انتشارات سوره مهر کتاب صبح شام را که خاطراتی از امیر عبداللهیان است منتشر کرده و در دسترس علاقهمندان قرار داده است.
جذابترین بخش کتاب، خاطراتی است که امیرعبداللهیان درباره شهید سردار قاسم سلیمانی نقل میکند. این خاطرات از زبان کسی که سالها سردار را میشناسد و در شرایط مختلف و حساس با او دیدار داشته، خواندنی است. در کنار خاطراتی که امیرعبداللهیان از نقش سردار قاسم سلیمانی در حل بحرانهای مختلف منطقه مانند عراق و سوریه نقل میکند، خاطراتی که از منش و روحیات سردار نقل میکند نیز در نوع خود جالب است. روحیاتی که حتی در بحبوحه جنگ و درحالی که چند کیلومتر با نیروهای داعش بیشتر فاصله ندارند نیز ترک نمیشود.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
ملاقات حدود 50 دقیقهای ما که تمام شد، بلافاصله سردار همراه من بیرون آمد. همان موقع شهید پورجعفری گفت سردار در حال عزیمت به خط مقدم است. این هم از ویژگیهای سردار بود که مثل بعضی از ژنرالها در داخل قرارگاه و مقر، خودش را حبس نمیکرد و در خط مقدم بود. در این فضا و محیط نظامی که هدایت عملیات برای بازپسگیری منطقۀ مهمی از ریف دمشق - اطراف دمشق- توسط سردار سلیمانی و آن تیم دنبال میشد و طبعاً سردار سلیمانی قلب این مرکز فرماندهی و اتاق عملیات بود، ایشان چه رفتاری با من داشت؟ داستان ساده اما عجیبی رخ داد، فصل تابستان بود و در مقابل سردار سلیمانی یک ظرف میوه قرار داشت. میوههای منطقۀ شامات کیفیت و معروفیت خاصی دارد. خداوند در این منطقه برکات خاصی قرار داده است.
من دیدم در ظرف میوه، انجیر هم هست. منِ روستاییزاده، انجیر را خیلی دوست دارم. همین طور که با سردار سلیمانی صحبت میکردم، چهار، پنج تا انجیر را پشت سر هم خوردم. لابهلای صحبت، سردار سلیمانی آقای سردار پورجعفری را صدا کرد و گفت باز هم انجیر داریم؟ چون ممکن بود افراد در آن اتاق فرماندهی یک هفته یا یک ماه بمانند، انباری داشتند که آذوقه و مایحتاج همین اتاق عملیات مشترک در آن نگهداری میشد. آقای پورجعفری گفت الان نگاه میکنم. ایشان رفت و بعد از دقایقی یکی از افرادی که آنجا بود، یک ظرف انجیر آورد. من نگاهی به ظرف قبلی میوه کردم و دیدم دو تا انجیر بیشتر نمانده و من همینطور که حواسم نبوده همه را خوردهام. به سردار سلیمانی گفتم مثل اینکه من همه را خوردم، هیچ چیز برای شما نماند. با لبخندی گفت نه من انجیر نمیخورم، دیدم انجیر دوست داری گفتم برایت بیشتر بیاورند، بخور نوش جانت و اصرار کرد باز هم انجیر بخورم.
ملاقات ما تمام شد و من را به سمت فرودگاه آوردند. داخل هواپیما به مقصد تهران، خانم سرمهماندار پرواز که گویا سردار سلیمانی را چندان نمیشناخت اما با چهره نسبتاً رسانهای من آشنا بود، آمد و گفت: کسی به نام سلیمانی یک جعبه بزرگ انجیر برای شما فرستاده، جعبه را داخل کابین پرواز آوردهاند، من این را چه کار کنم؟ از این رفتار کریمانه و ظرافت روحی سردار متعجب شدم. البته با نگاه به سوابق رفتاری ایشان نباید تعجب کرد. اینکه سردار سلیمانی در شرایط که استرس در اوج خود بر فضا حاکم بود، میتوانست به جزئیات توجه کند، بسیار جالب بود. این داستان ساده از بزرگی روح این سردار عزیز حکایت میکند. سرداری که از رویشهای بزرگ انقلاب امام خمینی(ره) بود. من به خانم سرمهماندار گفتم آیا میتوانم خواهش کنم انجیرها را در دیس بگذارید و بین همه مسافران توزیع کنید؟ مسافران، همه مدافعین حرم و تعدادی مجروح بودند و بقیه هم در پایان مأموریتشان به ایران باز میگشتند یا مرخصی داشتند. مهماندارها دیسیپلین خاص خودشان را دارند. خانم مهماندار گفت به لحاظ پروتکلی کار سختی است ولی اگر مقدور شد این کار را انجام میدهیم که لطف کردند و انجام دادند.
در همه جای دنیا یک ژنرال نظامی، در اتاق فرمان و وسط معرکه جنگ، توجه چندانی به ظرایف اخلاقی ندارد. این کار نشان دهنده روح بزرگ سردار سلیمانی است که در سختترین شرایط چنین رفتاری از ایشان دیده میشود. رفتاری که در نهایت لطافت و سعه صدر و اخلاق محمدی(ص) بروز پیدا میکند. ...
کتاب «صبح شام» که به توصیه شهید سردار قاسم سلیمانی نوشته شده روایتی دیپلماتیک از حوادث چند ساله اخیر در سوریه و کشورهای منطقه است. کتابی که در آن تصویری واضح و روشن از اوضاع ترسیم میشود و مخاطب میتواند پس از مطالعه آن، پاسخ بخشی از پرسشهای خود را بیابد. بحران در کشورهایی مانند عراق و سوریه چگونه شکل گرفت؟ چطور خواستههای مردمی مصادره به مطلوب شد؟ و در نهایت اینکه اینکه چرا ایران در ماجرای سوریه شرکت کرد؟ ...
دیدگاه تان را بنویسید