ارسال به دیگران پرینت

کتاب خواندن مانع رشد فکر است!

خیابان انقلاب شلوغ است، مثل همیشه. مغازه‌هایی که جلوی درهایشان تا بالا کتاب چیده‌اند، ویترین‌های شلوغ، پاساژهای کوچک و بزرگ و دستفروش‌ها، چهره پر ازدحامی از این خیابان ساخته‌اند که گاهی فکر می‌کنی حتی اگر نصف شب‌ها گذرت به اینجا بیفتد هم همین تصویر را می‌بینی.

کتاب خواندن مانع رشد فکر است!

۵۵آنلاین :

بعضی‌ها کنار پیاده‌رو مقوای بزرگ دستشان گرفته‌اند و تا رد می‌شوی می‌پرسند: «دنبال چه کتابی هستی؟» و بعضی‌ها زیر گوش‌ات می‌گویند: «پایان‌نامه، پروژه، سخنرانی.» بازاری چهل تکه از کتاب که هر تکه‌اش یک رنگ است و یک شکل و مردم در این بازار چهل تکه از این مغازه به آن مغازه و از بساط این دستفروش به بساط آن یکی می‌روند تا چیزی که می‌خواهند پیدا کنند. چهره‌هایشان بیشتر جوان است و میان این جمعیت دنبال کسانی می‌گردم که کتاب بخوانند. نه کتاب درسی که در کوله‌پشتی همه‌شان پیدا می‌شود، کتاب‌هایی که روزهای تعطیل و آخر شب دست‌شان بگیرند و خستگی‌شان را با آن در کنند. برخلاف آنچه از اینجا توقع دارید باید دنبال کتابخوان‌ها حسابی بگردید! نه فقط اینجا که در همه خیابان‌ها و بین همه جوان‌ها پیدا کردن کتابخوان و کِرم کتاب کار چندان راحتی نیست.

بحث سر چند صفحه و چند ساعت نیست، بحث عادت است. عادت به خواندن و فکر کردن و دوباره خواندن. حرف کتاب که می‌شود همه از آمار و ارقام مثال می‌آورند تا بگویند چقدر ایرانی‌ها کم کتاب می‌خوانند و برایشان این کار آخرین اولویت زندگی است. طبق معمول هم جوان‌ها جزو متهمان ردیف اول هستند. کسانی که به نظر خیلی‌ها باید کتابخوان باشند اما نیستند!
بدم نمی‌آید ثابت کنم این نگاه غلط است. برای همین روبه‌روی دانشگاه و درست کنار بساط و مغازه‌های کتابفروشی در هوایی که در تهران چند روزی است حسابی سرد شده و زیر آفتاب کم رمق دنبال جوان‌ها می‌گردم تا بپرسم چقدر کتاب می‌خوانند. نگار و شادی را همین جا پیدا می‌کنم. انگار حواسشان خیلی به این بازار شلوغ و پر سرو صدا نیست. کوله بر دوش و با خنده از کنار بساط دستفروش‌ها رد می‌شوند و وقتی سؤالم را می‌شنوند می‌گویند: «ما کتاب نمی‌خوانیم!» می‌پرسم چرا؟ نگار می‌گوید: «اصلاً. وقتش نمی‌شود و درس و دانشگاه نمی‌گذارد. ما برسیم کتاب‌های دانشگاه را بخوانیم خیلی هنر کرده‌ایم.» هر دو دانشجوی حسابداری هستند.
شادی هم حرفش را تأیید می‌کند: «علاقه‌ای به کتاب خواندن ندارم. بعد هم گوشی هست و بیشتر وقت‌مان توی گوشی می‌گذرد.» آخرین کتابی که خوانده‌اند، سخت یادشان می‌آید. چشمان‌شان را جمع می‌کنند و اخم می‌کنند و بالاخره شادی می‌گوید آخرین کتاب را دو سه سال پیش خوانده که رمان بوده و اسمش هم یادش نمی‌آید.
نگار کمی کتابخوان‌ تر است. گاهی پی‌دی‌اف کتاب‌ها را می‌خواند چون کتاب گران شده و پولش نمی‌رسد کاغذی‌اش را بخرد. برای همین دانلود می‌کند آن هم نه زیاد: «دو سه ماه یک بار می‌خوانم. آخرینش هم فکر کنم بی‌شعوری بود که تابستان پارسال خواندم.»
«وقتش نمی‌شود» و «کتاب گران است» را از خیلی‌هایشان می‌شنوم؛ چه دانشجو باشند چه کاسب. هومن 30 ساله در یک نانوایی بربری کار می‌کند. برخلاف تصویری که معمولاً از نانواها داریم حسابی به خودش رسیده و موها را برده بالا. جلوی صفحه گردان نانوایی و پشت دخل ایستاده که می‌پرسم کتاب می‌خوانی؟ خیلی جدی می‌گوید: «نه. وقت نمی‌کنم. کارم زیاد است. 7،8 سال پیش که شاغل نبودم چند تا رمان خواندم.» از همان 7،8 سال پیش تا حالا فقط چندباری یکی از مجله‌های خانوادگی را خوانده و اسم آخرین رمان هم خیلی خوب یادش نیست؛ شاید یاسمین.
جوان‌هایی که حسابی وارد بازار کسب و کار شده‌اند حرف‌هایی شبیه هومن می‌زنند. آنقدر گرفتار پول درآوردن و جور کردن دخل و خرج هستند که وقتی برای کتاب خواندن باقی نمی‌ماند. منصور در آبمیوه فروشی پشت مخلوط کن‌ها و میان آبکش و ظرف‌های پر از انار و پرتقال ایستاده، تند تند می‌رود پشت یخچالی که ته مغازه‌اش گذاشته و برمی‌گردد و می‌گوید: «از صبح ساعت 10 تا یک شب اینجا هستم. چطور کتاب بخوانم؟»
آخرین کتابی که خوانده یک کتاب تاریخی بوده. آن هم 2،3 سال پیش و اسمش هم یادش نیست. خیلی بی‌میل و بی‌تفاوت می‌گوید: «الان وقتی تلگرام هست نیازی به کتاب نیست. از آنها استفاده می‌کنم. نه کانال‌های الکی ولی کانال‌های خوبی را که مطلب می‌گذارند می‌خوانم.»
نگار اما برای کتاب نخواندن یک دلیل دیگر هم دارد. اینکه رمان‌ها زمانی خوب بودند و الان دیگر آنقدرها قوی نیستند. می‌گویم حالا که کتاب نمی‌خوانی اوقات فراغتت را چطور می‌گذرانی؟ نگار می‌گوید: «بیرون می‌رویم.» و شادی بلافاصله می‌گوید: «چت می‌کنیم.» به قول خودشان گشت و گذارشان در اینستاگرام و تلگرام دائمی است.
محدثه هم تقریباً همین حرف‌ها را می‌زند. اینکه وقت ندارد و درس نمی‌گذارد کتاب بخواند. روبه‌روی کفش فروشی‌های فردوسی روی نیمکتی تنها نشسته و به ویترین‌ها نگاه می‌کند. گوشی در دست و هدفون در گوش.
روانشناسی می‌خواند و برای همین آخرین کتابی که خوانده «چند نکته برای بهتر شدن زندگی» بوده. می‌پرسم آخرین کتاب غیردرسی که خوانده‌ای چی بوده؟ کمی فکر می‌کند بعد ابروهایش را می‌اندازد بالا و می‌گوید: «یادم نیست. یک سالی می‌شود که کتاب نخوانده‌ام. وقتش باشد دوست دارم و می‌خوانم. اصلاً یکی از تفریحات است اما الان توی دانشگاه سرم گرم می‌شود.»
بین آنهایی که کتاب نمی‌خوانند رضا یک نگاه دیگر دارد. در یک مغازه کفش فروشی کار می‌کند و ایستاده بین دو ویترین بیرون مغازه و کفش‌هایش را نگاه می‌کند. اول مثل بقیه می‌گوید چون وقت ندارد و مدام در مغازه است کتاب نمی‌خواند اما بعد تند می‌شود و می‌گوید: «با این وضعیت کتاب خواندن اصلاً فایده‌ای ندارد، به درد نمی‌خورد. تحصیلکرده‌اش با فوق لیسانس کار ندارد. اگر به درد می‌خورد منم می‌خواندم.»
حالا نه اینکه خیلی بی علاقه به کتاب باشد. کتاب‌های تاریخی دوست دارد اما دوباره می‌گوید: «به دردم نمی‌خورد. بخوانم که چی بشود؟»
عشق کتاب‌ها
ریحانه و سهیلا درست برعکس نگار، شادی، رضا، هومن و محدثه هستند. از یکی از دستفروشان خیابان انقلاب و میان بساط کتاب‌های صادق هدایت، جرج اورول و خالد حسینی که روی زمین پهن شده‌اند و بین همه دستفروش‌های خیابان انقلاب تقریباً مشترکند، از فروشنده چیزی می‌پرسند و تا می‌خواهند رد شوند از هر دو می‌پرسم کتابخوان هستید؟ خوش برخوردند و گاهی یک جمله را همزمان با هم می‌گویند. سلیقه‌هایشان در کتاب خواندن متفاوت است اما هر دو عشق کتاب هستند. ریحانه حداقل نیم ساعت تا یک ساعت در روز و گاهی شب‌ها قبل از خواب کتاب می‌خواند و سهیلا هم حداقل یک ساعت.
کتاب‌هایی که می‌خوانند می‌شود گفت خاص است. ریحانه می‌گوید: «سعی می‌کنم نسبت به هر دوره زمانی کتاب‌هایی را که می‌خوانم تغییر بدهم. بالاخره هر آدمی بعد از یک دوره رشد می‌کند و کتابی که می‌خواند با توجه به سطح فکرش تغییر می‌کند. همه مدل کتابی خوانده‌ام. آن دوره‌ای که شروع کرده بودم به کتاب خواندن از لیست 100 کتابی که قبل از مرگ باید خواند شروع کردم و وقتی آنها تمام شد و مشخص شد علاقه‌ام به چه کتاب‌هایی است رفتم دنبال همان‌ها. »
سهیلا هم حرف دوستش را تأیید می‌کند و می‌گوید: «منم همین طور!» الان هم به کتاب‌های حماسی علاقه پیدا کرده و دارد گیلگمش می‌خواند و پرومته در زنجیر و رازهای ناشناخته درباره زنان. ریحانه کتابی را که مشغول خواندنش است از کیفش در می‌آورد و نشانم می‌دهد؛ رمان «پاییز فصل آخر سال است». پریشب هم کتاب «چهار اثر» از فلورانس اسکاول شین را تمام کرده.
با خیال راحت می‌توانم بگویم هر دو عشق کتابند! وقتی هم عشق کتاب باشی برایت فرقی نمی‌کند کار داری یا نه. بالاخره گوشه و کنار روز وقت پیدا می‌کنی و می‌روی سراغ خواندن حتی اگر سرباز باشی. مثل محمد هادی که ایستاده جلوی ویترین یکی از کتابفروشی‌های قدیمی با ویترین سبز. حواسش حسابی به کتاب‌هاست. هم سرباز است و هم در یک پژوهشگاه نیمه وقت کار می‌کند. با همه اینها بعضی روزها یک ساعتی کتاب می‌خواند. البته که گاهی وقت نمی‌کند و روزش بدون کتاب می‌گذرد.
چه کتاب‌هایی دوست دارد؟ فلسفه. آخرین کتابی که خوانده چه بوده؟ رمان «آس و پاس‌ها» نوشته جرج اورول. می‌گوید: «اینترنت در کتاب نخواندن جوان‌ها خیلی تأثیر دارد. گرانی هم همین طور اما کسی که کتاب دوست داشته باشد بالاخره راهی پیدا می‌کند و می‌خواند.»
خیلی‌ها گشتن در اینترنت و خواندن پست‌های تلگرامی را جزو مطالعه‌هایشان حساب می‌کنند. اینکه مثلاً یک کانال تلگرامی بخشی از کتابی را گذاشته و آنها خوانده‌اند. مثلاً پریا که با علی تراکت‌های یک کلاس زبان را نگاه می‌کنند، می‌گوید: «تکه‌های زیادی از کتاب‌ها را در تلگرام یا اینستاگرام می‌خوانم اما نمی‌دانم اینها جزو کتابخوانی حساب می‌شود یا نه. شاید قسمتی را جبران می‌کند.» اما علی نظر پریا را رد می‌کند: «منم در اینترنت این چیزها را می‌خوانم ولی به نظرم این جزو کتابخوانی حساب نمی‌شود.»
کتاب آفت است؟
بحث کتاب خواندن و نخواندن در شبکه‌های اجتماعی همیشه داغ است. خیلی از کاربرها که جوان هم هستند از کتابخوانی‌هایشان می‌نویسند. از کتاب‌ها عکس می‌گذارند و می‌نویسند کدام نویسنده و کدام کتابش را دوست دارند. کتاب معرفی می‌کنند و توصیه می‌کنند. اما خیلی‌ها هم در مقابل می‌نویسند که همه این چیزها اداست و پز روشنفکری! می‌گویند این هم مثل کافه رفتن و سیگار کشیدن مد است وگرنه خیلی هم این خبرها نیست. خیلی وقت‌ها هم وقتی یک نفر زیاد از کتابخوانی‌اش می‌نویسد و عکس می‌گذارد با حرص پای توئیت و پستش ریپلای می‌زنند و برایش نظر می‌گذارند که مثلاً فکر کرده‌ای الان خیلی می‌فهمی؟!
در مقابل کتابخوان‌ها کسانی هم هستند که از کتاب نخواندن‌شان می‌نویسند. نوشته‌هایی مثل اینها :«اگه حوصله کتاب خوندن داشتم، می‌نشستم درس می‌خوندم!» یا «کتاب با ۵۰ صفحه شده ۵۰ تومن داداش، تو همین توئیتر بچرخی همه چی یاد می‌گیری، از اوضاع سیاسی و اقتصادی گرفته تا انواع لوس بازی‌ و جلف بازی و قیافه گرفتن‌های مجانی.»
اما وقتی دنبال کتابخوانی در فضای مجازی می‌گشتم این دو توئیت حسابی نظرم را جلب کرد. دلیلی برای کتاب نخواندن که تا به حال با آن مواجه نشده بودم: «کتاب خوندن رو دوست ندارم چون باعث تحمیل ناخواسته خیلی چیزها می‌شه. ترجیح می‌دم خودم پیدا کنم و نظر خودم رو داشته باشم. نه اون کتاب وحی منزله نه نظر من.» و «از یک حدی به بعد مطالعه افکار دیگرانی که تجربه‌هایی متفاوت از تو را زندگی کرده‌اند جلوی تفکر آدم با تجربیات زندگی خودش سد می‌زند. به نظرم مطالعه زیاد افکار سایرین آفت تفکر است.»
منبع : ایران
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه