ارسال به دیگران پرینت

از قابلیت‌های زبان فارسی در ایران و افغانستان استفاده می‌کنم

مونا رستا منتقد و داستان‌نویس / گروه ادبیات و کتاب: یکی از موفق‌ترین نویسنده‌های افغانستانی که کتاب‌هایش را در ایران نشر می‌دهد، محمدحسین محمدی(۱۳۵۴، مزارشریف) است. «انجیرهای سرخ مزار»، در ابتدای دهه هشتاد، نام او را سر زبان‌ها انداخت و با همین کتاب بود که توانست جایزه هوشنگ گلشیری و جایزه ادبی اصفهان را از آن خود کند. موفقیت «انجیرهای سرخ مزار» برای رمان کوتاه «ازیادرفتن» نیز تکرار شد و جایزه بهترین رمان را از سوی انجمن منتقدان مطبوعات ایران از آن خود کرد. «تو هیچ گپ نزن»، «سیاسر» و به‌تازگی «پایان روز» که آخرین کتاب از سه‌گانه محمدی است، به‌عنوان آخرین کارهای منتشرشده داستانی او در ایران است. به این فهرست می‌توان کارهای پژوهشی ایشان را هم افزود. آنچه می‌خوانید با محمدحسین محمدی به‌مناسبت انتشار «پایان روز»، و با گریزی به دیگر حوزه‌های فعالیت ایشان، همچنین مسائل روز افغانستان و ایران.

از قابلیت‌های زبان فارسی در ایران و افغانستان استفاده می‌کنم

۵۵آنلاین :

فعالیت‌های شما حوزه گسترده‌‌ای را شامل می‌شود. در کنار نگارش داستان کوتاه و رمان برای بزرگسالان، در حوزه ادبیات کودک و نوجوان، همچنین پژوهش ادبی فعالیت دارید. در کار نشر هستید، فعالیت مطبوعاتی و رسانه‌ای دارید و به اعتبار تحصیلات و مسئولیت‌ها، چهره‌ای آکادمیک یافته‌اید. پیش از هرچیز، جنبه‌های مختلف زندگی حرفه‌ای محمدحسین محمدی از نگاه خود او چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ ‌همه‌ این کارها و برخی کارهای دیگر، مثلا کار در چاپخانه، ویراستاری‌ یا کارهای گرافیک چاپی، از این جهت بوده‌ا‌ند که می‌خواستم کار بهتری ارائه دهم؛ اما‌ در افغانستان کسی نبود تا برخی از این کارها را خوب انجام دهد، آن‌طور که انتظار داشتم. پس ناچار خود وارد آن عرصه‌ها شد‌‌م تا بر کارها نظارت داشته باشم. البته مدتی است که تلاش دارم برخی از مشغولیت‌هایم را کم کنم تا بیشتر بتوانم داستان بنویسم. در کنار نوشتن داستان پژوهش ادبی مهمترین عرصه‌‌ای است که با علاقه به آن می‌پردازم. سال‌ها است که دیگر برای کودکان‌ نمی‌نویسم، اما هنوز‌ کتاب‌‌های منتشرناشده‌ای در آن حوزه دارم. من با نوشتن برای کودکان‌ به دنیای ادبیات وارد شدم و بعد خودم را در ادبیات بزرگسالان یافتم. پرداختن به ادبیات کودک از ناچاری بود؛ شاید ‌نوعی احساس وظیفه! چون کسی نبود که برای کودکان افغانستان بنویسد. هنوز هم نیست‌ و عده‌ای که به کتاب کودک می‌پردازند، گمان می‌کنند چون نوشتن برای کودک ساده است، می‌نویسند. من درست از این جهت که گمان می‌کنم نوشتن برای کودک دشوار است، کم‌کم از آن فاصله گرفته‌‌ام. شاید چون خیلی از کتاب‌‌های کودکم هنوز منتشر نشده‌اند، دیگر انگیزه‌ نوشتن نیافتم و... ‌‌‌‌‌در افغانستان مشکل تصویرگری داریم و هزینه‌های بالای انتشار کتاب کودک هم مانع دیگری است. اما کارهای دیگر، مثلا نشر، موجب شده‌اند که کمتر داستان بنویسم. «پایان روز» پس از هشت‌سال داستان ننوشتن، نوشته شد؛ آن‌هم در کمتر از دو هفته. در آن دو هفته همه‌ درگیری‌های دیگر را کنار گذاشتم و فقط نوشتم. خوشبختانه مکتب‌ها هم تعطیل بود و من از شغل معلمی هم آسوده. پرداختن به همه‌ این کارها موجب شده‌اند که نتوانم به‌طور حرفه‌ای به یکی از آنها بپردازم. در تهران که بودم، در کنار تحصیل برای تأمین مخارج زندگی به صورت پاره‌وقت به کار و نوشتن در‌ مطبوعات روی آوردم. در کابل به تدریس در دانشگاه و کار در چاپخانه‌ روی آوردم. در سوئد هم سه‌سال است که به‌عنوان معلم کار می‌کنم تا چرخ زندگی بچرخد و نمی‌دانم شاید سال دیگر ناچار باشم به شغل دیگری روی آورم تا زندگی بچرخد و بتوانم به دیگر علاقه‌مندی‌هایم بپردازم و اگر فرصتی دست دهد‌ داستان بنویسم. شما در افغانستان، ایران یا سوئد، هرجا که تا‌به‌حال زندگی کرده‌اید، داستان‌هایتان را به زبان فارسی نوشته‌اید. ولی وقتی از زبان فارسی آثار شما صحبت می‌کنیم، عملا به چیزی متفاوت از زبان فارسی در ایران اشاره داریم و این درحالی است که آثار شما در ایران منتشر می‌شود و خوانندگان ایرانی، بخش قابل توجهی از مصادیق مفهوم روایت‌شناختی «خواننده ضمنی» برای شما هستند. این وضعیت ناشی از چیست؟ چون جایی گفته‌اید که زبان فارسی شما در آثارتان با فارسی رایج در افغانستان هم تفاوت دارد. پس این زبان از کجا می‌آید؟ زبان داستان‌هایم زبانی است که با آن گپ می‌زنم؛ زبانی است که مادر و مادرکلانم که در بلخ زاده شده‌اند، با همان زبان گپ می‌زنند و آن را در زندگی و محیط آموخته‌اند و من نیز زبان را از آنها آموخته‌ام‌. می‌توانم گفت بیشترین تأثیر را در روند زبان‌آموزی‌ام مادر و مادرکلانم داشته‌اند. ‌مادرکلانم که چندسال پس از ما به ایران آمد و من کودکی بیش نبودم، وقتی با مادرم صحبت می‌کرد، دوست داشتم در گوشه‌ای بنشینم و فقط بشنوم. واژه‌هایی که به کار می‌بردند و گویش متفاوت‌شان برایم همیشه شیرین بود. واژه‌هایی که در زندگی روزمره و کتاب‌های مکتب در مشهد نمی‌‌شنیدم و نمی‌خواندم‌شان.‌ ولی زمانی که به نوشتن روی آوردم و گاه متن‌های قدیمی‌ را مرور می‌کردم، انگار متن‌ها را پیش از خواندن‌شان از زبان آنها ‌شنیده بودم. ‌‌هر دو سواد خواندن و نوشتن ندارند،‌ ولی هنوز که به مشهد می‌روم، دوست دارم از آ‌نها بشنوم. ‌زندگی و درس‌خواندن در ایران نیز موجب شد که به تفاوت‌های گویشی و تا حدی ساختاری فارسی رایج در ایران و افغانستان پی ببرم و این تفاوت وارد نثر داستانی‌ام شد. یعنی تلاش کردم از قابلیت‌های زبان فارسی در دو کشور سود ببرم که به گمانم بسیاری از نویسنده‌ها به آن توجه نکرده‌اند. ‌از سوی‌ دیگر،‌‌‌ زبان شخصیت‌ها نیز بر زبان داستان تأثیر می‌گذارند. از این رو در سه رمان کوتاهم‌ با زبان برخورد‌ متفاوت‌تری داشته‌ام. در هنگام نوشتن ‌شخصیت و زبان و دایره‌ واژگانی‌اش برایم مهم است. یعنی تلاش می‌کنم توجه داشته باشم که شخصیت کیست و در کجاست و با زبان چه برخوردی دارد. از این نظر در هنگام نوشتن هیچ‌گاه به خواننده‌ای که داستان را خواهد خواند، توجه ندارم و نداشته‌ام، به‌ویژه که خواننده‌ امروز بیشتر ساده‌خوان شده و می‌خواهد بی‌درگیری ذهنی داستان بخواند. دست‌کم نمی‌خواهد زبان درگیری ذهنی‌اش بشود. شاید برخی گمان کنند که این رویکرد تعداد خواننده‌های داستان‌هایم را کم می‌کند. شاید از نظر تئوری درست باشد، اما در عمل دیدم، خواننده‌ها نیز با زبان داستان‌هایم‌ برخوردی متفاوت‌تر داشته‌اند. برای همین می‌توانم گفت تعداد خواننده‌های غیربومی داستان‌هایم بیش از خواننده‌های بومی‌ بوده‌اند.‌ برای‌ خواننده‌های بومی داستان‌هایم نیز زبان جالب بوده است، چون این زبان را در داستان‌های دیگر نویسنده‌های افغانستان کمتر دیده‌اند، چون بسیاری از نویسنده‌ها وقتی قلم به دست می‌گیرند تا بنویسند، تلاش می‌کنند که به زبانی رسمی و معیار بنویسند، چون با زبان‌‌ برخوردی ابزاری دارند و خواننده‌ فر‌ضی‌شان نیز. در اثر جدید شما، یعنی «پایان روز»، که کتاب سوم سه‌گانه‌تان است، مساله مهاجرت به شکلی پررنگ‌تر و موثرتر نسبت به سایر آثارتان مطرح می‌شود. می‌دانم در جایگاه یک نویسنده اهل افغانستان که در ایران و سوئد زندگی کرده‌اید به سوالات زیادی درباره مهاجرت پاسخ داده‌اید؛ اما می‌خواهم بپرسم که حضور این مقوله در «پایان روز» به ضرورت داستان بوده که قسمتی از آن در تهران می‌گذرد یا این داستان وسیله‌ای بود برای پرداختن به این موضوع؟ به‌نظر خودم به ضرورت داستان است و نه برای پرداختن به مهاجرت. البته چون «اَیا» ‌‌در ایران‌‌ یک مهاجر است و شرایط خاصی دارد، و داستان بخشی از آوارگی مردم افغانستان را‌ هم بیان می‌کند، به مسائل مهاجرت نیز پرداخته‌ام، اما مسأله‌ اصلی داستان و «اَیا» مهاجرت نیست. یعنی فقط به قصد پرداختن به مهاجرت به داستان «اَیا» نپرداخته‌‌ام. پس چرا تابه‌حال به این موضوع نپرداخته‌اید؟ درحالی‌که به‌واسطه زندگی در ایران، مهاجرت تجربه‌ای است که شما از کودکی در متن آن قرار داشتید. البته این حرف شما نیز درست است که برآمدنم از ایران موجب شده بتوانم به این بخش از زندگی «اَیا» بپردازم، اما همان‌طور که اشاره کردم، مسأله‌ اصلی ‌بخش «اَیا» مهاجرت نیست و رابطه‌ تنگاتنگی با بخش «بوبو» دارد و مسأله‌‌اش چیزی دیگر است. درست است که زند‌‌گی‌ام از کودکی در مهاجرت گذشته و همیشه با مسائل مهاجرت درگیر بوده‌ام و‌ بر زندگی‌ام تأثیر گذاشته‌اند؛ اما هنوز هم مسائل جاری در داخل افغانستان بیشتر زندگی و ذهنم را به خود اختصاص می‌دهند. مهاجرت موجب شده است به امکاناتی دست یابم تا بنویسم، اما برای ما مردم مسائلی مهمتر از مهاجرت است که ما‌ را به خود مشغول می‌دارد و آن چرایی مهاجرت و آوار‌‌گی است؛ مسائل مهاجرت پس از آن است. هنوز نمی‌دانم کی به مهاجرت خواهم پرداخت، حتی مهاجرت به ایران. البته مانند «پایان روز»‌ از مسائل مهاجرت نیز دور نبود‌ه‌ام. آثار داستانی شما چه مانند قسمت‌هایی از «پایان روز» در ایران جریان داشته باشند چه در افغانستان، معمولا متضمن رویکرد انتقادی منحصربه‌فردی نسبت به شرایط سیاسی و اجتماعی که در داستان مطرح می‌شود نیستند. به عبارت دیگر، به ارائه تصویر و شرح وضعیت موجود بسنده می‌کنند که البته اقدامی حائز اهمیت و نخستین گام برای حل مسأله است؛ ولی حالا که تغییرات شتاب گرفته و مذاکرات صلح با طالبان در جریان است تصمیم ندارید گام دیگری بردارید؟ در داستان‌‌هایم هیچ‌گاه ‌به‌طور مستقیم به سیاست نپرداخته‌ام. منظورم موضع‌گیری بی‌پرده است. اگر چه‌ همیشه با آن درگیر بوده‌‌ا‌م و سیاست در داستان‌‌هایم حضور دار‌د، اما چرایی واقعه برایم مهمتر بوده است و تلاش کرده‌ام این چرایی را بدون قضاوت به نمایش بگذارم. به‌نظرم کار نویسنده موضع‌گیری در داستان نیست. نویسنده می‌تواند در خارج از داستان‌هایش موضع‌گیری‌‌های سیاسی مستقیم هم داشته باشد که به‌نظرم کار اصلی نویسنده نیست. کار اصلی نویسنده نوشتن داستان و بررسی موقعیت و نمایش اوضاع است. این سروصدای مذاکره با گروه طالبان نیز از همان موردهایی است که نویسنده می‌تواند نسبت به آن موضع‌گیری مستقیم داشته باشد، مانند یک سیاستمدار ‌یا مانند هرکسی که با اوضاع سیاسی و اجتماعی افغانستان درگیر است، اما کار من فقط این نیست. اگر چه به گمانم این مذاکرات نیز تا حال بیشتر بازی‌ سیاسی بوده و... اما به گمانم رمان «ناشاد» رمانی سیاسی نیز هست. یا حتی «پایان روز» و یا داستان‌‌های کوتاه «مردگان» و «دشت لیلی». نمی‌دانم شاید پرسش‌ شما را خوب متوجه نشده‌‌ام. به‌ویژه منظور از «گام دیگر» را. منظور من از گام دیگر، همان است که خودتان در بخشی از جواب به آن اشاره کردید: قضاوت. توصیفی که در جواب‌تان از مذاکرات صلح ارائه دادید، همان گام دیگر است که در آثارتان به آن نمی‌پردازید. البته از پاسخ شما این‌طور برمی‌آید که این ویژگی در آثارتان به سبب تعریفی است که از موقعیت نویسنده در ذهن دارید. چه درباره مقوله مهاجرت و چه اوضاع سیاسی و اجتماعی، گفتید آنچه برای شما اهمیت دارد چرایی این مسائل است. پرسش اینجاست که: پس از ارائه تصویر از وضعیت موجود یا به‌قول شما پرداختن به چرایی مسأله، باید چه کار کرد؟ آیا پس از آن هم مسئولیتی را متوجه نویسنده می‌بینید؟ نویسنده مصلح اجتماعی یا سیاسی نیست. نویسنده، نویسنده است. نویسنده از درد می‌نویسد. نویسنده از انسانیت می‌نویسد و از حرمان‌ها و بدسگالی‌ها... به گمانم این مهمترین کار نویسنده است. خواننده‌ها و منتقدان وقتی داستان را می‌خوانند، به موضع نویسنده پی خواهند برد. دیگر نیازی به صدور بیانیه‌ سیاسی یا اجتماعی نیست. با پرداختن منتقد به اثرش، با توجه به رویکرد اجتماعی یا روان‌شناسی و... و خواننده با دیدن خود در آیینه‌ داستان... مهمترینش انعکاس داستان و وقایع در ذهن خواننده است. خواننده‌ای که در‌ جامعه زندگی می‌کند و با مسائل آن درگیر است، خود و جامعه را در داستان نویسنده می‌یابد. ‌به گمانم مهمترین کاری که نویسنده با اثرش انجام می‌دهد، آگاهی‌دادن است و فرهنگ‌سازی. این آگاهی‌دهی است که موجب می‌شود یک اثر ادبی تأثیرگذار باشد. اگرچه با تعداد خواننده‌های داستان در کشورهای ما این آگاهی‌دهی اندک و به مرور و حتی غیرمستقیم است. بیانیه‌های سیاسی نویسنده نوشتن بر یخ است و اثرش ‌سنگ‌نوشته‌‌ای که می‌ماند. با مقدمه و انتخاب شما، مجموعه‌داستانی با عنوان «داستان زنان افغانستان» به انتشار رسیده است. خودتان هم داستان بلندی به نام «ناشاد» دارید که در ایران با عنوان «سیاسر» منتشر شده و شخصیت اصلی آن یک زن است. این داستان، یکی از معدود تصاویر موجود از زن در دوره طالبان را در متن خود دارد. این‌طور به نظر می‌رسد که حوزه زنان، خصوصا در افغانستان، از علاقه‌مندی‌ها یا شاید دغدغه‌های شماست. حضور زن در داستان‌هایم از همان ابتدا بوده است. بسیار ‌پیش از این‌‌ سروصداهای سیاسی درباره‌ زنان و حقوق‌ زنان و...‌ و سخت مخالف این سروصداها و این‌گونه رویکرد به مسائل زنان هستم، چون برخوردهایی سطحی و سیاسی هستند. ‌حضور زنان در داستان‌هایم در ابتدا ناخودآگاه بود و سپس آگاهانه. شاید چون کودکی و نوجوانی‌ام بیشتر در محیطی زنانه گذشته است. به نظرم درباره‌ مسائل زن افغانستانی‌ هنوز هم آثار اندکی داریم. تلاش کرده‌ام در کتاب «داستان زنان افغانستان» رویکردی پژوهشی به روند داستان‌نویسی زنان افغانستان داشته باشم. زنان افغانستان بسیار بعدتر از مردان به نوشتن داستان روی آوردند و برای همین احساس کردم نیاز است برای معرفی و روند داستان‌نویسی آنها کار مستقلی‌ انجام شود. البته نویسنده‌های زن خوبی در افغانستان داریم. سپوژمی زریاب در داستان‌نویسی افغانستان نویسنده‌ مهمی است. من البته در کتابم رویکردی ادبی و تاریخی داشته‌ام، اما‌ درباره‌‌ ادبیات زنان ‌‌و مسائل زنان افغانستان زمینه‌های بسیاری وجود دارد که باید به آنها پرداخت و امیدوارم دیگران بپردازند. من در حد توانم پرداخته‌ام، اما در داستان‌هایم همان‌طور که تا حال زن‌ و مسائل مربوط به او بخشی را به خود اختصاص داده‌‌، در آینده نیز به گمانم چنان خواهد بود. البته نه به این دلیل که زن و مسائل مربوط به او جذابیت‌های ظاهری بیشتری دارد. شما تجربه کار نشر در افغانستان، ایران و سوئد را دارید. جایی خواندم که گفته بودید فراهم‌کردن زمینه انتشار آثار نویسندگان و شاعران جوان که از طریق انتشارات «تاک» در افغانستان صورت می‌گیرد، یکی از مشغله‌های اصلی شما در سال‌های اخیر بوده. درباره سخت و آسان این تجربه بگویید که در این سه کشور چه تفاوت‌هایی باهم دارد؟ بله، من و همسرم زکیه میرزایی که مدیرمسئول انتشارات «تاک» است، «تاک» را با هدف پرداختن به ادبیات افغانستان بنیاد نهادیم‌ و تا امروز نزدیک به ۲۰۰ عنوان کتاب منتشر کرده‌ایم. این روزها نیز زکیه در کابل درگیر کتاب‌‌های تازه‌منتشرشده است. البته نه‌تنها کمک به انتشار آثار نویسنده‌ها و شاعران جوان که انتشار کتاب‌‌های نویسنده‌های ‌قدیمی نیز مورد توجه ما بوده است. اما انتشار آثار نویسنده‌های جوان مشکل‌تر است، چون ناشناخته‌اند و هنوز به‌عنوان نویسنده معرفی نشده‌اند و این فروش کتاب‌های‌شان را خیلی پایین می‌آورد. ‌انتخاب کتاب‌ها نیز دشوار است. در افغانستان متأسفانه چون نشر سیستم درستی‌ نداشته و هرکس پول داشته کتابش را بی‌هیچ نظارت حرفه‌ای‌ منتشر کرده، وضع چاپ و انتشار و بازار‌ کتاب‌های ادبی ‌بسیار آشفته است. ‌این آشفتگی بر کیفیت آثار ادبی نیز تأثیر گذاشته.‌ همه‌ تمرکز فعالیت‌های انتشاراتی «تاک»‌ در افغانستان ‌بوده است. ما کتاب‌ها را در اینجا آماده می‌کنیم و‌ در کابل چاپ و توزیع می‌شوند. کار با نویسنده‌‌های جوان دشوار است، چون ‌نویسنده‌‌ جوان است و در حال کسب تجربه و باید تجربه‌های مختلف را دید و به آنها مجال دیده‌شدن داد‌ که‌ به‌نظرم‌ دشوار است. اما دشواری کار با این قشر شاید بیشتر برای عدم شناخت‌ آنها از داستان و ادبیات باشد و بزرگترین مشکلم در برخورد با این نویسنده‌ها و آثارشان سهل‌انگاری در برخورد با ادبیات و زبان است که برای من بسیار مهم ‌‌است. به نظرم نویسنده‌های جوان به زبان بسیار بی‌توجه هستند. ‌این مسأله تا جایی در بین نویسنده‌‌های جوان ایران نیز دیده می‌شود. ما با نسلی روبه‌رو هستیم که زبان را نمی‌شناسند و توجهی نیز به آن ندارند. درحالی‌که زبان نخستین عنصر ادبی یک متن‌ است که نویسنده و مخاطب با آن روبه‌رو می‌شوند. از انتشار کتاب‌های نویسنده‌های جوان در «تاک» پشیمان نیستم، اما گاه ‌برخوردهایی از سوی آنها دیده‌ام که برای مدتی کوتاه احساس پشیمانی کرده‌ام و... البته این مشغله بر کار نوشتن خودم ‌تأثیر منفی گذاشته است. برای همین تصمیم گرفته‌ام این مشغله‌ام را کمتر کنم. معرفی ادبیات امروز افغانستان به مخاطبان فارسی‌زبان از دیگر هدف‌های ما بود و در سه‌سال گذشته حضور انتشارات «تاک» در نمایشگاه کتاب تهران به همین منظور بوده. در حوزه‌ نشر فارسی در سوئد نیز کار کرده‌ام، اما بسیار اندک. ‌حوزه‌ نشر فارسی در غرب کار بسیار متفاوتی است نسبت به نشر در افغانستان و ایران. شما از آن دست نویسندگان فارسی‌زبان هستید که تجربه انتشار داستان‌هایتان به زبان‌های دیگر را هم داشته‌اید. با تاکیدی که بر مقوله زبان در داستان دارید، نسبت به ترجمه آثار ادبی و به‌طور خاص ترجمه آثار خودتان چه رویکردی دارید؟ در ترجمه‌ کارهایم دخالتی نداشته‌ام. مترجمان یا ناشران کتاب‌ها را انتخاب کرده‌اند و روند ترجمه و انتشار انجام شده. در هنگام ترجمه‌ «انجیرهای سرخ مزار» به زبان فرانسوی و ایتالیایی با وجود اینکه با ناشر و مترجم ارتباط داشتم، مترجمان جز در یکی‌دو مورد از من درباره‌ زبان نپرسیدند، اما مترجم‌ «ناشاد» به زبان عربی با من در ارتباط بود و دائم باهم تبادل‌نظر می‌کردیم و ترجمه‌اش بسیار زمان برد. مترجم می‌گفت با وجود حجم کم رمان ترجمه‌اش بسیار وقت گرفت. ‌یا مترجم «ناشاد» به زبان ایتالیایی یک‌سال روی ترجمه کار کرده، ولی هنوز این کتاب‌ها منتشر نشده‌اند و امیدوارم به‌زودی منتشر شوند. در این همکاری با مترجمان دشواری روند ترجمه‌ کارهایم را دیدم و به‌گمانم بسیار خوش‌شانس بوده‌ام که با این وضعیت داستان‌‌هایم ترجمه شده‌اند. در ترجمه بخش بزرگی از کار زبانی و ارزش‌های زبانی کار از دست می‌رود و این قصه و ماجراست که بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد. ترجمه‌ ایتالیایی «ناشاد» تاجایی‌که می‌دانم هنوز ناشری ندارد و مترجم در پی یافتن ناشری خوب است. عده‌ای که ترجمه را خوانده‌اند به مترجم گفته‌اند این رمان ماجرایی ندارد و مورد توجه خواننده‌ ایتالیایی قرار نمی‌گیرد و... چون بخشی از «ناشاد» ‌در زبان رخ می‌دهد که‌ در ترجمه از دست می‌رود.‌ از همان آغاز این را می‌دانستم و به مترجم نیز یادآوری کرده بودم که داستان قصه‌گو و پرخواننده‌ای نیست که زود ناشر بیابد، ‌‌اما ناشرانی نیز یافت می‌شوند که این‌گونه کتاب‌ها را منتشر کنند. ‌دغدغه‌ دیگرم معرفی داستان‌های افغانستان به خواننده‌های غیرفارسی‌زبان بوده. امسال ترجمه‌ گزیده‌ داستان‌‌های کتاب «داستان زنان افغانستان» به فرانسوی منتشر شد و مورد استقبال نیز قرار گرفت.

منبع : آرمان امروز
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه