ارسال به دیگران پرینت

فضای مجازی |وزارت آموزش و پرورش | دانش‌آموز

از "چوب معلم گُله" تا برخورد آموزش و پرورش با "معلم خاطی"

دانش‌آموز امروزی چه بسا ممنون وزارت آموزش و پرورش نباشد، اما متولدین چند دهه قبل که دوران مدرسه‌ را در دهه‌های 60 و 70 سپری کرده‌اند، وقتی می‌بینند یک معلم صرفا به دلیل چیدن اندکی از موی دانش‌آموزان به عنوان فرد خاطی شناخته می‌شود، تحول فرهنگی و اجتماعی مثبت را دست کم در این مورد خاص به وضوح احساس می‌کنند

از "چوب معلم گُله" تا برخورد آموزش و پرورش با "معلم خاطی"

دانش‌آموز امروزی چه بسا ممنون وزارت آموزش و پرورش نباشد، اما متولدین چند دهه قبل که دوران مدرسه‌ را در دهه‌های 60 و 70 سپری کرده‌اند، وقتی می‌بینند یک معلم صرفا به دلیل چیدن اندکی از موی دانش‌آموزان به عنوان فرد خاطی شناخته می‌شود، تحول فرهنگی و اجتماعی مثبت را دست کم در این مورد خاص به وضوح احساس می‌کنند

هومان دوراندیش- اینکه معلم یکی از مدارس کشور، مشغول چیدن موی دانش‌آموزان بوده و ویدیوی عمل او در فضای مجازی منتشر شده و حالا آموزش و پرورش اعلام کرده با این "فرد خاطی" طبق قانون برخورد خواهد شد و ناظم و مدیر آن مدرسه نیز تحت تاثیر فشار افکار عمومی استعفا کرده‌اند، واقعا جای تحسین دارد.

البته دانش‌آموزان امروزی ممکن است از این بابت ممنون وزارت آموزش و پرورش نباشند، اما کسانی که متولد چند دهه قبل هستند و دوران مدرسه‌شان را در دهه‌های 60 و 70 سپری کرده‌اند، همین که می‌بینند یک معلم صرفا به دلیل چیدن اندکی از موی دانش‌آموزان به عنوان فرد خاطی شناخته می‌شود، تحول فرهنگی و اجتماعی مثبت را دست‌کم در این مورد خاص به وضوح می‌بینند.

  متولدین دهه‌های 50 و 60 که دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان خود را در دهه‌های 60 و 70 سپری کردند، به خوبی می‌دانند در آن دوران از این خبرها نبود! ناظم مدرسه خیلی راحت سر صف موی بلند دانش‌آموزان را با ماشین اصلاح به شکل تابلویی کوتاه می‌کرد تا مجبور شوند فردا با سر کاملا بی‌مو به مدرسه بیایند. یعنی بعد از مدرسه به‌ناچار به آرایشگاه می‌رفتند و سرشان را با ماشین نمرۀ 4 می‌زدند.

  چنین صحنه‌ای را تقریبا همۀ کسانی که در دهۀ 60 دانش‌آموز بودند، به ویژه دانش‌آموزان دبستان و راهنمایی، به یاد دارند. ناظم یا هر مقام مقتدر دیگری، از پیشانی تا فرق سر دانش‌آموز را با ماشین اصلاح لخت و عور می‌کرد. گاهی هم وسط سر دانش‌آموز، به قول بچه‌ها، یک چهارراه باز می‌کرد.

  دانش‌آموز تحقیرشده، بعد از مدرسه هم باید تحقیری مضاعف را تحمل می‌کرد و با آن سر و وضع تا خانه می‌رفت. بنابراین چیدن مقداری از موی دانش‌آموزان امروزی، برای دانش‌آموزان دهه‌های قبل، نه تنها عجیب نیست بلکه جزو حقوق معلم و مدیر و ناظم مدرسه محسوب می‌شود!

  البته چهارراه باز کردن وسط سر دانش‌آموزانی که مویشان زلف شده بود، فقط یکی از موارد تحقیر بچه‌ها بود. تمسخر دانش‌آموزی که درسش را درست نمی‌خواند، سیلی زدن به دانش‌آموز بابت شیطنت یا تنبلی، و سایر تنبیهات بدنی، سکۀ رایج آموزش در مدارس آن روزگار بود.

نگارنده به عنوان کسی که از مهر 1361 وارد کلاس اول دبستان شده و در خرداد 1373 امتحانات نهایی چهارم دبیرستان را پشت سر گذاشته، شهادت می‌دهد مدرسه در آن دوران بدون سرکوب دانش‌آموز قوام و معنایی نداشت و چون همۀ بچه‌ها درس‌خوان یا ساکت و سربه‌زیر نبودند، طبیعتا بسیاری از آن‌ها طعم انواع و اقسام تنبیهات معلمان محترم را می‌چشیدند.

  برای پرهیز از کلی‌گویی، ذکر چند نمونه از این تنبیهات خالی از لطف نیست! در دوران راهنمایی، در مدرسۀ شهید پندی، که روبه روی ابتدای بزرگراه کردستان قرار دارد، ناظم مدرسه و معلم یکی از دروس، علاقۀ عجیبی به زیرِپاکشی داشتند. یعنی برای تنبیه دانش‌آموز، در حالی که مشغول مواخذۀ و سرزنش کلامی او بودند، ناگهان یک ضربۀ اساسی به هر دو پای دانش‌آموز می‌زدند و او لنگ‌درهوا می‌شد و نشیمنگاهش به سختی به زمین می‌خورد!

از

  واقعا هنوز برایم سوال است که چه هنر و فضیلتی در این کار بود؟ اینکه یک مرد سی‌ساله، یک دانش‌آموز دوازده-سیزده ساله را به آن شکل سرنگون کند، نه دشوار بود نه شرافتمندانه. در کل آن مدرسه، این بحث بین بچه‌ها مطرح بود که آقای ناظم بهتر زیرِپا می‌کشد یا آقای...

  البته کم‌کم بچه‌ها یاد گرفتند محکم بایستند. در فصل زمستان، تنبل‌های کلاس دیگر حواس‌شان جمع بود و به راحتی فصل پاییز زیر پایشان خالی نمی‌شد و ستون فقرات‌شان از خطر آسیب‌دیدن در امان بود.

  یک بار آن معلم گرانقدر، هر چقدر تلاش کرد یکی از همین بچه‌های درس‌نخوان کلاس را سرنگون کند، موفق نشد. یعنی وقتی که دید او استوار و محکم ایستاده، به او سیلی می‌زد بلکه حواسش به سیلی‌خوردن پرت شود و از پاهایش غافل شود. اما آن پسر سیزده ساله، که مشکل گفتاری هم داشت، حین سیلی‌خوردن هم محکم ایستاد و زیر پایش خالی نشد و لذت سرنگون‌شدنش را به دل آن معلم محترم گذاشت. تاکتیک یک‌خط درمیان سیلی‌زدن و زیرِپاکشیدن جواب نداد!

  یک‌سال قبل‌تر، وقتی که اول راهنمایی بودم، در مدرسۀ فجر اسلام در کوچۀ دوازدهم امیرآباد درس می‌خواندم که بعدا تبدیل شد به یک مدرسۀ دخترانه. آن‌موقع تهران زیر بمباران و موشک‌باران بود و بسیاری از بچه‌های درس‌خوان هم حواس‌شان آن قدرها به درس و مدرسه یا حل تکالیف روزمره نبود. نمی‌شد ساعت 1 بعد از نیمه‌شب با صدای آژیر قرمز از خواب بیدار شوی و با سایر اعضای خانواده‌ات به نزدیک‌ترین جای امن بروی و فردا هم کاملا آماده سر کلاس نشسته باشی.

  ناظم آن مدرسه، که معلم زبان مدرسه هم بود، ورد کلامش هم "گوساله" بود و این واژه را نثار دانش‌آموزانی می‌کرد که کلافه‌اش می‌کردند. عبارت "دوسالۀ گوساله" را اولین بار آن‌جا شنیدم. دوساله یعنی کسی که دوسال در یک کلاس باقی مانده بود و در واقع مردود شده بود. شاید آن بنده‌خدا هم حق داشت که آن قدر عصبانی باشد. حقوق کم معلمی در کنار مشکلات جنگ و هول و هراس موشک‌باران تهران، لابد برایش اعصاب و تحمل چندانی نگذاشته بود.

  معلم ریاضی‌مان هم مرد چاقی بود که دست سنگینی داشت و سیلی‌هایش آبدار بود! اما تخصص اصلی‌اش قطاب‌زدن بود. بچه‌های این دوره را نمی‌دانم، ولی بچه‌های آن دوره می‌دانند که قطاب‌زدن یعنی چه. یعنی دست را مشت کردن و با استخوان وسط انگشت وسط، بر سر دانش‌آموز کوبیدن. و چه دردی هم داشت قطاب‌هایش! من هم یکبار طعم قطاب‌هایش را چشیده بودم ولی خوشبختانه هیچ‌وقت سیلی آبدار دست سنگین‌اش نصیبم نشد.

  چنین وقایعی در آن زمان کاملا رایج بود و مصداق رفتار نرمال معلم و ناظم و مدیر در مقام تنبیه دانش‌آموز بود. در واقع چنین حقی برای اولیاء مدرسه عملا وجود داشت؛ حتی اگر قانونا به رسمیت شناخته نشده بود. و چون عملا اوضاع چنین بود، کم پیش می‌آمد دانش‌آموز سیلی‌خورده، به پدر و مادرش بگوید که معلم به او سیلی زده است. اگر هم می‌گفت، بعید نبود پدر و مادرش هم او را سرزنش کنند که معلوم نیست چه کرده‌ای که معلم (یا ناظم) بین آن همه دانش‌آموز، تو را تنبیه کرده.

  تازه وقایعی که ذکرش رفت، متعلق به مدارس محلۀ امیرآباد و محدودۀ میدان گل‌ها و یوسف‌آباد بود. می‌توان حدس زد که در مدارس نازی‌آباد و خانی‌آباد و جوادیه خشونت و تحقیر بیشتری شامل حال دانش‌آموزان می‌شد. همچنین در دهه‌های 50 و 40 و 30 خورشیدی، بعید است که اوضاع از این حیث بهتر از دهه‌های 60 و 70 بوده باشد.

  ضرب‌المثل "چوب معلم گله، هر کی نخوره خله"، بی‌دلیل در فرهنگ ما شکل نگرفته. اتوریتۀ بی‌ چون و چرای معلم و اطاعت‌پذیری مطلق دانش‌آموز، متد تعلیم و تربیت در هر جامعۀ غیردموکراتیکی است و از این حیث فرق چندانی بین اکثر سرزمین‌های دنیای قدیم وجود نداشت.

  مرحوم شمس تبریزی نیز به هر شهری که می‌رفت، در مکتب‌خانه درس می‌داد و بدرفتاری‌اش با دانش‌آموزان شهرۀ شهر بود. فلک‌شدن دانش‌آموز در مکتب‌خانه‌ها، معنایی جز این نداشت که سرکوب و تحقیر یکی از راه‌های تعلیم و تربیت است و معلم در برابر دانش‌آموز قدرتی خدایگانی دارد.

  جهان در حال پیشرفت است و حوزه‌های گوناگون زندگی بشر تدریجا دموکراتیک می‌شوند. در چنین جهانی، دیگر همۀ قدرت در اختیار "شوهر" یا "پدر" یا "معلم" نیست. زن و فرزند و دانش‌آموز هم نصیبی از قدرت دارند. معلمی که دیروز آسوده‌خاطر به خشونت فیزیکی یا کلامی یا هر نوع رفتار تحقیرآمیزی متوسل می‌شد، امروز بابت مو چیدنی مختصر، رسوا و مجازات می‌شود و ناظم و مدیر فرادستش هم باید استعفا کنند.

  این نکته را هم نباید ناگفته گذاشت که اگر اینترنت و فضای مجازی نبود، رفتار این معلم بازتابی در جامعه پیدا نمی‌کرد و همچنان معلمان و ناظمان بسیاری به خود اجازه می‌دادند که مرتکب چنین کاری و البته اعمالی صد برابر بدتر از این شوند.

  اگر این "معلم خاطی" هم تریبون درخوری داشت، ممکن بود بانگ برآورد فضای مجازی تا حلق ما جلو آمده است؛ ولی مشکل از فضای مجازی نیست؛ مشکل از خود ماست. ما به‌ناچار در حال تن‌دادن به ارزش‌های دموکراتیک هستیم و از این حیث در فشار و آزرده‌خاطریم.

  اما این آزردگی خاطر، وقتی گریبان گیر ما می‌شود که قرار است قدرتمان محدود شود. در وضعیت‌هایی که فاقد قدرت هستیم، از دموکراتیک‌شدن روابط و مناسبات زندگی اجتماعی‌مان استقبال هم می‌کنیم؛ چراکه توزیع قدرت، لازمۀ دموکراسی است. و همه، از سیاستمداری که دیگر در کانون قدرت نیست تا دانش‌آموزی که مویش در مدرسه چیده می‌شود، توزیع قدرت را منصفانه می‌دانند.

 

منبع : عصر ایران
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه