ارسال به دیگران پرینت

گل‌های ضریح امام رضا(ع) | حرم امام رضا | ضریح امام رضا(ع)

وقتی گل‌های ضریح امام رضا(ع) نصیب می شود | تک‌نگاریِ تجربه‌ای ناب از زیارت حرم ضامن آهو

گل‌های ضریح امام رضا(ع)، نصیبم شده بود...

وقتی گل‌های ضریح امام رضا(ع) نصیب می شود | تک‌نگاریِ تجربه‌ای ناب از زیارت حرم ضامن آهو

گل‌های ضریح امام رضا(ع)، نصیبم شده بود...

تک‌نگاریِ تجربه‌ای ناب از زیارت حرم ضامن آهو

شیوا‌ حقی‌زاده 

کنشگر اجتماعی-فرهنگی

هیچگاه فراموشش نمی‌کنم؛ همان روزهایی را که نمی‌دانستم به کجا و به که باید پناه ببرم؟! همان روزهای که پر از یاس و ناامیدی، پر از بغض و دلشکستگی، پر از سوال‌های بی‌جواب و سخت و دردناک بود. در جلسه کاری نشسته بودم، تمام حواسم به حال درونم بود و اصلا متوجه هیچ‌چیز در دنیا و پیرامونم نبودم، درست در وسط جلسه فهمیدم که باید به که و کجا بروم. سریعا جلسه را تمام و یک بلیت قطار برای یک‌ساعت دیگر تهیه کردم. تمام اطرافیان مانده بودند که این سفر عجله‌ای برای چیست؟! و منی که عاجز بودم از گفتن حتی یک کلمه، چرا که گفتن همانا و شکستن بغض کهنه در گلو همانا.

به سرعت خودم را به ایستگاه راه‌آهن رساندم اما با تمام سرعتی که به خرج داده‌بودم از قطار جاماندم، توان برگشتن به خانه را نداشتم پس سریعا سوار خودرویی شدم تا مرا به ایستگاه بعدی برساند.

همین که سوار قطار شدم، بغض کهنه راه خودش را برای رهایی یافته بود و من‌ هم دیگر تلاشی برای نگه‌داشتنش نکردم، حالا اشک بود که پشت سر هم می‌بارید و این باریدن تا رسیدن به مقصد ادامه داشت.

ساعت ۵ بامداد موقع اذان صبح بود که به پناهگاه امن، به کنار صاحبخانه که تسکین دهنده غم است گل‌های ضریح امام رضا(ع)، رسیدم. دو روز تمام حتی برای لحظه‌ای از کنار صاحبخانه تکان نخوردم. آخر من اینهمه راه را آمده‌ بودم تا آرامم کند، آمده بودم تا در دامانش این بغض کهنه را رها کنم، من دستان پرمهر او را نوازش‌گونه بر سرم می‌خواستم، آمده بودم تا بلکه او پاسخ سوالات بی‌جوابم را بدهد، آمده‌ بودم تا او مرهم دل‌ِ شکسته از آنهمه نامهربانی‌ها باشد، آمده بودم تا دلم آرام بگیرد؛ دلی که از همه‌جا ناامید شده.

بعد از دو روز، لحظه وداع رسید و با تمام بی‌میلی که داشتم باید خودم را به قطار می‌رساندم. برای لحظه‌ای سرم را روی پاهایم که آنها را از بی‌کسی و تنهایی به آغوش کشیده‌ بودم، گذاشتم. چشمانم را از صاحبخانه دزدیدم و شروع کردم به زمزمه کردن که این‌همه راه آمدی، این‌همه‌ گریه کردی، گله کردی، درددل کردی، صاحبخانه آیا شنید؟ حال و روز تو را دید؟ اگر بروم و بازهم آرام نگیرم چه؟! اگر اوضاع از اینی که هست بدتر بشود چه؟!

از زمین و زمان کنده شده بودم و غرق در افکارم بودم که ناگهان دستی روی شانه‌ام نشست. سرم را که برداشتم خانمی بود که هرچه فکر می‌کنم اصلا چهره‌اش در خاطرم نیست. شاخه گلی در دستش بود که به سمت من گرفته بودش. همزمان داشت می‌گفت: امروز صبح موقع اذان زمانی که گل‌های چهارطرف ضریح را برای تعویض به بیرون می‌بردند چندشاخه گل به زمین افتاد و من همه‌شان را برداشتم، و حالا یکی از آن گل‌ها را دوست دارم به تو بدهم. مات حرف‌هایش بودم که در چشمانم نگاه کرد و گفت: بگیرش... هدیه آقاست.

داشتم با خودم فکر می‌کردم که چه جوابی زیباتر از اینکه عزیز و مرهم دلت، امام مهربانی‌ها گل به من هدیه داده‌است. تا به خودم آمدم دیدم که گل‌های ضریح امام رضا(ع) نصیبم شده است و آن خانم هم بدون اینکه مجال تشکر داشته باشم، رفته‌ است!

می‌آید از تراکم عالم به این دیار

قلبی که از تزاحم اندوه خسته‌ است...

photo_2022-09-10_17-17-02

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    • حمید کلباسی ارسالی در

      چرا در تیتر خبر ، املای نصیب را به قول خودتان نسیب نوشتید؟کم سوادی شما باعث حیرت است

    • حمید کلباسی ارسالی در

      ما سائل شرمنده درگاه رضاییم .
      یک گوشه چشمی بکند ، ما رضاییم

    • محمدرضا کلباسی ارسالی در

      عمریست که دلبسته الطاف رضائیم .
      همراه امام عشق و شیدای رضائیم .
      چون سائل شرمنده درگاه رضائیم .
      یک گوشه چشمی بکند ما رضائیم .

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه