدیگر تأثیر گذاشتند. 

در فصل هفتم کتاب با عنوان «نوزایی در غرب آسیا (شرق اسلام)» چند چهره برجسته قرون چهارم تا نیمه هفتم هجری قمری، بررسی و ارزیابی می‌شوند؛ از‌جمله: فردوسی و... . 

در اینجا ناگزیرم به فصل چهارم گریزی بزنم. آنجا که به مدیریت حکومت در دودمان هخامنشی پرداخته شده و این مدیریت، شاهان هخامنشی و به‌ویژه کوروش، داریوش اول و خشایارشا را قادر ساخت تا بر اساس آن، اولین امپراتوری جهان را سامان بخشند. پرسش این است که این مدیریت حکومتی، چه ویژگی‌ها و مؤلفه‌هایی داشت و هدف نهایی از به‌کارگیری این مؤلفه‌ها چه بوده است؟ 

باقر پرهام در جستاری با عنوان «مبانی و کارکردهای شهریاری در شاهنامه»، با تأکید بر نقش کلیدی شاهنامه در حفظ زبان فارسی و نیز بیان سرگذشت شاهان و پهلوانان اسطوره‌ای و حماسی که با هجوم فرهنگی بیگانه در خطر فراموشی و نابودی قرار گرفته بود، مضمون اصلی شاهنامه را چیز دیگری می‌داند... . او در ادامه می‌نویسد: «پی‌بردن به مضمون اصلی شاهنامه و منظور فردوسی از سرودن آن، به تأویل و تفسیری نیاز ندارد. خود فردوسی در آغاز کتاب، این معنا را به‌روشنی بیان کرده است».

فردوسی «در گفتار اندر فراهم‌آوردن شاهنامه» نخست تأکید می‌کند که منظورش از به نظم درآوردن شاهنامه، پایگاهی است در زیر سرو سایه‌افکن دانش. آن‌گاه می‌گوید که پژوهنده روزگار نخست، موبدان سالخورده را فرا خواند: 

بپرسیدشان از کیان جهان/  وزان نامداران و فرخ مهان

که گیتی به آغاز چون داشتند/ که ایدون به ما خوار بگذاشتند؟ 

چگونه سرآمد به نیک‌اختری/  بر ایشان بر آن روز کند‌آوری؟ 

فردوسی، تنها هدفی که برای شنیدن داستان‌ها و گرد‌آوری آنها یاد می‌کند، چگونگی داشتن گیتی یعنی راه و رسم جهان‌داری یا کشور‌داری است. ساخت معنایی کلیت شاهنامه نیز بیان‌کننده چیزی جز این نیست. از داستان کیومرث به بعد روند گسترش شاهنامه، همانا روند آمدن جامعه مدنی خود‌فرمان و شکل‌گرفتن هنر کشور‌داری است که هرگاه به گوهر خود به‌درستی عمل نکند، کشور و تخت و کلاه با هم و یکباره تباه می‌شوند».

به نظر من، روایت پرهام می‌تواند راهگشای این معنا باشد که مدیریت شاهان هخامنشی به‌ویژه کوروش و داریوش اول و خشایارشا، متأثر از ذهنیتی است که در شاهنامه به آن اشاره شده و اینکه الگوی شهریاری نزد شاهان هخامنشی ریشه در مفهوم شهریاری در شاهنامه دارد و این مهم متأسفانه در هر دو بخش مربوط به مدیریت هخامنشی و فردوسی مغفول مانده و به آن پرداخته نشده است. 

در فصل پنجم به شکل‌گیری دومین امپراتوری دنیای کهن که با فتوحات اسکندر آغاز می‌شود و تداوم آن در حوزه‌های فتح‌شده به دست او و جانشینانش در حوزه‌های تمدنی ایران، مصر، مقدونیه، شبه‌جزیره آناتولی و روم پرداخته می‌شود. با این توضیح که فلسفه افلاطون و ارسطو بیشتر اشکال متافیزیکی را مطرح می‌کردند، ولی مکاتب فکری رواقی، اپیکور و شک‌گرایان به زندگی دنیوی توجه نشان می‌دادند، آنگاه بر بنیان این مطلب، اشاره به آغاز دوران جدیدی می‌شود که در سومین امپراتوری دنیای کهن، یعنی امپراتوری روم تکوین می‌یابد که سرانجام تحول در انقلاب‌های اندیشگی در جهان آن روز به سقوط امپراتوری روم و حاکمیت دین مسیحی در غرب و سقوط امپراتوری ساسانی در شرق به دست اعراب مسلمان منجر می‌شود و فضاهای متفاوتی را در ساحت این دو حوزه تمدنی «مسیحیت و اسلام» تا قرن‌ها رقم می‌زند. 

اما نکته بدیع در فصل هفتم که بسیار تأمل‌برانگیز است، روایت متفاوت نویسنده از تأثیر امام‌محمد غزالی بر روند اندیشه در ایران است. به این صورت که واکنش در برابر کتاب «تهافت‌الفلاسفه» او که مشرب فلسفی یونانی/مشائی را نشانه گرفته بود و آن را خطری برای شریعت می‌دانست، در غرب جهان اسلام (شمال آفریقا) نقد تند ابن‌رشد را به همراه داشت. تفکر عقلی ابن‌رشد با ورود به اروپا در آستانه عصر نوزایی، به کم‌رنگ‌شدن تفکر عرفانی در آنجا منجر شد؛ اما در شرق اسلام، به‌ویژه در ایران، کتاب کوچک غزالی تحت عنوان «مشکاة‌الانوار» احتمالا ناخواسته، چراغ راه اندیشه‌های سهروردی شد تا فلسفه را با عرفان در‌هم آمیزد و تلقی شاعرانه‌ای را که سرچشمه تفکر قومی ایرانی است، احیا کند. تفکر شاعرانه‌ای‌ که در آثار متفکران قرون بعد و به‌ویژه در شعر کلاسیک فارسی به نگرشی مسلط تبدیل شد. 

همان‌طور که گفته شد، پرداختن به تمام فصول کتاب مجالی فراخ‌تر می‌طلبد و در اینجا فقط اشارتی گذرا به فصول 16 و 17 می‌کنم و سپس به جمع‌بندی کتاب می‌پردازم. 

در فصل شانزدهم، نویسنده با توجه به تحولاتی که در زمینه‌های علمی، فکری و اندیشگی در نیمه دوم قرن 19 و نیمه اول قرن بیستم در اروپا به وقوع پیوسته، از احیای اندیشه‌ها و افکاری خبر می‌دهد که متفاوت از تحولات فکری سه قرن پیش از آن بوده و بازگشت به جهان فراحسی را با آهنگی کُند هموار می‌کند. 

بر این مبنا، مؤلف از میان چهره‌های برجسته‌ای که جهان فراحسی را به‌گونه‌ای در حوزه‌ای مطالعاتی خویش پذیرا شدند، سه شخصیت تأثیر‌گذار را مطرح و بن‌مایه‌های اندیشگی‌شان را مورد ارزیابی قرار می‌دهد. 

پرداختن به جهان فراحسی در این فصل، با تأکید بر فروید، یونگ و هایدگر که هرکدام اهداف متفاوتی را در نظر دارند، اشاره به روندی است که در اروپای پس از عصر نوزایی، خاصه از قرن 17 به بعد و در لایه‌های ذهنیتی متفاوت از ذهنیت نوزایی تداوم پیدا کرد. 

مؤلف در فصل یازدهم (نوزایی در اروپا، انسان‌گرایی و دوران استعمار)، به تغییر نگرش تدریجی مردم آن روزگار (قرن14 به بعد) اشاره می‌کند. تغییر نگرشی که با تحولات علمی، اکتشافات دریایی و نوآوری در دیگر زمینه‌ها، به واکنشی تند در برابر اندیشه‌های قرون وسطایی انجامید. 

این واکنش، عدم تعادل میان جهان عینی و ذهنی را به‌ویژه در تفکر حاکم بر کلیسای کاتولیک رومی و بی‌اخلاقی‌های آن، به پرسش گرفت. واکنشی که شکوفایی علم و فلسفه را به دنبال داشت. در فلسفه به‌ویژه اندیشه‌های خردگرایانه و تجربه‌گرایانه بالیدن گرفت و در ادامه با نهضت روشنگری در قرون 18 و 19 به اوج خود رسید. 

ویژگی مهم این نحله‌های فکری، این بود که طبیعت را فاقد شعور می‌دانستند و تنها عقل انسانی را عامل شناسایی هستی می‌شناختند؛ اما در این میان، جریان فکری دیگری، آهنگی متفاوت ساز کرد. آهنگی که بر تعادل و هارمونی میان جهان عین و ذهن، یا حس و فراحس تأکید داشت. شاخص‌ترین چهره‌های این جریان اندیشگی، اسپینوزا در قرن هفدهم، هگل در قرن نوزدهم و هایدگر در قرن بیستم هستند. 

نگرش این سه متفکر، واکنشی در برابر خردگرایان، تجربه‌گرایان و روشنگری نبود، بلکه بر پاسخی تأویل‌گرایانه استوار بود. شعور و روحی، محیط بر رویدادهای عینی و تنیده با آن که هستی بر مدار این تنیدگی می‌چرخد. 

هگل، در عقل در تاریخ، این معنا را در فضایی تاریخی و فرا‌تاریخی گسترش می‌دهد و در نهایت، هایدگر این شعور هستی را «دازاین» می‌نامد. ترکیبی از دو جزء «دا» (Da) هم به معنای اینجا و هم به معنای آنجا و «زاین» (Sein)، به معنای وجود. «منظور هایدگر از دازاین این است که آدمی موجودی است که نه آنجا و صرفا روحانی و نه اینجا و صرفا نفسانی است، بلکه موجودی است در کشاکش این دو وضع» (نقل‌قول از کتاب زبان خانه وجود، پانویس ص23). 

  

بیان نکته‌ای را پیش از جمع‌بندی کتاب، ضروری می‌دانم، اینکه در جهان‌بینی ایرانی، عنصر زبان، نقشی کلیدی در انتقال مفاهیم دیریاب داشته است. زبانی که قادر است مفاهیم پیچیده را در بیانی شاعرانه روایت کند. 

مؤلف در کتابش در جایی اشاره کرده مفاهیمی را که دکارت، اسپینوزا، کانت، هگل، هایدگر و دیگران در متونی پیچیده و فنی بازگو کرده‌اند، در حکمت ایرانی کسانی نظیر حافظ، مولانا، سعدی، سهروردی، خیام، عطار و دیگران در نوشته‌های منظوم و منثور خود با چاشنی و بار شاعرانه‌ای که برخاسته از تلفیق عقل و شهود و عرفان است، روایت کرده‌اند. روایتی که مخاطب حتی اگر معانی درونی آن را درنیابد بسیار دل‌نشین و تأثیر‌گذار بوده و از وجه زیبایی‌شناسانه نیرومند

برخوردار است. 

این تراش الماس‌گونه هنر و فرهنگ ایرانی، نه‌تنها در شعر و نثر که در مینیاتور، موسیقی، معماری، خوش‌نویسی و... متبلور است. این روح شاعرانه همان تعادل و هماهنگی است که در هستی جاری و در فرهنگ ایرانی متجلی است. آری، فرهنگ ایرانی از ذهنیتی شاعرانه برای اندیشه‌ورزی‌اش بهره می‌گیرد. 

گر به نزهتگه ارواح بَرَد بوی تو باد/ عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

فصل پایانی کتاب جمع‌بندی نویسنده است و روایت او که چرا روند اندیشگی در جهان را تا نیمه اول قرن بیستم پیش برده، اما ادامه نداده است. 

او بر این باور است که اندیشه‌ای بالنده که دیدگاهی تازه را ارائه دهد، پس از آن پدیده نیامده و جهان فکری همچنان آبشخور اندیشه‌هایی است که در نیمه اول قرن بیستم و پیش از آن به وجود آمده‌اند. 

  

کتاب بارگاه جان و خرد در میان معدود کتاب‌هایی که درباره اندیشه بشری به فارسی نوشته شده (اگر نوشته شده باشد) از وضعیتی استثنائی برخوردار است؛ از این قرار که رویکرد مؤلف رویکردی پدیدارشناسانه است که او از آن با تعابیر کشف‌المحجوب و تأویل نام می‌برد. 

به بیانی دیگر مؤلف کلیات تاریخ بشری را از عصر غارنشینی تا امروز، از زاویه‌ای به نگارش درآورده که بیش از آنکه استدلالی باشد، نگاهی باطنی و تأویل‌گرایانه به پدیده‌ها دارد. نگاه و بینشی که محیط بر رویدادها و وقایع تاریخی است و بر اندیشه‌های فلسفی و عرفانی استوار است. مؤلف ساحت اندیشه‌های فلسفی و عرفانی را عرصه تقابل‌های تعصب‌آلود و ایدئولوژیک نمی‌شناسد، بلکه بر این باور است که حکمت مورد نظر او در ذاتش میدان گفت‌وگو و دیالکتیک است. گفت‌وگوی بینش‌ها و نگرش‌هایی متفاوت و متعارض که با تعامل با هم به‌نوعی یکدیگر را کامل می‌کنند، چراکه هرکدام از ساحت‌های اندیشه در شرق و غرب وجوهی از تفکر عقلانی، عرفانی، منطقی و حکمی را عرضه می‌کنند و از همدیگر تأثیر می‌پذیرند. 

مؤلف این سیر اندیشگی فلسفی- عرفانی را مبنای شناخت حقیقت می‌داند و ریشه‌های آن را در اندیشه‌های متفکران متعلق به هزاره اول پیش از میلاد و در چهار حوزه تمدنی کهن جست‌وجو می‌کند. اندیشه‌های متفکران پیش سقراطی در یونان، لائوتسه و کنفوسیوس در چین باستان، اوپانیشادها، وداها و بهگودگیتا در هند و در متون کهن ایرانی که بر پایه حکمت خسروانی استوار است. 

همان‌گونه که نویسنده در پایان فصل چهارم کتاب آورده: 

«بررسی تطبیقی این چهار تمدن از هر نظر می‌تواند برای شناخت چگونگی اندیشیدن، حکومت‌کردن، نحوه صحیح زیستن و اشکال اجتماعی و تاریخی، بسیار مفید واقع شود».

گزارشی از رونمایی کتاب «بارگاه جان و خرد»

چه می‌دانیم و چه می‌توانیم

شرق: «چه می‌دانیم و چه می‌توانیم؟» پرسشی است که به ‌قول شاپور اعتماد، کتاب «بارگاه جان و خرد» نوشته سیروس وقایع‌نگار بنا دارد پاسخی برای آن فراهم کند. چندی پیش نشستی برای رونمایی از این کتاب با حضور شاپور اعتماد، رضا کوهکن، حبیب‌الله عباسی، ندا مشیریان، مدیرمسئول انتشارات ندای سینا و جمعی از علاقه‌مندان در سالن استاد امیرخانی خانه هنرمندان برگزار شد. به ‌گزارش ایبنا، شاپور اعتماد در این نشست گفت: «این کتاب یک روش زبانی- خطی را دنبال می‌کند ولی نگرش تاریخی که ارائه می‌دهد، این انتظار را ایجاد می‌کند که برای دوره‌بندی، ملاک یا ملاک‌هایی به خواننده معرفی شود».

شاپور اعتماد پژوهشگر حوزه فلسفه و عضو گروه مطالعات علم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، این کتاب را از منظر موضوعی اثری بدیع و دارای خصوصیت استثنائی توصیف کرد که با جوهر خاصی به نگارش درآمده و فوق‌العاده عاطفی است. او در‌این‌باره افزود: در یک قضاوت کلان، این کتاب می‌خواهد بگوید معرفت ما چقدر است و قدرت ما چقدر؟

او ادامه داد: از نظر ساختاری، این کتاب حالت دائره‌المعارف‌گونه فلسفی دارد که آرا، اندیشه‌ها و مکاتب مختلف در طول حیات بشر را از نظر معرفتی و در یک انتخاب سنجیده بررسی کرده و به چهار حوزه تمدنی کهن شامل چین، هند، ایران و روم پرداخته است. فصل‌های کتاب اطلاعات بسیار وسیعی را فشرده، مختصر و مفید از تاریخ اندیشه ارائه می‌دهد و از این حیث کار ارزشمند است. نویسنده در پی آن است که با ارائه این مطالب و نیز تحلیل‌های خود از رخدادها، خط نامرئی بین رویدادها در سراسر جهان با مراحل تطور اندیشه را نشان دهد‌. چه‌بسا رخدادهای تاریخی مورداشاره او، جنگ و خونریزی و کشتار یا تلفات ناشی از امراض مسری را نشان دهد اما به  تعبیر او در «لایه‌های زیرین» سازوکاری در شرف تکوین است که باعث می‌شود روند تطور اندیشه و در نتیجه دستمایه حوزه‌های تمدنی بشریت معدوم نشود؛ حتی اگر در ظاهر چنین به نظر نرسد.

سیروس وقایع‌نگار، مؤلف کتاب با اشاره با مطالعات طولانی‌مدت خود در تاریخ اندیشه در جهان، انگیزه و دغدغه اولیه خود از تألیف این کتاب را بی‌مهری جامعه نسبت به اندیشه و خرد در جامعه و کارهای نابخردانه‌ای دانست ‌که به علت وجودنداشتن عنصر عقل، صورت می‌‌گیرد و افزود: این خردستیزی را در رفت‌وآمدهای روزانه، رانندگی، کارهای اداری، معاملات ساده، تبادلات روزانه عملی و حتی مباحث فکری، سطحی و معمولی می‌‌پنداشتم و تنها عمل‌گرایی صرف بی‌هدف و خارج از دنیای عقل را در جامعه می‌یافتم. با پیشرفت کار، به‌تدریج دریافتم این سخنان برای آنچه در نظر داشتم، ناکافی و شاید نامتناسب است. چنین بر من آشکار شد که این، درکی ظاهری و سطحی بوده است و حقیقت همواره در لایه‌های زیرین و عمیق‌تر جاری‌ است و آنچه را که به چشم سر و عقل انسانی دریافت می‌کنیم و آن را نابخردی و شاید روزمرگی می‌نامیم، ممکن است در باطن و نهان معنی ژرف‌تر داشته باشد.

به اعتقاد وقایع‌نگار، چندان ساده نیست که به حقیقت پدیده‌ها آگاهی و شناخت پیدا کنیم؛ چراکه حقیقت پدیده‌ها می‌تواند در زمینه دیگری قرار گیرد و نیاز به درک باطن از ظاهر باشد. آنچه دیده می‌شود، فقط می‌تواند ظاهر حقیقت باشد. تأویل یا شناخت پدیده‌ای که ما با چشم سر می‌بینیم و با عقل انسانی می‌سنجیم، می‌تواند به باطنی بینجامد که چیزی دگر باشد؛ به‌گونه‌‌ای که حتی می‌تواند مفهوم آن، در تقابل با پدیده ظاهری قرار گیرد.

او ادامه داد: «این شناخت باطنی در سایه برداشتن موانع و حجاب‌ها محقق می‌شود. سلوک عارفانه، ‌نوعی برداشتن حجاب‌هاست که می‌توان آن را کشف‌المحجوب قلمداد کرد. در منطق‌الطیر عطار، مرغان با گذشتن از موانع بسیار و از دست دادن جان تعدادی، در آخر به سیمرغ می‌رسند و در مسیر خود به‌تدریج شناخت و آگاهی از حقیقت را به دست می‌آورند و در انتها خود را همان سیمرغ می‌یابند».

وقایع‌نگار گفت: راه‌حل، در «دانایی» و «معرفت» انسان است و «اگر کسی در موردی اشتباه می‌کند، دانایی، شناخت و علم کافی در آن مورد را ندارد وگرنه به تعمد عمل نمی‌کند و اگر به تعمد عمل کند، آگاهانه است.

به اعتقاد او، این گسست‌های تاریخی، ناشی از قطع جریان آگاهی در جوامع مختلف بشری است. هرگاه آگاهی از جامعه‌ای رخت بربندد، آن جامعه دچار انحطاط شده یا نابود می‌شود؛ بنابراین، از دیدگاه او، موضوع کتاب حول محور شناخت و آگاهی اندیشه انسان است.

در ادامه این مراسم، حبیب‌الله عباسی، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی، با اشاره به طراحی و نشانه‌های مشهود در جلد این کتاب (اثر استاد ابراهیم حقیقی) و تناسب آن با موضوع کتاب، عنوان کرد: در کشور ما نظریه‌پردازی علوم انسانی اندک است و بر همین اساس سهم ما در دنیای فلسفه قابل‌توجه نیست. در این کتاب، «جان» و «خرد» در کنار هم قرار گرفته است. او گفت: مهندسان و پزشکان بیشتر ساکنان شهر انسان‌‌اند، برخلاف اندیشمندان حوزه علوم انسانی که ساکنان شهر خدا به شمار می‌روند. او، این کتاب را شرح جدال و نزاعی دانست که بین جان و خرد در کل دنیا از بدو آفرینش تاکنون اتفاق افتاده و در هر دوره، یکی از این دو برجسته‌تر بوده است.

عباسی در پایان، با اشاره به رواج کتاب‌های ترجمه در کشور و تأثیری که تألیف کتاب (به‌ویژه در حوزه علوم انسانی) در قدرتمندی یک کشور دارد، تألیف این کتاب را اقدامی ارزشمند دانست و توضیح داد: تنها عامل پیونددهنده این ملت، زبان فارسی است و ما نیاز به اندیشیدن و نوشتن داریم. هژمونی و غالب‌شدن کتاب‌های ترجمه در ساحت اندیشه در کشور ما، یک عیب است.

رضا کوهکن، پژوهشگر رشته علوم دینی و نظام‌های فکری و عضو هیئت‌علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران نیز با اشاره به لزوم نقد و بررسی یک اثر برای آشکار شدن زوایای مختلف آن، نگاه نقادانه در این حوزه را موجب پیشرفت اثر دانست.

کوهکن حیطه موضوعی این کتاب را که در جای‌جای‌ آن تحلیل و استدلال، به گونه‌های مختلف وجود دارد، حیطه خطیری دانست که مستلزم مطالعه کل تاریخ بشر و ابعاد مختلف آن و ملاحظه شباهت‌ها و تفاوت‌های چهار بارگاه اندیشه (هند، ایران، روم و چین) است.

او گفت: درانداختن طرحی که طول تاریخ اندیشگی بشر را در برگیرد و نقاط عطف آن را نمایان کند (به‌عنوان نمونه با در نظر گرفتن چهار «بارگاه» برای آن و اصل و اساس را در وحدت «خرد و جان» نهادن)، چنان کار دشواری است که به‌سختی بتوان آن را منسجم و باصلابت پیش برد.

این محقق نکته قابل‌توجه در این کتاب را عدم ارجاع نویسنده به دیدگاه‌های رایج تاریخ‌نگاری و فقدان پایه‌های تاریخ‌نگاری به‌صورت صریح دانست.

کوهکن با اشاره به دسته‌بندی چهار دیدگاه توسط مؤلف کتاب، نگاه نویسنده را نگاهی پیوسته و تاریخی به موضوع توصیف کرد که مطابق آن، تمدن‌ها از بین نرفته‌اند و بسته به شرایط تاریخی و محلی، در قالب‌های دیگر به حیات خود ادامه داده‌اند؛ یعنی محتوا حفظ شده و قالب دیگری به خود گرفته است و بر این اساس، تمدن ایرانی، ادامه حیات خود را در قالب تمدن اسلامی پی گرفته است. همچنین، معتقد به تبادل تمدن‌ها هستند و تمدن رومی، مدیون تمدن‌های ایران  و چین است.

 

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه