ارسال به دیگران پرینت

چشم اندازی ترسناک برای اروپا

قاره اروپا، آینده سیاسی خود را نه تنها در جهان، بلکه در روابط بین اقیانوس اطلس نیز به یکباره در برابرحجم عظیمی از ابهامات جدی می بیند.

چشم اندازی ترسناک برای اروپا

استفان والت(استاد آمریکایی در امور بین الملل دانشکده جان اف کندی دانشگاه هاروارد ) در مجله فارن پالیسی به پسا برگزیت و سرنوشت مبهم اروپا پرداخته که درادامه می خوانیم:

بریتانیا آب پاکی را روی دست همه ریخت و از اتحادیه اروپا خارج شد. بودند برخی از اندیشمندان که ادعا می کردند برگزیت واقعا رخ نخواهد داد، اما با این خروج قاطع، بهت زده شدند. تبعات این خروج هنوز به طورکامل مشخص نشده است، اما تا اینجای کار می توان گفت، شعار اتحادیه اروپا یعنی: "اتحاد هرچه عمیق تر"،  در تاریخ 31 ژانویه با خاک  یکسان شد.

این شکست، آخرین ضربه از سری ضرباتی که بود که در این دو دهه اخیر بر پیکره اتحادیه اروپا وارد آمده است. اولین ضربه، جنگهای بالکان دهه 1990 بود که اتحادیه اروپا ناتوانی خود را ثابت کرد و نشان داد که بدون حضور ایالات متحده قادر به مدیریت درگیری ها نخواهد بود.بحران طولانی مدت منطقه یورو ضربه دیگری بود که منجر به نارضایتی میان ملل بدهکار و ملل طلبکار گردید، و با ایجاد مشکلات شدید اقتصادی، زمان و سرمایه های سیاسی گرانقدری را در اتحادیه به هدر داد. سومین ضربه، بحران پناهندگان در سال 2015 بود ، که اتحادیه اروپا را در معرض شکافهای عمیق قرار داد و به جنبشهای ناسیونالیست راست افراطی و رهبران غیرمذهبی مانند ویکتور اوربان در مجارستان دامن زد.

برگزیت و به دنبال آن خصومت های دونالد ترامپ با اروپا و تهدیدهای مکرر او مبنی بر ترک ناتو موجی از نگرانی و آشوب را به پایتخت های اتحادیه اروپا روانه کرد. روسای جمهور گذشته در ایالات متحده  همیشه از عدم مشارکت منطقی کشورهای عضو ناتو شکایت می کردند، اما هیچ یک از آنها تاکنون تهدیدی معتبر برای خروج از اتحاد ناتو عنوان نکرده بودند.اما قصه ترامپ فرق دارد: هیچ کس نمی تواند به شما اطمینان دهد که او یک روز صبح از خواب بیدار نشود و ایالات متحده را از ناتو بیرون نکشد!

برای امثال ما که به ارزشهای اتحادیه اروپا پایبند بوده و دستاوردهای بسیاری که در طول این سالها توسط اتحادیه اروپا تحصیل شده است را تحسین می کنیم ، این تحولات بسیار ناامید کننده است. ترس من از آن است که مشکلات احتمالی که پیش روی اروپا قرار دارد، از مسئله جداشدن بریتانیا فراتر رفته و کلیت نقش آینده اروپا درسیاست جهانی را زیر سوال برد.همچنین تصویرآینده روابط بین اقیانوس اطلس، در هاله ای از شک ها و تردیدها بوده وبسیار نامشخص است.

مشکل اساسی از ساختار اتحادیه اروپا است. جدا از مذاکرات تجاری، که اتحادیه اروپا عموماً در آن همگرایی کامل دارد، این بلوک توانمندی لازم برای طراحی و تولید یک سیاست متحد که سوالات مهم استراتژیک را پاسخ داده و با قابلیت های لازم  از آن سیاست ها پشتیبانی کند، را نداشته است. اقیانوس ها از جوهر، برای توصیف مطلوب  "سیاست  امنیتی و خارجی مشترک اروپا" مصرف شده است، و اتحادیه اروپا سعی کرده با ایجاد یک وزارتخانه شبه خارجی (سرویس امور خارجی اروپا) و انتصاب نماینده عالی، ظاهرا صدایی رسمی از اتحاد و همگرایی میان کشورهای اروپایی را به گوش همگان برساند. اما در پایان روز، کشورهای عضو با  بخل و حسادت فقط از منافع سیاست خارجی کشور خود محافظت کرده و از تجهیز و کمک به سرویس اقدامات خارجی و نماینده عالی رتبه اتحادیه خودداری می کنند. متاسفانه آنهابرای انجام کارهای بیشتر و مهمتر ازبرگزاری جلسات و سخنرانی ها، قدمی برنمیدارند. وقتی درمیان حکام اروپایی صحبت از سیاست خارجی می شود، علی الخصوص سیاست خارجی و امنیت ملی، مشاهده می کنیم که نظرات و تمایلات دولت های اروپایی بسیار ناهمسو و متفاوت است.عدم حضور یک قدرت متمایز به عنوان صدایی که به دولت ها حکم کند در لحظه چه کاری باید انجام شود ، بسیار مشهود است.

مسئله ایران در برجام را در نظر بگیرید: دولت ترامپ احمقانه از توافق چند جانبه ای که با موفقیت برنامه هسته ای ایران را محصور کرده بود، خارج می شود، تصمیمی که امضا کنندگان اروپایی نتوانستند ترامپ را از آن منصرف کرده و او را به ماندن در برجام متقاعد کنند. آنها مطمئن بودند که این تصمیم ترامپ اشتباه است و برای زنده نگهداشتن برجام، دست به طراحی چند اقدام نه چندان موثر زدند. اما وقتی ایالات متحده تهدید کرد که تحریم های ثانویه ای را برای شرکت های اروپایی یا بانک هایی که با ایران تجارت می کنند اعمال می کند، دول مغرور و سربلند اروپا بی درنگ به غارهای خود پناه بردند. این نوع قلدری سرانجام ممکن است تمام کشورها را ترغیب کند تا گزینه دیگری برای نظم مالی تحت تسلط دلار ایجاد کنند، اما در کوتاه مدت، ایالات متحده آمریکا اهرم خود را داشت و زورگویی کارخود را کرد.

یا همین موضوع جنگ داخلی در لیبی را ملاحظه کنید. از آنجا که لیبی از نظرترانزیت یک نقطه مهم برای مهاجران و پناهندگانی است که می خواهند از مناطق مختلف آفریقا به اروپا بروند، ادامه هرج و مرج در این منطقه برای اروپا یک مشکل جدی محسوب می شود. به همین دلیل، آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان اخیراً در برلین  اقدام به برگزاری نشست سران به منظور آتش بس میان جناح های جنگنده در لیبی، نمود. اجلاس سران توافق نامه ای تنظیم کرد که همانند دیگر توافقات مشابه این اجلاس به سرعت با شکست مواجه شد. مشکل اساسی این است که، نه آلمان و نه هیچ دولت دیگری توانمندی اعمال یک توافق قابل اجرا در اتحادیه و یا حتی نفوذ و قدرت کافی برای آرام کردن طرف های مخالف را ندارد. تا حدی که قدرتهای خارجی، مثل روسیه و ترکیه و چندین کشور حاشیه خلیج فارس، توانسته اند بر اوضاع لیبی اشراف و تسلط داشته باشند، اما نه اتحادیه اروپا و نه حداقل یکی از اعضای اتحادیه در لیبی کوچک ترین نقشی ایفا نمی کنند.

   سپس در این بررسی می رسیم به سیاست اروپا در قبال روسیه. رئیس جمهور فرانسه امانوئل ماکرون به طور فزاینده نگران چین است، و به نظر می رسد او می خواهد با بهبود روابط با مسکو، وابستگی خود را به پکن کاهش دهد. اما این ژئوپولتیک نسبتا صحیح برای فرانسه می تواند هواری شده و بر سر لهستان و برخی ملل اروپای شرقی خراب شود.  وقتی کشورهای اروپایی قادر نیستند در مورد یک رویکرد با همسایه مهم و استراتژیک خود به توافق برسند، چطورمی توانند به یک "سیاست مشترک امنیتی و خارجی" دست یابند؟

افسوس و صد افسوس که مشکلات اروپا فراترازاختلافات برسرمنافع کشورهای عضو است. اروپا در دراز مدت با بحران جمعیت روبرو است، اما بزرگی این فاجعه هنوز آن طور که باید مورد ارزیابی قرار نگرفته است. اروپا در حال حاضرپیرترین قاره جهان با متوسط  سنی افراد ​​نزدیک به 45 سال است، و پیش بینی می شود که جمعیت کارگر آن تا سال 2035 حدود 50 میلیون نفر کاهش یابدر شرق این بحران به خاطر مهاجرت نیروی جوان برای یافتن فرصت های شغلی و اقتصادی بهتر در دیگر کشورها به وجود می آید. کرواسی از سال 2013 تاکنون 5 درصد از جمعیت خود را از دست داده است و پیش بینی می شود جمعیت فعلی بلغارستان تا سال 2050 حدود 23 درصد کاهش یابد. تعداد جوان کمتر به معنای کندترشدن رشد اقتصادی است و این به آن معنی است که فرصت های اقتصادی کاهش می یابد. کمتر شدن فرصت های اقتصادی به نوبه خود موجب ترغیب  مهاجرت بیشترمی شود. و در نهایت مسئولیت و مراقبت های بهداشتی جمعیت پیر و سالخورده به شانه جامعه ای تحمیل می شود که اقتصادی راکد و نامولد دارد. طبیعی است که جمعیت های قدیمی اروپا با تمایلات مذهبی، و گرایشات وطن پرستی، نسبت به آرمان های لیبرال اتحادیه اروپا کمتر متعهد باشند،واین خود  مشکلات دیگری برای چشم انداز اتحادیه اروپا در پی دارد.

ازلحاظ تئوری، جذب  هرچه بیشترمهاجران از خارج می تواند بحران جمعیت اروپا را به سادگی حل کند. اما همانطور که بحران پناهندگان 2015 نشان می دهد، آوردن حتی تعداد کمی از مهاجران می تواند عواقب سیاسی غیرقابل پیش بینی داشته باشد.با توجه به مشکلاتی که ملت های اروپایی در گذشته درجذب مهاجران داشته اند و مخالفت آشکارناسیونالیست های زنوفوبیک با این جریان،درک اینمسئله رابه عنوان یک راه حل آسان، دشوارکرده است. ختم کلام اینکه، اگرچه اروپا با وجود یک بازار بزرگ و عمدتاً یکپارچه  فعلا به عنوان یک قاره ثروتمند باقی مانده ، اما این قدرت به زودی افول خواهد کرد.

با این حال ، مسئله اصلی این است که اروپا تصور می کرد می تواند از سیاست قدرت فراتر رود ، جامعه لیبرال پرتحرکی بسازد و بدون داشتن یک رویکرد متحد و مستقل اروپایی از آفات جهانی دوری یابد. در طول جنگ سرد، نواقص این رویکرد با نقش قاطع آمریکا پوشانده شد. اتحادیه اروپا نیازی به سیاست خارجی جامع یا منسجم نداشت، چراکه مسائل امنیتی توسط ناتو تامین  می شد و ایالات متحده اداره تمامی جریان را به عهده داشت. اما این درحالی بود که  قدرتهای بزرگ اروپایی در ان زمان  هنوز نیروهای نظامی مقتدر و توانمندی داشتند  تا به عنوان بخشی از تلاش جمعی ناتو برای جلوگیری از تجاوز شوروی در اروپا ، به کار بندند.

با پایان یافتن جنگ سرد، اروپایی ها به سرعت تصمیم گرفتند که قدرت غیرنظامی  برای اداره ملل کافی و یا شاید حتی برتر از قدرت نظامی می باشد که امریکایی ها آنرا به ایشان ارزانی داشتند. آلمان در سال 1985 بیش از 500000 سرباز مجهز در نیروهای مسلح خود داشت. امروز فقط 180000 سرباز مسلح درنیروهای مسلح خود دارد. اگرفرض آمریکایی ها  این بود که مشکلات پیچیده جهان را می توان با انفجار چیزها یا سرنگونی ظالم (یا هر دو گزینه) حل کرد، اشتباه اروپایی ها این بود که تصور کردند که دیپلماسی و قانون برای حل تمامی معضلات جهان کافی است وبه قدرت سخت نظامی احتیاجی نیست.

اگرچه این فرمول آرمانگرایانه  اروپایی ها را دربرابرعواقب اشتباهات ایالات متحده مانند وقایعی که درعراق روی داد آسیب پذیر کرد،  اما اگر واشنگتن هنوز مایل بود درخط مقدم دفاع از اروپا حضور یابد، اروپا همچنان به ارمانگرایی های خود ادامه میداد. با این حال، این مسئله به طور فزاینده ای غیرمحتمل است، چرا که توجه استراتژیک ایالات متحده از اروپا دور شده  وهیچ قصد ندارد به عقب برگردد. در این زمینه مشکل فقط ترامپ نیست. همانطور که مرکل اخیراً تصدیق کرده است، "اروپا دیگر به اصطلاح در مرکز رویدادهای جهان نیست. تمرکز ایالات متحده بر اروپا رو به زوال است. این رویکردی است که هر رییس جمهوری در امریکا در پیش خواهد گرفت.

راه حل او بیشتر معطوف به پیشرفت اروپا  به سمت بانکداری متحد، تلاش برای دستیابی به فناوری دیجیتالی،تجدید اقدامات برای ساده سازی تصمیمات در بروکسل، و غیره بود. اما این و سایر اصلاحات مشکل اساسی را حل نمی کند: هیچ کدام از کشورهای اروپایی دیگر قدرت مطلق و برتر در جهان محسوب نمی شوند و قدرت همگی آنها در کنار یکدیگر نیز با کوچک شدن و پیر شدن جمعیتشان به زودی زوال میابد. اگر اروپا واقعا متحد شود می تواند بسیار ومهیب و قدرتمند باشد، اما اتحادیه اروپا در حال حاضر در حد و اندازه ای نیست که بتواند دیدگاهی یکپارچه در زمینه سیاست خارجی را  ارائه وتوسعه دهد . همچنین  نتوانسته است توانایی لازم برای مخالفت و ایستادگی در برابرخواسته های ابرقدرت های دنیا را کسب  کند. اتحادیه حتی نمی تواند به حوادث مجاور با قاره خود نظم داده و در سرنوشت وقایع در آن مناطق سهیم باشد.

در مورد روابط بین اقیانوس اطلس، نتیجه چیزی جز پارادوکس نیست. تا زمانی که اروپای چند پاره، متحد نشود و در حد و اندازه ی اصلی خود مشارکت نکند و به کم راضی باشد، امریکا متوجه  رام و فرمانبردار بودن آن ها شده، با  قلدری بیشتر آن ها را دست کم می گیرد و روز به روز تمایل کمتری برای دفاع از منافع اروپا نشان می دهد. اگر اروپا بتواند بر ضعف خود فائق آمده و قدرتمندتر شود، بدون شک واشنگتن آن را به عنوان یک شریک با ارزش تلقی کرده و دوباره از او حمایت می کند ، که در این صورت  این اروپا  است که دیگر به حمایت ایالات متحده نیاز نخواهد داشت.مگر اینکه، همانطور که قبلاً استدلال کرده ام، اروپا و ایالات متحده، با معامله جدیدی روابط اقیانوس اطلس را بر سرچین تاخت بزنند.  

به این ترتیب اروپا موافقت خواهد کرد که مسئولیت اصلی امنیت خود را بر عهده بگیرد و با این که ایالات متحده به طور رسمی در ناتو باقی می ماند، از آن به عنوان آخرین راه حل باقی مانده بهره مند گردند،نه به عنوان اولین پاسخ دهنده. این توافق به ایالات متحده آزادی لازم برای تمرکز بر آسیا به عنوان محور تغییر توازن قدرت در جهان را خواهد داد. در عوض اروپا متعهد می شود در رویارویی ایالات متحده با چین، با امریکا متحد شده و از دستیابی به تکنولوژی پیشرفته و ارزان چین و دیگر قابلیت های آن که ممکن است دارای پیامدهای امنیتی ملی باشد، چشم پوشی کند. اروپا نمی تواند در این مورد خنثی باقی بماند. اگر رقابت چین و آمریکا داغ شود و اروپا سعی کند در این میان "کج دار و مریز" رفتار کند ، آمریکایی ها به درستی نتیجه می گیرند که ناتو دیگر سودمند نبوده وبلافاصله از آن خارج می شود.

این که آیا اروپا شرایط این معامله جدید بین اقیانوس اطلس را بپذیرد، بر عهده اتحادیه اروپا خواهد بود، اگرچه بدون تردید رفتار واشنگتن و پکن در سالهای آینده برتصمیم اروپا تاثیرخواهد گذاشت. اما از جایی که امروزمن نشسته ام و اوضاع را نظاره می کنم، نمی توانم راه دیگری را برای نگه داشتن مشارکت بین اقیانوس اطلس در طولانی مدت تصور کنم.

منبع : خبر آنلاین
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه