ارسال به دیگران پرینت

اصولگرایان | قدرت قالیبافی‌ها تا ١٠سال دیگر

الهام برخوردار: جریان اصولگرایی سال‌هاست نتوانسته بین تمامی جناح‌ها و طیف‌های مختلف خود یک وحدت درونی ایجاد کند و همیشه در رسیدن به یک ائتلاف درونی با مشکل مواجه بوده است. گفته می‌شود یکی از مهم‌ترین عوامل این چنددستگی و چندپارگی سهم‌خواهی‌ها و ظهور طیف‌هایی است که هیچ‌گاه حاضر نشدند زیر چتر طیف معتدل‌تر قرار بگیرند. نمونه بارز این چند دستگی را می‌توان در انتخابات اسفندماه سال گذشته و ماجرای لیست انتخاباتی اصولگرایان دید. حالا هم در مجلس یکدست اصولگرایی یازدهم باز همان چنددستگی کار دست‌شان داده و روند اینگونه پیش می‌رود که جناح‌های معتدل‌تر و چهره‌های سنتی یا به حاشیه رانده شده‌اند و یا در حال حذف شدن هستند. امیر محبیان، استاد دانشگاه و تحلیل‌گر سیاسی اصولگرا در گفت‌وگو با «آرمان ملی» می‌گوید از جمله دلایل حذف برخی سیاست‌ورزان امید بستن به نهاد قدرت و روابط آن و عدم توجه به تحولات توده‌هاست، اینجا پوپولیست‌ها که اتفاقا بازی با اذهان توده‌ها را بلدند میدان‌دار رقابت‌ها می‌شوند. محبیان می‌گوید: جریانی که قالیباف فعلا نماد آن شده اتصال زنده‌ای به قدرت دارد و برای سامان دادن به ۱۰ سال آینده مقرر است که عامل باشد. او در این گفت‌وگو تاکید می‌کند که هواداران احمدی‌نژاد هم اگر ریزش کنند جذب قالیباف نخواهند شد بلکه به منتقدان سرسخت و بی‌باک قدرت تبدیل خواهند شد که الان نیز پاره‌ای نگرانی‌ها در بدنه قدرت از همان است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

اصولگرایان |  قدرت قالیبافی‌ها تا ١٠سال دیگر

بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران معتقدند که طیف سنتی‌تر جریان اصولگرایی بعد از حضور احمدی‌نژاد در فضای سیاسی به حاشیه رانده شدند، آیا واقعا یک فردی مانند محمود احمدی‌نژاد قادر است جناح بزرگی را از یک جریان حذف کند و یا مجبور به کناره‌گیری کند؟

سیاست و عرصه‌‎ای که در بستر آن فعالیت می‌کند یعنی جامعه؛ مثل یک موجود زنده، پویاست و نمی‌توان لحظه‌ای از آن غفلت کرد. در محیط‌های مردمسالار این خصلت شدیدتر می‌شود و لحظه‌ای غفلت از تحولات جامعه سریعا یک گروه سیاسی را به حاشیه می‌کشاند. نوع نگرش بخش‌هایی از جریانات سیاسی ما که پیوند کمی با لایه مردمی قدرت دارند و سعی کرده‌اند که از طریق پیوند خود به پیکره سیاسی قدرت نقش‌آفرینی کنند؛ به‌دلیل نوعی از ثبات بیشتر روابط میان لایه‌های قدرت که البته پنهان‌تر نیز هست؛ به مرور گمان می‌کنند که سیاست اساسا واجد خصلت ایستا بوده و نتیجتا انعطاف و چالاکی خود را از دست می‌دهند. این جریانات معمولا به قدرت و روابط آن نگاه کرده و توجه چندانی به تحولات توده‌ها ندارند. نقطه ضعف اینگونه سیاست‌ورزان همین است؛ اینان تا زمانی که فضای سیاسی بسته و بازی در اختیار صاحبان قدرت است و لابی‌ها گره‌گشاست؛ با مهارت به پیش می‌روند اما به محض اینکه وارد صحنه چالاک و پرتحول بلکه پرآشوب بازی در بدنه می‌شوند، هاج و واج مثل کودکی نابلد اشتباهات فاحش می‌کنند و در نهایت نیز بدست افراد پوپولیستی که اتفاقا بازی با اذهان توده‌ها را بلدند از میدان به بیرون یا به حاشیه پرتاب می‌شوند. نمونه کلاسیک این شخصیت‌ها سیاسی آیت‌ا... هاشمی رفسنجانی بود؛ او که سلطان بازی‌های پشت پرده سیاسی بود ابتدا توسط پوپولیسم چپ در دوره رئیس دولت اصلاحات تضعیف شد و نهایتا توسط پوپولیسم راست به حاشیه رانده شد و تمام فنونی که با مهارت طی دهه‌ها آموخته بود به‌دلیل تغییر فضای بازی به کارش نیامد. اصولگرایان سنتی نیز خصلتی مشابه داشــته و هنــوز دارند؛ هرچــند فعلا می‌بینیم که مثلا آقای میرسلیم از بدنه سنتی‌ترین تشکیلات اصولگرا یعنی موتلفه می‌کوشد بازی‌های برانگیزاننده افکار عمومی را در مقابل قالیباف بازی کند اما به‌دلیل ناشناختن محیط بازی نتوانست نتیجه لازم را بدست آورد.

پس شما کناره‌گیری یا حــذف تدریــجی طیف‌ها و جناح‌های سنتی‌تر و به تعریفی معتدل‌تر در جریان اصولگرایی و قدرت گرفتن تندروها را نشناختن محیط بازی با توجه به مقتضیات زمان می‌دانید؟

چند دلیل را می‌توانم ذکر کنم که عبارتند از؛ پیچیدگی محــــیط فعـــالیت؛ تغــییر مکانیزم‌های سیاست‌ورزی؛ تغییر رویکردهای لایه قدرت که همیشه محل اتکای اصولگرایان و به‌ویژه سنتی‌ها بوده؛ خروج بازیـگران حرفه‌ای و با تجربه از صحـــنه بویژه به‌دلیل فوت چــهره‌های شاخصی همچون حبیب‌ا... عسکراولادی و آیت‌ا... مهدوی کنی و یا به حاشیه رفتن خودخواسته افرادی نظیر علی اکبرناطق نوری و محمدرضا باهنر یا اخیرا علی لاریجانی ازجمله عوامل تاثیرگذار بر این روند بوده است. همچنین پیرشدگی جریان سنتی و پیوستن جوانان قدرت‌طلب به پوپولیست‌ها و مسندگرایان و جوانان صاحب‌اندیشه به نقادان محتاط وضع موجود به‌دلیل عدم تطابق با ارزش‌ها و آرمان‌ها! البته در میان این عوامل شاید مهمترین از نظر من همان پیچیدگی محیط فعالیت است. تحلیل رویکرد قدرت در بازی‌های سیاسی کشور ما به دلایل بسیار از جمله دلایل تاریخی از اهمیت زیادی برخوردار است. زیرا به‌دلیل عدم مدرنیزه شدن کامل در جامعه ما، هنوز قدرت حاکم حرف آخر را در معادلات می‌زند. به گمانم رویکرد لایه حاکم قدرت برای پی‌ریزی دهه چهارم تغییر کرده است. از میان مثلث مهم مشروعیت- مشارکت وکارآمدی دو دهه نظام صرف مشروعیت و تثبیت آرمان‌ها شد. سال‌های آغاز دهه سوم همزمان با دوم خرداد 76 موج مشارکت نسل جدید نشان داد که سیستم که تاکنون هر مشارکتی را برای خود می‌دید حالا با مشارکت‌های بر خود مواجه شده است. از این‌رو سریعا راهبرد و رویکرد راهبردی مشارکت‌جویانه جایگزین شد؛ اما به‌دلیل آنکه اصولگرایان تاکنون آموزشی را در این محیط عملیاتی ندیده بودند یک دهه طول کشید تا بفهمند که اساسا بازی از چه قرار است. طبعا بازی مردمسالارانه مشارکت هم اصول و پرنسیپ‌های خود را دارد. متاسفانه تنها مشارکت و جلب نظر افکار عمومی با سطحی‌ترین شعارها دیده شد و پرنسیپ‌های اصلی که تربیت افکار عمومی است، نادیده گرفته شد. نتیجه آن در سال 84 دیده شد، پیروزی بود اما وزن لازم سیاسی را پدید نیاورد و همه چیز چون پر سبکی در مسیر طوفان حوادث جابه‌جا شد و افراد با وزانت به کنار افتادند و سبک‌ترین‌ها به هوا خاستند. اکنون وارد فضای جدیدی شده‌ایم که ناکارآمدی‌ها پایه‌ها را سست کرده است. ارزیابی ظاهرا بدانجا کشیده شده که رویکرد راهبردی مشارکت گسترده نیز موفقیت را به همراه نیاورده است؛ زمان افزودن بر کارآمدی است. از این‌رو اصل مشروعیت محترمانه در بوته تعویق و مشارکت در بوته نمایش قرار داده شده و هدف قرار گرفتن مجریان کارآمد از منظر لایه حکمیتی قدرت بر سریر مسندهاست تا گره از کار مردم گشوده شود. این حرکت ولو با نیت خیر گره‌گشایی از کار مردم سامان یافته باشد، به گمان من به نتیجه نخواهد رسید. زیرا ظرافت کار در ترجیح یک ضلع مثلث مذکور بر دیگری نیست؛ بلکه ایجاد توازن و تعادل میان سه ضلع مشروعیت-مشارکت و کارآمدی است؛ تا در هر برهه زمان در دل یک ابر راهبرد ضلعی گره‌گشایی کند و نیاز اجتماعی را برطرف کند. به عبارتی با یک کرشمه باید برآید سه کار! خب، در این شرایط جریانات اصولگرا و حتی اصلاح‌طلب گیج شده‌اند و جنس محافظه‌کارانه‌شان به آنان تاکید می‌کند که از متن به حاشیه روند تا گرد و غبار بخوابد غافل از آنکه معلوم نیست که اگر گرد و غبار بخوابد زمینه‌ای برای آنان وجود داشته باشد.

پس در این شرایط کم کم وقتی محافظه‌کاران خود را به حاشیه می‌کشانند زمینه قـــدرت گرفتن تندروها و تفکرات پوپولیستی فراهم می‌شود و در دل همان گرد و غبار احمدی‌نژادی ظهور می‌کند که دیگر فرصت و مجالی به محافظه‌کاران نمی‌دهد و شکاف از همینجا شروع می‌شود؟

احمدی‌نژاد شکافی را در جریان اصولگرا پدید نیاورد؛ این ادعا را بعضی از آن‌رو می‌گویند که درست جریان اصولگرا و جریانات خرد و فرعی درون آن را نمی‌شناختند و یا بعضی از اصولگرایان که خواستند از «ایجاد شکاف» به‌عنوان انگی برای متهم‌سازی احمدی‌نژاد استفاده کنند. باید منصف بود احمدی‌نژاد هیچ‌شکافی را در جریان اصولگرا پدید نیاورد درواقع او از شکاف‌های موجود که یا بزرگ‌ترهای جریان اصولگرا نمی‌دیدند یا خود را به تغافل می‌زدند، دید و ازآن پرده برداشت که در شرایط جدید از آن به سود خود بهره برد. حالا آیا کار درستی کرده است یا خیر و آیا نهایتا موفق شد یا نه بحث دیگری است که تحلیل و چارچوب‌های تحلیلی خاص خود را می‌طلبد.

در رابطه با اختلاف موجود بین مصطفی میرسلیم و رئیس مجلس محمدباقر قالیباف چطور این نیز برمی‌گردد به همان بهره‌برداری از شکاف موجود؟

در این مورد بدون اطلاعات کامل نمی‌توان قضاوت کرد و مهمترین آن تشخیص نیات افراد است که بعضا می‌توان از تحلیل رفتاری که از نزدیک شاهد آن هستیم فهمید. اما رابطه ما با این دو فعال سیاسی آنچنان نزدیک نیست که قضاوت قرین به واقعیت را بدست آورد. می‌ماند چند حدس و گمان از قبیل درگیری بر سر قدرت و مسند و امثالهم که ترجیح می‌دهم «رجما بالغیب» قضاوت نکنم.

شما با وجود طیف‌هایی از جمله نواصولگرایان و همچنین احمدی‌نژادی‌ها، جریان اصولگرایی را در ادامه مسیر چگونه ارزیابی می‌کنید و این جناح‌ها چه اندازه توانسته‌اند در جریان اصولگرایی قدرت کسب کنند؟

هر دو گروه تلاش می‌کنند که دیگری را به هر ترتیبی از میدان به در کنند و احتمالا بازار افشاگری گرم خواهد شد، البته میان این دو جریان ظاهرا جریانی که قالیباف فعلا نماد آن شده اتصال زنده‌ای به قدرت دارد و برای سامان دادن به 10 سال آینده مقرر است که عامل باشد ولو فعلا در حال تست توان هستند. جریان احمدی‌نژاد هم هر چند محبوب نیستند اما به‌دلیل فعال‌بودن و هوادارانش جزیی از پیکره انقلابیون است، مغضوب هم باشد مطرود نیست. احمدی‌نژاد هم یاد گرفته روی لبه تبغ راه برود. طرد او زمانی صورت خواهد گرفت که مواضع و رفتارش حتی برای هوادارانش توجیه‌ناپذیر باشد. به عبارتی شمشیر داموکلس بالای سرش به نخ هوادارانش متصل است که اگر آنها را از دست بدهد شمشیر فرو خواهد افتاد. در این صورت حدس می‌زنم هوادارانش اگر ریزش کنند جذب قالیباف نخواهند شد.

چه اتفاقی می‌افتد که چهره‌های شاخصی همچون ناطق نوری، محمدرضا باهنر و علی لاریجانی ترجیح می‌دهند در حاشیه بمانند و مانند گذشته تاثیرگذاری خودشان را از دست بدهند؟

برخی از آنان به‌دلیل وزنه شخصیتی، عده‌ای بخاطر خطرناک شدن بازی و بعضی به‌دلیل فقدان تحلیل و تعدادی نیز به خاطر زندگی بی‌دغدغه به کهف‌های شخصی پناه برده‌اند. اما باید توجه داشت آنها زمانی که بیرون آیند جهان بسیار دگرگون شده است و حنای آنها دیگر رنگی نخواهد داشت. البته این فرصتی برای حاشیه‌نشینان امروز و فعالان دیروز سیاست است. دوستانه امید دارم از این فرصت برای غصه خوردن بهره نگیرند بلکه به بازسازی نفسانی و سلوکی بپردازند که بسیار برای جلب غفران الهی به آن محتاجند. اگر اهل دل باشند شاید خود را مصداق این شعر مولانا بیابند: «خلق را با تو کژ و بدخو کند- تا تو را ناچار رو آن سو کند». فقط دنبال نعمات گرد آمده دنیا که نارضایتی خلق پشت آن است؛ نیفتند که خسر الدنیا و الاخره‌بودن بعد از عمری تلاش شایسته نیست. مبادا از هول‌گاه غفلت بیرون به پرتگاه غفلت درون پرتاب شویم.

جریان اصولگرایی برای انتخابات 1400 چه راهی را در پیش دارد آیا اگر با همان فرمان انتخابات اسفندماه 98 پیش برود موفق خواهد شد؟

بر این باورم که دیگر هویت جریانی به نام اصولگرایی وجود خارجی ندارد؛ مجموعه‌ای از قرائت‌ها از مفهوم اصولگرایی داریم که آنچنان با هم فاصله دارند که نمی‌توان آنها را زیر چتر واحد اصولگرایی گردآورد. ما «اصولگرایانی» داریم که دشمن‌های بیرونی مشترکی دارند و چه بسا که در درون خویش بعضی خصومت‌هایشان باهم کمتر از خصومت با دشمنان بیرونی نباشد. اصلاح‌طلبان نیز چنین هستند بسا در مواردی شدیدتر، البته چون در قدرت نیستند کمتر نمایان است. از این‌رو؛ با این تصور که اصلاح‌طلبان از میدان رانده و ماترک اعتبارشان هم توسط روحانی به باد داده شده؛ اصولگرایان میدان را از آن خود می‌دانند با آن سیاست که قبلا گفتم چشمی هم به مشارکت گسترده ندارند و در بدبینانه‌ترین تحلیل بعضی برآنند که به نبردی بی‌رحمانه با هم درگیر خواهند شد. این در حالی است که به گمانم مدتی است بستر بازی بازهم تغییر یافته و بازی با فرمول‌های پیشین در میدان جدید شاید جواب ندهد.

مجلــس کــنونی چه رویکــردی نسبت به دولت آینده خواهد داشت؟

این مجلس دو نبرد خواهد داشت؛ با خود و با دولت. مصلحت آن است که نبرد جریانات درونی با خود در راستای شفافیت و اعتبار‌افزایی مجلس پیش برود و نبرد با دولت به کارآمدی دولت و روی کار آمدن دولت کارآمدتر بیانجامد، که گره‌گشای مردم باشد. البته اگر فرد بدبینی به من بگوید چنین نخواهد شد با تکیه بر تجربه و اطلاعات ممکن است در برابرش جز امید و آرزو چیزی در دست نداشته باشم.

 

منبع : آرمان ملی
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه