۵۵آنلاین :
گروه سیاست: «فاشیسم دم در ایستاده و منتظر است»؛ این را اباذری میگوید. شنوندگانش را نهیب میزند که فردا دیر است. پراکنده حرف میزند، با جملات ناتمام؛ اما کیست که نداند این خود از جذابیتهای اوست. یوسف اباذری که دوشنبه نشستی را برای کسالت خود لغو کرده بود، روز گذشته در «پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات» حاضر شد تا شاگردان و همراهانش طرحی را که زیر نظر او انجام داده بودند، ارائه دهند. سالن حدود 80 صندلی دارد که تماما پر است از چهرههای اغلب جوان. مابقی دم درِ سالن یا در اتاق دیگری که برای علاقهمندان آماده شده است، جمع آمدهاند. مسئولی میگوید: «همین صبح بود که حسامالدین آشنا هم اینجا برنامه داشت؛ الان اما خیلی شلوغتر است». بعد از معارفهای کلی، نشست با صحبتهای یوسف اباذری، استاد علوماجتماعی دانشگاه تهران، آغاز میشود. مختصری صحبت میکند و میکروفون را به شاگردانش واگذار میکند. عنوان طرح «بررسی انتقادی رابطه اقتصاد و فرهنگ در ایران» است. شاگردان هریک حوزهای را برای بررسی تأثیر فرهنگی، یا به تعبیری غیراقتصادی، سیاستهای نئولیبرالی انتخاب کردهاند؛ سینما، تلویزیون، مطبوعات، وزرش و خاورمیانه. یکی از شاگردان برای ادامه تحصیل کشور را ترک کرده است؛ اما مابقی کار خود را ارائه میدهند. آخرین ارائه میماند برای بعد از استراحت. شنوندگان این فرصت را مغتنم میشمارند و دور اباذری حلقه میزنند. قدبلند است با موهای جوگندمی. برخلاف سخنرانیهای آتشینش، در برخورد رودررو بسیار مهربان و نرم است. یوسف اباذری بهتازگی چشم خود را عمل کرده است و حضورش در این نشست شاید به دلیل اهمیتی بود که برای کار شاگردانش قائل است. بسیاری از مخاطبان اما برای صحبتهای خود او آمده بودند؛ صحبتهایی که در انتها محقق شد. آنچه میخوانید گزارش «شرق» از نشست یوسف اباذری است که امیدواریم سرعت در انتقال این جلسه موجب لغزش در متن نشده نباشد.
از سال 68 به بعد برنامهاي در ايران اجرا شد که بهعنوان نئوليبراليسم مشهور است. البته کساني اين عنوان را قبول ندارند که اساسا اسامي مهم هم نيست. در جهان اين برنامه به عنوان نئوليبراليسم مشهور است. خبرنگار و روزنامه گرفته تا دانشگاه اين را به همين عنوان ميشناسند و در اينجا هم همه آن مفادي که در تمام جهان اجرا شد، اجرا شد... حاصل آن هم همين ايران فعلي است. اين برنامه به همينجايي ختم شده که الان وضعيت ماست. هيچ برنامهاي در ايران نوشته نشده که اين گروه اقتصاددان در آن شرکت نداشته باشند. هيچ دولتي سر کار نيامده مگر اينکه آقايان در برنامهريزي آن دخالت نداشته باشند. بهطور کلي وضعيت امروز ايران دستپخت آنان است، البته با توجه به شرايط ايران. آقايان طوري ميگويند که انگار اين برنامه فقط اقتصادي است. ميگويند نهاد سياست بايد از نهاد اقتصاد جدا باشد، تا اقتصاد بتواند کار خود را بکند. اين برنامه فقط اقتصادي نيست يا اصلا نيست. من در کارهاي اوليه خودم گفتم اين نوعي آیین است. افراد باور نکردند، ولي الان ميتوانيد ببينيد که اين آیینی است که با همه جا کار دارد؛ يعني در حيطه فرهنگ بهشدت دخالت کردند، آدمها را پيدا کردند و با آنها صحبت کردند و آن را زيرورو کردند. الان فرهنگ ايران يعني گيشه فرهنگ ايران. آموزشوپرورش يعني اينکه 83 درصد دانشگاهها خصوصي شده است. آموزشوپرورش ايران هم به عبارتي بازاري شده است، پولش را مردم ميدهند.
فوتبال هم همينطور. همه فکر ميکنند برنامه 90 خيلي انتقادي است، اما نه، اين برنامه يک برنامه بازارآزادي است و بنابر مصلحت افرادي را آوردهاند که از زمين و زمان انتقاد ميکنند، منتها در جهت هدف خصوصيسازي باشگاهها و به همين خاطر هم تحمل شده و ميشود، اما مردم بيشتر حواشي مدنظرشان است و به اين مسائل نميپردازند.در سينما، تئاتر و سريالهاي تلويزيوني هم همينطور است. به عبارت ديگر آن چيزي که قرار بود فقط اقتصاد باشد به همه حيطهها نفوذ کرده است. الان هيچ حيطهاي نداريم که از دستبرد اين نحوه نگرش در امان بوده باشد، هيچ چيزي نيست. مرحله آخري که وجود دارد و بسيار مهم است اين است که اين نحوه نگرش يک سوژه ميسازد؛ يعني سوژه من و شما و دولتمردان را هم ميسازد. تاجر گفته بود هدف ما تغيير روح افراد است. اين روح و اين سوژه در ايران ساخته شده و در همه ما هست. ما الان بازارآزادي ميانديشيم و جهان را بازارآزادي ميبينيم، مخصوصا نسل جوان.من يادم هست که 13، 14 سال داشتم که روزنامه نوشت «محمد مصدق درگذشت» بزرگترهاي خانواده گفتند محمد مصدق نخستوزير ايران بود و بعد به دنبال فيلمي بودند که ما را آخر هفته ببرند سينما. در صورتي که 12، 13 سال بيشتر نگذشته بود. الان نسل جديدي که پرورش پيدا ميکند، فکر ميکند جهاني که در آن زندگي ميکند «طبيعي» است. مفهوم طبيعت ثانوي که در نظريه انتقادي خيلي مهم است، همين است؛ يعني جهاني که ما ساختيم و ميتوانيم به گونه ديگري آن را بسازيم؛ نوعي وانمود ميشود که جهان طبيعي است. افراد گمان ميکنند افکاري که اين ديدگاه آورده و به ما تحميل کرده، وضعيت طبيعي امور است؛ چيزي که دهشتناک است همين است. به همين خاطر است که هيچ آينده و يوتوپياي ديگري را نميتوانيم متصور شويم چراکه گمان ميکنيم اين جهان طبيعي است. منتها به نظر من وضعيت فعلي ايران نتيجه همين کارهايي است که آقايان سياست، اجتماع، فرهنگ، زيباييشناسي، همهجا و در روح من و شما کردهاند. منتها آقايان تاکتيکهايي دارند که برمبناي آن مرتب از در ديگري وارد ميشوند و ميگويند اين را يک عده ديگري کردهاند يا نگذاشتند کار کنيم. در صورتي که برنامههاي اقتصادي، همه با نظر اينها نوشته شده است. هرکاري بايد ميکردند، کردهاند؛ خصوصيسازي، آزادسازي قيمت، موقتيسازي کار و برخورد با کارگران و دانشجويان و معلمان... اينها همه آن چيزهايي است که آقاي روغنيزنجاني در دهه 70 گفته بود. منتها اين برنامه اين نتيجه را بهوجود آورده است.
آقاي نيلي گفته بود که منتقدان من فکر ميکنند همه در سال 68 ماندهاند، اصلا اينطور نيست؛ ما ميگوييم سال 97 است، آن وعده و وعيدهايي که 30 سال داده ميشد. در اين 30 سال چين، کره و حتي ترکيه به کجا رسيدند. نه ما انتظارات سال 97 را داريم و ميگوييم چرا کره و ژاپن نيستيم. شما 68 وعده داديد که اگر راههاي ما را پيش ببريد ما خوشبخت خواهيم شد، الان وقت آن است که به ما توضيح دهيد. تمامي همکاريها را داشتيد و اين شد نتيجه.اهميت اين تحقيق در اين است که ما ببينيم ماجرا فقط در اقتصاد نيست. ماجرا منطقه است. اينکه سرنوشت منطقه به اينجا ميرسد بسيار مسئله مهمي است و در اين برهه زماني براي ما بسيار اهميت دارد. ببينيد، قبل از اينکه اين نفس (self) بيايد [نفس جديد] مهمترين چيز پروتستانيسم بود؛ تفسير وبر از آن. چند مفهوم مطرح کردند؛ يکي اينکه نه روحانيت و نه کليسا به هيچ وجه نميتوانند شفاعت شما را بکنند، براي اينکه خداوند از قبل سرنوشت هرکسي را مشخص کرده است (predestination). لوتر و کالون بعدتر چيزي آوردند که کار روزمره شما، تکليف ديني شماست. اين هيچ ربطي به predestination نداشت. اينجا سنت اعتراف از بين رفته بود و گفتند وظيفه شما همين کار روزمره است. افراد به اين نتيجه رسيدند که اگر کار روزمره خودشان را انجام دهند، بهعنوان تکليف الهي، ديگر اصلا دليلي ندارد خدا آنها را به جهنم بفرستد. ببينيد اخلاقي که در غرب بود و از نظر وبر اين ثروت عظيم را آفريد، ناشي از همين اخلاق پروتستان بود. يک لحظه غفلت به معناي سرباززدن از حکم خدا بود. اين تفسيري است که وبر فکر ميکند، با آن تفسير مارکس از سرمايهداري را تکميل کرد.سؤالي هميشه وجود دارد که چرا غربيها اينقدر کار ميکنند؟ چرا ما کار نميکنيم؟ چرا حافظ ميگويد «به هرزه بي مي و معشوق عمر ميگذرد/ بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد»؟ چه در مي و معشوق و ادبيات ما نهفته است که به آن متوسل ميشويم و کار نميکنيم؟ وقتي مرحوم بازرگان گفت اين عرفان نميگذارد ما کار کنيم، تلقي او از غربيها اين بود که کار ميکنند. آن عاملي که باعث ميشود نژاد زرد کار کند، آيين کنفوسيوس است که همهاش درباره اين دنياست و وظايف شما در اين دنيا. بنابراين نژاد زرد خيلي راحت ميتواند با تکنيک کنار بيايد، برخلاف ما و آمريکاي لاتین که نميتواند کنار بيايد.در 30 سال چين از يک کشور جهان سومي فقير تبديل ميشود به دومين اقتصاد جهان، زماني که آمريکاييهاي ژاپن را با بمب اتم ميکوبند و ژاپنيها ميگويند من را کوبيد؛ اما من بايد کاري کنم که 10 سال ديگر sony روي ميز رئيسجمهوري آمريکا باشد و... پس چيزهاي ديگري هم است.وبر در آخر کتاب اخلاق پروتستاني مسئله خيلي مهمي گفت. او گفت در نظريه پروتستان امر دنيوي بايد مثل ردايي ميبود که فرد پروتستان هر وقت خواست آن را دور بيندازد؛ اما ميگويد اينطور نشد. چراکه اين ثروت عظيمي که انباشته شده، در پي خودش مسائل هدونيستي و خوشباشي هم آورده است.فاشيسم چطوري به وجود آمد؟ همين اقتصاد لسفر در جمهوري وايمار آنقدر مردم را له کرد و هر نوع حفاظتي (protrction) را از آنها سلب کرد... شما مسائل جهان را دنبال نميکنيد. شما نميدانيد در اسپانيا همين دو هفته پيش يک حزب فاشيست تمام رأيها را آورد. استيو بنن، همان کسي که ترامپ را رئيسجمهور کرد، رفت برزيل و آن فاشيست را بر سر کار آورد و الان هم رفته آنجا. الان همه جهان دارد از اين وحشت ميکند. اينهايي که در فرانسه بيرون آمدند، اين جليقهزردها، اينها همه قربانيان سياستهاي نئوليبراليستي هستند. فرانسه به همان دليلي بيرون آمده که هفتتپه بيرون آمده است، فرقي با هم ندارند. چنانچه شما مسئله را به گونهاي حل نکنيد، بديهي است که فاشيسم دم در ايستاده و منتظر است. کار ديگري که نئوليبرالها با ما کردند، اين است که هرکسي که اين برنامه را اجرا ميکند، محکوم است، محکوم است در بازار جهاني حل شود و براي اين کار با آمريکا بسازد. نهتنها بسازد که آن کسي رشد ميکند، مثل کره و زماني ترکيه که مبدل به نور چشم آمريکا شود. در زمان آقاي احمدينژاد 700 ميليارد دلار آمد و رفت، مگر سرمايهگذاري خارجي چقدر قرار است پول بياورد، فوقش صد ميليارد دلار. در آن زمان ميگفتند که ما را تنها سرمايهگذاري خارجي نجات ميدهد! چرا؟ براي پخششدن در سرمايه جهاني. در بعضي از جاها هم اتفاق افتاده است، در نشريهاي صحبت با يک خانم معدندار بود که گفته بود 30 درصد معادن ايران را هم نروژ خريده است. من نميدانستم چه زمانی نروژ30 درصد معادن ما را خريده! خطاب من به همه همين است. آيا آقاي قاليبافي که اين شهر را به مدت 14 سال بر اصول نئوليبرالي ميچرخاند، ميداند که در انتخابات رياست جمهوري نبايد بگويد چهار درصد و 96 درصد. يا نميداني چي اجرا کردي يا ميداني داري دروغ ميگويي... ميدانيد تقريبا شدت نئوليبرالسازي در ايران بيشتر در دوره آقاي احمدينژاد بود. ساده بگويم، سوژه نئوليبرال يک سوژه خوشگذرانِ لذتطلب منفعتطلب نفعجوي فردگرايي است که بايد در يک رقابت وحشيانه خود را نجات دهد. ملت ما از نظر سوژه رقابتي است، کجاي خودشان را ديگر عمل نميکنند. رقابت کني زيبا شوي، الان زن 60ساله بايد با دختر 18ساله رقابت کند تا شوهر خود را نگه دارد... . طبقه متوسطي که پول دارد و کار نميکند و شب تا صبح و صبح تا شب مشغول خوشگذراني و نوشتن لاطائلات در مجازي و جو درست کردن است؛ «چرا زنان نميروند ورزشگاه؟». براي اينکه تمام رستاخيز جهان را در آزادي جنسي، آزادي خريد، آزادي مصرف ميداند و نه آزادي سياسي. چنين آدمي اصلا نياز به آزادي سياسي ندارد، مگر ميخواهد چه بگويد؟! چيزي ندارد!ببينيد، جازدن اين نوع آزاديها - يعني آزاديهايي که در دوران گذشته همه داشتند - بهعنوان آزاديهاي سياسي ... چطور شعر گوگوش شده موسيقي مطلوب و ديگر هيچکس به امثال فرهاد گوش نميدهد. چه اتفاقي افتاد براي اين دو سوژه؟ سوژهاي که در آن زمان حتي اگر به سمت پاپ ميرفت، فرهاد گوش ميداد و الان اينکه «بيا بغلم و...». فرانسيس فوکوياما همان فيلسوفي است که آن کتاب مشهور را نوشت که ليبرالدموکراسي ديگر پيروز شد و ديگر پايان تاريخ است. فرق آدمي که يک خرده فکر ميکند، با پروپاگانديستهاي اينجا که خود را بهعنوان اقتصاددانهاي بازار آزاد جا زدهاند، اين است؛ فوکوياما سه هفته پيش مصاحبه کرده و گفته که چپ ارگانايزد بايد بيايد نه به خاطر اينکه من چپ هستم؛ بلکه به خاطر اينکه به اين کثافت فعلي خاتمه دهد، الگوي فشاري بشود براي اينکه شايد مردم چيزي گيرشان بياید. چپ ارگانایزد هيچ جا وجود ندارد؛ اما بنا بر خصوصيت اشميتي هميشه يک دشمن بتراش. اينکه اين سوژه چطور ساخته ميشود و مشخصات آن چيست، بسيار بحث وسيعي است.
منبع : شرق
دیدگاه تان را بنویسید