ارسال به دیگران پرینت

اختلافات داخلی در کاخ سفید چگونه باعث لو رفتن ماجرای مک فارلین و کنتراها شد؟

بوش متفاوت بود... به دستور وی، یک تیم عملیاتی نظامی تشکیل شد که سازمان‌های امنیت ملی از جمله سازمان سیا را دور می‌زد و هیچ مسئولیتی در قبال نظارت کنگره نداشت... این تیم کوچک و محرمانه... وظیفه اجرای عملیات‌های خارجی، که توسط معاون رئیس‌جمهور ضروری تشخیص داده می‌شد، را بر عهده داشت... افسر گفت: «اولیور نورث، دیک سکورد و مخالفان ایرانی و افراد پول‌دار در تگزاس را به این طرح آورد و این ماجرا کاملاً از کنترل خارج شده بود. ما به شدت عصبانی بودیم. به این نتیجه رسیدیم که اگر این را با دقت مدیریت نکنیم، کل ساختار ما از هم می‌پاشد؛ بنابراین ما (اعضای سابق تیم مورو که هنوز برای بوش کار می‌کردند) این داستان را به مجله‌ای در لبنان رساندیم.»

اختلافات داخلی در کاخ سفید چگونه باعث لو رفتن ماجرای مک فارلین و کنتراها شد؟

روز دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۶۵ گزارش افشاگرانه‌ای در مجله لبنانی «الشراع» منتشر شد، این گزارش از مذاکرات پنهانی‌ای خبر می‌داد که در طول یک سال گذشته یعنی از بهار ۱۳۶۴ میان ایران و آمریکا جریان داشته است. بر اساس این گزارش دولت آمریکا در طی آن مدت به صورت پنهانی به ایران درگیر جنگ با عراق سلاح می‌فروخت و ایران در مقابل بنا بود اسباب آزادی گروگان‌های این کشور را در لبنان فراهم کند. این مذاکرات نفع دیگری هم برای آمریکا داشت و آن این‌که مبالغ دریافتی بابت ارسال سلاح به ایران را برای حمایت از کنتراها، یعنی مخالفان حکومت کمونیسیتی نیکاراگوئه، می‌فرستاد. بگذریم از این‌که پس از افشای این مذاکرات در کنگره آمریکا هیأتی به منظور تحقیقات بر روی آن تشکیل شد و رسوایی در حد واترگیت برای ریگان به بار آورد. اما پرسش‌هایی در این رابطه وجود دارد که با گذشت دهه‌ها هنوز پاسخ مستندی نگرفته‌اند و در هاله‌ای از ابهام قرار دارند؛ مثل این‌که دولت آمریکا چطور با سازمان سیاه و کنگره را در رابطه با این عملیات دور زد؟ مهره‌های پیش‌برنده کار در دولت ریگان چه کسانی بودند؟ اصلا خود ریگان در این ماجرا چقدر نقش داشت؟ و در نهایت چه کسی ماجرا را به الشراع لو داد؟ در طول این سال‌ها پاسخ‌های مختلفی به این پرسش‌ها داده شده، اما یکی از تازه‌ترین و شاید جالب‌ترین آن‌ها گزارشی است که توسط سیمور هرش در london review of books منتشر کرده است.

گزارش او حاوی نکات بسیار جالبی از ماجرای ایران کنتراست، از جمله این‌که نشان می‌دهد اختلافات داخلی در عرصه سیاست‌گذاری آمریکا چطور موجب افشا شدن پرونده به این مهمی شد، و شاید همین بتواند نقشه راهی باشد برای امروز سیاست ایران که همواره با آمریکا در تقابل بوده است؛ نقشه‌ای که نشان می‌دهد در تصمیم‌گیری‌های کلان سیاسی در عرصه سیاست خارجی به ویژه آن‌جا که در یک سوی ماجرا آمریکا قرار دارد؛ نمی‌توان این روابط و اختلاف نظر‌های داخلی را نادیده انگاشت و همه را یک‌دست و یک نظر تصور کرد. در ادامه گزارش london review of books که توسط «انتخاب» ترجمه شده را می‌خوانید:

وقتی جورج اچ دبلیو. بوش در ژانویه ۱۹۸۱ به عنوان معاون رئیس‌جمهور وارد واشنگتن شد، به نظر می‌رسید که او در برابر رونالد ریگان، که با اکثریت قاطع آراء به ریاست‌جمهوری رسیده، یک جنبه فرعی به حساب می‌آمد.

بوش اغلب به عنوان سیاستمداری محتاط که تابع رئیس مسحورکننده خود بود تقلیل یافته بود. شاید به این دلیل که وی تصور می‌کرد پاداش این رفتار او، افزایش شانسش برای ریاست‌جمهوری در سال ۱۹۸۸ است.

دیدگاه دیگری نیز درباره بوش وجود داشت؛ دیدگاهی متعلق به نظامیان و متخصصان غیرنظامی که در مورد مسائل امنیت ملی برای او کار می‌کردند. آن‌ها معتقد بودند که او برخلاف رئیس‌جمهور، می‌دانست وضعیت چیست و چگونه باید به امور مربوطه رسیدگی کند. از نظر آن‌ها، ریگان یک شخص «کندذهن» بود که متوجه مسائل نمی‌شد، یا حتی برای فهمیدن آن تلاش هم نمی‌کرد.

یک مقام ارشد سابق اداره مدیریت و بودجه، رئیس‌جمهور را «تنبل، کاملا تنبل» توصیف کرد. او توضیح داد: ریگان اصرار داشت که خلاصه‌ای سه‌خطی از تصمیمات قابل توجه درباره بودجه به او ارائه شود. اداره مدیریت و و بودجه به این نتیجه رسید که ساده‌ترین راه برای کنار آمدن با این کار ارائه سه رقم به او است - یکی بسیار بالا، یکی بسیار پایین و دیگری در حد متوسط که اغلب اوقات ریگان همین گزینه وسط را تایید می‌کرد. بعداً به من گفتند که این روند در کاخ سفید به عنوان «گزینه گلیدلاکس» شناخته شده است. او همچنین از تخمین‌های پیچیده اطلاعاتی خسته می‌شد و در طول جلسات توجیهی امنیت ملی با خودکارش بازی می‌کرد یا کلا گوش نمی‌داد. طبیعی بود که به جای آن به رئیس سازمان [سیا]متوسل می‌شدیم، اما ویلیام کیسی، رئیس سازمان سیا، تاجر و دستیار سابق نیکسون بود که ریگان به عنوان پاداش مدیریت کمپین انتخاباتی‌اش، او را به این سمت منصوب کرده بود. متخصصان اطلاعاتی که با مقامات اجرایی کار می‌کردند شاهد این بودند که کیسی، بی‌ملاحظه و بی‌اطلاع بود و زیادی با مطبوعات حرف می‌زد.

بوش متفاوت بود. او متوجه مسئله شد. به دستور وی، یک تیم عملیاتی نظامی تشکیل شد که سازمان‌های امنیت ملی از جمله سازمان سیا را دور می‌زد و هیچ مسئولیتی در قبال نظارت کنگره نداشت. این تیم را دریاسالار آرتور مورو، یک افسر شایسته نیروی دریایی که برای افراد درون تیم با نام "M" شناخته می‌شد، هدایت می‌کرد. وی پیش از این به عنوان معاون عملیات دریایی در توسعه استراتژی جدید دریایی ایالات متحده، با هدف محدود کردن آزادی حرکت شوروی، نقش داشته است. مورو در ماه مه ۱۹۸۳ ارتقا یافت و معاون رئیس ستاد مشترک ارتش شد و طی دو سال بعد وی یک تیم مخفی را مدیریت کرد که علیه قاچاق مواد مخدر، تروریسم و مهم‌تر از همه، توسعه‌طلبی شوروی در بیش از بیست کشور؛ از جمله پرو، هندوراس، گواتمالا، برزیل، آرژانتین، لیبی، سنگال، چاد، الجزایر، تونس، کنگو، کنیا، مصر، یمن، سوریه، مجارستان، آلمان شرقی، چکسلواکی، بلغارستان، رومانی، گرجستان و ویتنام، حداقل ۳۵ عملیات مخفیانه انجام داد.

این تیم کوچک و محرمانه، که در درجه اول متشکل از افسران نیروی دریایی بود، وظیفه اجرای عملیات‌های خارجی، که توسط معاون رئیس‌جمهور ضروری تشخیص داده می‌شد، را بر عهده داشت. پیوند این گروه با بوش غیرمستقیم بود؛ دو نفر رفت و آمد داشتند که هر دو به داشتن ارتباط نزدیک با معاون رئیس‌جمهور و توانایی مخفی نگه داشتن اسرار، شناخته می‌شدند: مورفی، دریاسالار بازنشسته‌ای که به عنوان معاون بوش در سازمان سیا خدمت کرده بود و به میزان کمتری، دونالد گِرِگ، مشاور امنیت ملی بوش و یکی دیگر از کهنه‌سربازان عملیات‌های مخفی سیا.

تیم مورو اغلب در اتاقی در طبقه همکف پنتاگون کار می‌کردند. آن‌ها همچنین می‌توانستند در صورت لزوم، در گوشه‌ای از دفتر مورفی، که در نزدیکی بوش بود، به صورتی که جلب توجه نکند یک یا دو میز در اختیار داشته باشند.

دولت ریگان با موجی از توسعه‌طلبی و تجاوزات بین‌المللی شوروی، که قبل از روی کار آمدن او آغاز شده بود، مواجه شد. شوروی در سال ۱۹۷۹، حتی قبل از حمله به افغانستان، پایگاه هوایی قدیمی در خلیج «کام رانح» در ویتنام جنوبی سابق، که در طول جنگ توسط ایالات متحده به طور گسترده بازسازی و به روز شده بود را تصاحب کرد. این پایگاه برای نیروی دریایی آمریکا و انگلیس دارای اهمیت سمبلیک بود، زیرا در دسامبر سال ۱۹۴۱، سه روز پس از پرل هاربر، بمب‌افکن‌های ژاپنی که از پایگاه «کام رانح» استفاده می‌کردند دو کشتی جنگی انگلیس را غرق کردند. برخی از دریاسالار‌های ارشد این تصمیم شوروی را گستاخی آشکار و نگران‌کننده می‌دانستند.

افزایش ناگهانی توانایی آمریکا برای رهگیری و رمزگشایی از ترافیک سیگنال‌های شوروی در سال قبل از به قدرت رسیدن ریگان سبب شد تا حلقه‌ای از نیرو‌های مخفی شوروی در داخل ایالات متحده توسط تحلیل‌گران آژانس امنیت ملی کشف شود. بسیاری از مامورین مخفی در مشاغل فدرال فعال بودند و به داده‌های امنیت ملی دسترسی داشتند.

یک افسر نظامی سابق که از نزدیک با «مورو» همکاری می‌کرد، تنش‌های اولیه‌ای که بوش را بر آن داشت تا مقابله با عملیات‌های شوروی را افزایش دهد، بیان کرد.

اقدامات مورو با هدف محدود کردن نفوذ شوروی بدون ایجاد درگیری صورت گرفت. افسر سابق گفت: «ما شاهد این بودیم که روس‌ها سیاست‌های داخلی خود را مرتب می‌کنند و از نظر اقتصادی توسعه می‌یابند. ارتش آن‌ها با پیشرفت در فن‌آوری، مهندسی هسته‌ای و فضا، بسیار شایسته‌تر شده است. آن‌ها از اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده خود احساس خوبی داشتند و معتقد بودند که کنترل دولتی آن‌ها همیشه موثر است و به نظر می‌رسید روس‌ها در همه جا توسعه می‌یابند. ما در سرازیری سقوط بودیم؛ ارتش ما پس از ویتنام به هم ریخته بود. روحیه‌ها پایین بود و مردم آمریکا گرایش‌های ضد نظامی‌گری داشتند. یک احساس ضعف عمومی وجود داشت و روس‌ها از آن استفاده می‌کردند. آن‌ها سیستم هدف‌گیری مستقل چندگانه (MIRV) را توسعه داده بودند و یک موشک حامل چندین کلاهک هسته‌ای را تولید کرده بودند و موشک‌های بالستیک بین قاره‌ای را روی کامیون‌ها قرار می‌دادند و سیلو‌های موشک‌های هسته‌ای خود را مستحکم می‌کردند. این در زمانی بود که مشخص شده بود ریگان، یک رهبر موفق و موثر نیست.»

تا سال ۱۹۸۳ برای کسانی که در حوزه امنیت ملی کاخ سفید کار می‌کردند، کاملاً واضح بود که ریگان نمی‌خواهد یا نمی‌تواند درگیر امور اطلاعاتی یا ضد جاسوسی باشد. بوش، به طور پیش‌فرض و بسیار محرمانه، به عنوان مهم‌ترین تصمیم‌گیرنده در حوزه فعالیت‌های اطلاعاتی آمریکا ظاهر شده بود.

افسر گفت: «سرنخ امور به دست او بود.» ما عملیات‌های کوچک و محدودی که محتاطانه بود را با یک سلسله فرماندهی نظامی انجام دادیم. این‌ها برنامه‌های بلندمدت نبودند. ما فکر کردیم که می‌توانیم تلاش خود علیه شوروی را دوچندان کنیم و هیچ‌کس در این کار مداخله نمی‌کند. این کار را باید به گونه‌ای انجام دهیم که هیچ‌کس نتواند ببیند ما چه کار می‌کنیم یا متوجه شود که یک طرح اصلی وجود دارد. به عنوان مثال، داستان‌های منتشرشده در مورد برنامه جنگ ستارگان ما پر از اطلاعات غلط بود و روس‌ها فریب خوردند و ماموران مخفی خود در داخل دولت آمریکا را به تلاش ناامیدانه برای فهمیدن آن‌چه ایالات متحده انجام می‌دهد، وادار کردند و همین امر سبب لو رفتن آن‌ها می‌شد. اما ما نمی‌توانستیم نقش آن‌ها در دولت را افشا کنیم؛ بنابراین مورد پیگرد قانونی قرار نگرفتند، ولی دسترسی آن‌ها به اطلاعات را از بین بردیم. پس از این شناسایی‌ها، ماموران مخفی شوروی که در سازمان‌های اداری فدرال کار می‌کردند به تدریج از کار برکنار شدند یا به مشاغل کم‌اهمیت‌تر منتقل شدند.

افسر گفت: «هیچ‌کس در ستاد مشترک ارتش هرگز اعتقاد نداشت که ما می‌خواهیم جنگ ستارگان را راه بیندازیم، اما می‌دانستیم اگر بتوانیم روس‌ها را متقاعد کنیم که می‌توانیم در مقابل موشکباران مرحله اول مقاومت کنیم، برنده این بازی هستیم.» هدف بازی این بود که راهی برای تغییر وضع موجود، یعنی "نابودی حتمی طرفین" در یک جنگ هسته‌ای پیدا کنیم و یا حداقل این‌طور به نظر برسد که راه‌حل را یافته‌ایم. ما می‌خواستیم روس‌ها باور کنند که دیگر نابودی حتمی، برای هر دو طرف نیست.»

افسر به من گفت: «در ابتدا ترس شدیدی از شکست‌ناپذیری و بی‌نقصی روس‌ها داشتیم، اما آن‌چه ما با آن روبه‌رو شدیم حاکی از بی‌کفایتی کامل آن‌ها بود. تیم مورو با دیدن این‌که چقدر راحت با پیشنهاد‌های سخاوتمندانه دلار و سلاح‌های آمریکایی، می‌توان با نفوذ اتحاد جماهیر شوری در دیگر کشور‌ها مقابله کرد، بسیار شگفت‌زده شدند. در سرتاسر جهان سوم، در کشور‌هایی مانند چاد، سنگال و ساحل عاج، پیشنهاد ارائه تجهیزات الکترونیکی و ارتباطی پیشرفته آمریکایی نیز بسیار ارزشمند بود.»

افسر گفت: «روس‌ها در کشور‌های دیگر محبوب نبودند.» آن‌ها بی‌ادب و غیر متمدن و با لباس‌های نامناسب بودند. سلاح‌های آن‌ها غیر عملیاتی بود و درباره توانایی‌های آن‌ها اغراق شده بود. اما هر بار که در کار‌های شوروی یک نقص و بی‌کفایتی کامل پیدا می‌کردیم، جامعه اطلاعاتی آمریکا تصور می‌کرد که این «فریب» شوروی است. تنها مشکل این بود که فریب نبود. ما دریافتیم که جامعه اطلاعاتی آمریکا برای گرفتن پول بیش‌تر به تهدید روسیه احتیاج دارد. ما که در حال اجرای عملیات بودیم نیز از این‌که مطبوعات آمریکا این‌قدر بی‌کفایت بودند متعجب شدیم. متعجب شدیم از این‌که می‌شود همه این کار‌ها را در سراسر دنیا انجام داد و مطبوعات درباره آن هیچ سوالی نمی‌پرسند.»

در ابتدای کار، کنگره و قانون اساسی بیش از مطبوعات، مانع عملیات مخفی بوش و مورو نبودند. یکی از اعضای کنگره که می‌دانست چه خبر است، دیک چنی، دوست نزدیک و معتمد بوش بود. در سال ۱۹۷۶، پس از تحقیق کمیته کلیسا در مورد سوء‌استفاده‌های سازمان سیا، هم در مجلس سنا و هم در مجلس نمایندگان، کمیته‌های اطلاعاتی دائمی تشکیل شد که موظف به تحقیق و تفحص از سازمان سیا و سایر سازمان‌های اطلاعاتی بودند. اما همه افراد تیم مخفی معاون رئیس‌جمهور می‌دانستند که حتی اگر قوانین حاکم بر فعالیت‌های مخفی اطلاعاتی سخت‌گیرانه‌تر شده باشد، باز هم می‌توان این کمیته‌ها را دور زد. اکنون یک الزام قانونی وجود داشت که همه عملیات‌های مخفی سازمان سیا و عملیات‌های اطلاعاتی نیرو‌های نظامی باید از طریق یک سند رسمی و کتبی اطلاع این کمیته‌ها رسانده شود. اما از نظر مردان معاون رئیس‌جمهور یک حفره بزرگ در قانون وجود داشت.

این افسر گفت: «برای صرفا سوال پرسیدن، نیازی به ارائه آن سند رسمی مکتوب نبود بنابراین ما درخواست‌های معمول برای ارزیابی اطلاعاتی از سازمان سیا را از طریق ستاد مشترک ارتش و شورای امنیت ملی ارائه می‌دادیم. استدلال اصلی ما این بود که ما در حال اجرای عملیات نظامی هستیم، نه اطلاعاتی و بنابراین مجبور نبودیم به کنگره گزارش بدهیم. با این روش ما می‌توانستیم به طور قانونی و بدون ارائه هیچ‌گونه اطلاعی به کنگره کار کنیم.»

روشی که پس از ۱۱ سپتامبر، زمانی که دیک چنی، معاون وقت رئیس‌جمهور، جنگ بی‌پایان علیه ترور را آغاز کرد، دوباره مورد استفاده قرار گرفت.

افسر گفت: «مسئله مورو این بود که چگونه از آن‌چه سازمان سیا به ما ارائه می‌دهد (اعم از نیرو‌هایی با مهارت‌های زبانی مختلف و شبکه‌ها و امکانات در خارج از کشور)، استفاده کنیم. ایراد کار این بود که اگر ما از سازمان در زمینه فعالیت‌های اطلاعاتی استفاده می‌کردیم، باید به کنگره گزارش رسمی و مکتوب می‌دادیم. ما تصمیم گرفتیم با استفاده از افراد آژانس در آن‌چه ادعا می‌کنیم "ظرفیت رابط" است، قانون را دور بزنیم. گام بعدی اتصال اپراتور‌های سازمان سیا به واحد‌های نظامی به عنوان رابطی بود که برای مورو کار می‌کردند. برای احتیاط بیش‌تر، هنگام استفاده از افراد یا اطلاعات سازمان سیا، گزارش مکتوب و رسمی تهیه می‌شد، اما فقط در صورتی که کسی در کنگره متوجه ماجرا می‌شد این گزارش‌ها ارائه می‌شد.»

به گفته این افسر، مورو، کیسی را مسخره می‌کرد و «فکر می‌کرد سیا، سازمانی دیوانه است که هیچ نگرانی از عواقب اقدامات پنهانی خود ندارد.» مورو به زیردستانش در تیم مخفی خود گفته بود: من در مقابل معاون رئیس‌جمهور پاسخ‌گو هستم و شما ...‌ها در برابر من پاسخ‌گو هستید. آژانس در برابر رئیس‌جمهور، کنگره و حتی مردم آمریکا پاسخ‌گو نیست. آن‌ها هر کاری را که بخواهند برای پشتیبانی از مأموریت خود انجام می‌دهند، مأموریتی که توسط خودشان تعریف شده است. قطع ارتباط مدیریت سیا با این فعالیت‌ها برای عملیات‌های مورو اهمیت بالایی داشت هرچند در صورت نیاز از منابع آن‌ها، از طریق دفاتر دن مورفی، که ارتباطات زیادی با آژانس داشت، استفاده می‌کرد. افسر گفت: «از ابتدا فلسفه کار ما محرمانگی بود.» کمک گرفتن رسمی از آژانس مستلزم ارائه گزارش رسمی به کنگره و اتکا بر نیرو‌های شبه‌نظامی بی‌کفایت سازمان سیا بود. اما با استفاده از ارتش، ناخواسته زمینه را برای آن‌چه در حال حاضر داریم، یعنی یک فرماندهی عملیات ویژه مشترک که اساساً خارج از کنترل غیرنظامیان است، ایجاد کردیم.»

آلفرد گری جونیور، یکی از معتمدین مورو بود، یک تفنگدار نیروی دریایی که از خدمت سربازی به مقام ژنرالی رسید. او کسی بود که مورو می‌توانست برای انجام کار‌های کثیفی که در مبارزه با گسترش کمونیسم در جهان سوم اجتناب‌ناپذیر بود، به او اعتماد کند. در اوایل دهه ۱۹۸۰، گری یک ژنرال دوستاره بود که فرماندهی یک بخش از نیروی دریایی را بر عهده داشت. وی در سال ۱۹۸۷ به عنوان فرمانده سپاه تفنگداران نیروی دریایی منصوب شد. اگر لازم بود به کسی آسیبی زده شود، او این کار را انجام می‌داد و هیچ رد پایی از خود به جای نمی‌گذاشت. افسر گفت: «گری، غیرمذهبی و بسیار مصمم و قوی بود.» او به ما می‌گفت: «من می‌توانم این کار را انجام دهم. ما بچه‌هایی داریم که می‌توانند کار‌هایی انجام دهند؛ و اعضای سپاه تفنگداران دریایی (Marine) بر خلاف نیروی دریایی (Navy) سازمان‌یافته و منظم هستند. هر زمان که دو تفنگدار دریایی با هم باشند، یکی نسبت به دیگری ارشد محسوب می‌شود.»

افسر گفت: فعالیت تیم افزایش یافت، آن‌ها شروع به تهیه "لیست اهداف" کردند. سازمان سیا، لیستی از افراد را از پرونده‌های آژانس مبارزه با مواد مخدر، وزارت دادگستری و آژانس امنیت ملی در اختیار ما قرار می‌داد که بیش‌تر آن مربوط به جنگ مواد مخدر و عملیات ضد کمونیستی بود. بیش‌تر آن‌ها در مکزیک، کلمبیا، پرو، اکوادور و نیکاراگوئه بودند. ما همان کاری را می‌کردیم که دولت اکنون انجام می‌دهد، فقط حالا با فرماندهی مشترک عملیات ویژه (JSOC) رسمیت پیدا کرده است. در آن زمان ما از تفنگداران دریایی و دلتا فورس استفاده می‌کردیم و دلیلی نداشت که مثل امروز، چیزی به ستاد مشترک بگوییم. استراتژی مورو این بود که از قبل برای جلوگیری از تروریسم اقدام کند. «چرا باید منتظر بمانیم که آن اتفاق بیفتد؟»

فعالیت‌های مورو مخفی مانده است و من هنگام گزارش این جنبه از تاریخ فهمیدم، کسانی که در آن زمان از فعالیت‌های وی اطلاع داشتند، همچنان تردید دارند که آیا امروز می‌توان درباره آن فعالیت‌ها نوشت یا نه. یک مقام ارشد دفاعی به من گفت: «من از آن‌چه شما به آن اشاره می‌کنید آگاه هستم. آرتور مورو دقیقاً همان "M" بود. اما شما در حوزه‌ای کار می‌کنید که طبقه‌بندی بسیار بالایی دارد.»

در طی سال ۱۹۸۳، به تیم مورو هدفی داده شد که بسیار سخت‌تر از شوروی بود، تروریسم در خاورمیانه. هنگام بمباران سفارت آمریکا در بیروت در آوریل ۱۹۸۳، شصت و سه دیپلمات، کارشناس اطلاعاتی و پرسنل نظامی آمریکا، به همراه کارمندان غیرنظامی کشته شدند و شش ماه بعد ۲۴۱ پرسنل نظامی که بیش‌تر آن‌ها از تفنگداران بودند در حمله به یک پادگان در فرودگاه بیروت به قتل رسیدند. سفارت آمریکا در کویت در دسامبر همان سال بمباران شد و موجی از آدم‌ربایی علیه غربی‌ها شکل گرفت. از جمله این آدم‌ربایی‌ها، ربایش ویلیام باکلی، رئیس پایگاه سازمان سیا در بیروت بود که در اسارت مرد.

هدف ویژه، معمر قذافی بود. افسر گفت: «در سال ۱۹۸۱ قذافی عجیب و غریب‌تر می‌شد. فروش موشک هوا به زمین به آرژانتین، فروش هلی‌کوپتر‌های تهاجمی میل-۲۴ به نیکاراگوئه، کمک‌رسانی به پرو، حمایت از دولت ونزوئلا و حتی همکاری با جبهه مردمی آزادی فلسطین، از جمله اقدامات او بود. وی همچنین خلیج سِرت (Sidra) را بر روی ناوگان ششم ما بست. ما باید مراقب لیبی می‌بودیم. قذافی یک تهدید اصلی نظامی و نفتی بود و به یک هدف استراتژیک تبدیل شد.»

افسر گفت: ترور با استفاده از مهره‌های سازمان سیا در لیبی برنامه‌ریزی شده بود و به دلیل حضور سازمان سیا در این ماموریت، دولت مجبور شد از طریق یک سند کاملاً طبقه‌بندی‌شده، به رهبران کنگره در مورد جنبه‌های این طرح اطلاع دهد. این موضوع به سرعت به بیرون درز کرد، بنابراین تیم مورو احتیاط کرد و عملیات متوقف شد، اما نیرو‌های مورو به حمایت از مخالفان لیبی ادامه دادند. در ماه مه ۱۹۸۴، جبهه ملی نجات لیبی (یک گروه مخالف که بعداً مخفیانه توسط سیا پشتیبانی شد) در تلاش برای گرفتن جان قذافی شکست خورد. بر اساس گزارش‌های منتشرشده، هشت شورشی به همراه هشتاد سرباز دولت کشته شدند. قذافی با اعدام سه عضو اخوان‌المسلمین و دستگیری و شکنجه هزاران نفر دیگر به آن واکنش نشان داد. یکی از آمریکایی‌های درگیر در این نقشه، سرلشکر ریچارد سکورد بود که در سال ۱۹۸۳ پس از این‌که متهم به رفتار نادرست با یک افسر سابق سیا شد، از نیروی هوایی استعفا داد. سکورد در عملیات ویژه سابقه طولانی داشت. او که در سال ۱۹۸۹ متهم به دروغ‌گویی به کنگره در مورد نقش خود در ماجرای ایران - کنترا شده بود، به جرم خود اعتراف کرد، اما هیچ‌گاه به زندان نرفت و حکم دو سال حبس معلق وی در سال بعد لغو شد.

عملیات مورو به طور غیرمستقیم در کتاب "The Reagan Imprint" نوشته جان آرکویلا، که در برنامه عملیات ویژه در دانشکده تحصیلات تکمیلی نیروی دریایی ایالات متحده تدریس می‌کند، شرح داده شده است. آرکویلا در مورد یک سند محرمانه کاخ سفید در سال ۱۹۸۴ (۱۳۸NSDD) نوشت به موجب این سند انجام «خرابکاری، قتل ... حملات پیش‌گیرانه و تلافی‌جویانه، فریب و گسترش قابل توجه برنامه جمع‌آوری [اطلاعات]، علیه مظنونین رادیکال و هواداران آن‌ها» مجاز شد.

آرکویلا گزارش داد که این سند (که تا سال ۲۰۰۹ از طبقه‌بندی خارج نشده بود) بحث‌های شدیدی را در داخل دولت ایجاد کرد و این دستورالعمل هرگز به طور کامل اجرا نشد. وی افزود که بوش «در ابتدا به این ایده علاقه‌ای نداشت، هرچند که سرانجام با آن کنار آمد.»

با توجه به اشاره او به بوش، به نظر می‌رسد احتمالاً آرکویلا بیش از آن‌چه که می‌تواند یا می‌خواهد بنویسد، می‌دانسته است. افسر، اختلافات داخلی درمورد این تفاهم‌نامه را به یاد آورد. او گفت: «مسخره بود! ما موفقیت‌های شگفت‌انگیز را به دست می‌آوردیم، دولت امتیازش را کسب می‌کرد و وزارت دفاع و آژانس هر یک فکر می‌کرد که دیگری عهده‌دار آن بوده است.»

نشانه‌هایی از قدرت و اعتبار مورو در سال‌های اولیه ریگان وجود داشت. در یک تاریخچه ارتش آمریکا که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد در مورد تصمیم حمله به جزیره گرانادا در سال ۱۹۸۳، مقاله‌ای از ادگار راینز از مرکز تاریخ نظامی ارتش آمریکا وجود دارد. این مقاله یک سری از جلسات محرمانه برنامه‌ریزی را بازگو می‌کند که در آن مورو، در حالی که از دیگر افراد حاضر در جلسه، مقام پایین‌تری دارد: «.. از بسیاری جهات با نفوذترین فرد اتاق بود ... بنابراین ایده‌های مورو به بالاترین رده دولت راه می‌یافت. این ویژگی او باعث می‌شد روی او حساب کنند.»

راینز خاطرنشان می‌کند که مورو موفق شد حساس‌ترین تصمیم‌گیری‌های عملیاتی را به سمت «گروه موقعیت ویژه» که کمیته‌ای از ارشدترین سیاست‌گذاران به ریاست بوش بود، هدایت کند. در آن زمان هیچ‌یک از این موارد علنی نشده بود.

یک سند که در آوریل ۱۹۸۴ توسط ریچارد کر، معاون وقت سازمان سیا، نوشته شده و در سال ۲۰۰۸ از طبقه‌بندی خارج شد، این نکته را روشن ساخت که انتقال گزارش‌ها و برآورد‌های اطلاعاتی آژانس، توسط مورو و تیمش قطع می‌شد و به رئیس ستاد مشترک نمی‌رسید.

کر نوشت: «من این احساس را دارم، اگر ما بخواهیم چیزی را از دریاسالار مورو پنهان کنیم، باید آن را از طریق یک فرد با یک یادداشت ارسال کنیم که در آن یادداشت ذکر شده باشد "مورد توجه رئیس قرار گیرد. "»

خود مورو طیف کاملی از گزارش‌ها و برآورد‌های اطلاعاتی سازمان سیا را دریافت می‌کرد.

اشاره دیگری در زندگی‌نامه خودنوشت کالین پاول در سال ۱۹۹۵ وجود داشت. او در زمان حمله به گرانادا، دستیار نظامی وزیر دفاع، بود. پاول نوشت که مورو «یک روز صبح با یک افشاگری عجیب و غریب نزد من آمد. او نشان داد که دفتر وزیر دفاع، برخی از اطلاعاتی که آژانس امنیت ملی ارائه می‌دهد را دریافت نمی‌کند. آرتور مورو تصمیم گرفته بود که این مطالب را که از من دریغ شده با من به اشتراک بگذارد. آن‌چه خواندم من را خشمگین کرد... محتوای پیام‌ها به اندازه کافی حیرت‌آور بود، اما آن‌چه من را به همان اندازه آزار داد این بود که چرا باید دفتر وزیر دفاع این اطلاعات را دریافت نکند.

پاول که همانند رئیس خود درباره ارزش جنگ علیه تروریسم تردید داشت، رهگیری‌ها را به وینبرگر نشان داد. وینبرگر خشمگینانه پرسید که آن‌ها از کجا آمده‌اند. پاول نوشت: «من توضیح دادم که آن‌ها توسط دریاسالار مورو به ما منتقل شده و او نیز آن‌ها را از آژانس امنیت ملی گرفته است.» وینبرگر پرسید: «آیا آژانس امنیت ملی تحت فرمان من نیست؟» (آژانس امنیت ملی یک سازمان اطلاعاتی زیر مجموعه وزارت دفاع ایالات متحده است).

در کتاب پاول هیچ اشاره‌ای وجود ندارد مبنی بر این‌که وی یا وینبرگر دسترسی مورو به رهگیری‌هایی را که برای وزیر دفاع بسیار حساس به نظر می‌رسد، به چالش کشیده باشند.

افسر گفت: بوش نگران بود که رئیس‌جمهور در مورد آن‌چه اتفاق می‌افتد حرف اشتباهی بزند. او در اطراف دفتر بیضی قدم می‌زد. شما هرگز نمی‌دانستید که آیا رئیس‌جمهور ممکن است در مورد عملیاتی در چین یا ویتنام صحبت کند.

به منظور این‌که ریگان در جلسات مهم امنیت ملی رفتار اشتباهی نداشته باشد پیش از جلسه نکات کلیدی به او ارائه می‌شد. من و همکارانم قبل از جلسات یک سند حاوی نکات مهم را که شبیه فیلم‌نامه تنظیم شده بود، برای رئیس‌جمهور می‌نوشتیم. پیرمرد این متن‌ها را به عنوان مرجع در نظر می‌گرفت. ما دائماً در حال به روزرسانی فیلم‌نامه بودیم، زیرا اگر یک اشتباه ابلهانه هم در آن داشتیم، او آن را می‌خواند. ما بین خودمان در باره این‌که باید روی کدام کلمات و عبارات تأکید شود، گفتگو می‌کردیم.

استروب تالبوت در کتاب Deadly Gambits، نقل کرده است که وقتی ریگان متنی در اختیار نداشت چه اتفاقی افتاد. رئیس‌جمهور طی گفت‌وگویی با گروهی از نمایندگان کنگره درباره کنترل تسلیحات، ناگهان اعلام کرد: «موشک‌های زمینی کلاهک هسته‌ای دارند، در حالی که بمب‌افکن‌ها و زیردریایی‌ها ندارند.» تالبوت نوشت وقتی که او این سخنان را گفت صدایش متزلزل شد، گویی که حرف‌هایی که باید می‌زد را فراموش کرده بود و می‌دانست که در تلاش برای بداهه‌پردازی به مشکل خورده است.

افسر گفت که کیسی منبع تنش دیگری بود. او به این طرف و آن طرف می‌رفت و این تصور را ایجاد می‌کرد که او فوق‌العاده ترسناک و قدرتمند است، اما از آن‌جا که جسارت چندانی نداشت، هیچ‌کس در داخل تیم این رفتار‌های او را جدی نمی‌گرفت. ما می‌دانستیم که او دوره اوجش را پشت سر گذاشته و با گذشته شکوهمندش در دفتر خدمات راهبردی (OSS) که یک سازمان اطلاعاتی آمریکا در خلال جنگ جهانی دوم بود، زندگی می‌کند.

اگرچه کیسی کمپین انتخاباتی ریگان را مدیریت کرد و کنترل عملیات‌های آمریکا در افغانستان را بر عهده داشت، اما نظامیانی که با مورو کار می‌کردند او را «عجیب، غیرقابل پیش‌بینی، خارج از کنترل و غیرصادق» می‌دانستند. مورفی اطمینان حاصل کرد که از آن‌چه کیسی در جریان آن قرار می‌گیرد مطلع باشد.

کیسی، رئیس سازمان سیا، شانس خود را در نیکاراگوئه پیدا کرد، جایی که ریگان و کیسی دولت جبهه آزادی‌بخش ملی ساندینیستا را تهدیدی جدی برای ایالات متحده می‌دانستند.

کیسی به دلیل تصمیم اشتباه مورو که الیور نورث، سرهنگ سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده را به تیم مخفی آورده بود، توانست راه خود را پیدا کند. داستان ایران و کنترا، آن طور که از درون ماجرای تیم عملیات مورو دیده می‌شود، اشتراکات کمی با اسناد عمومی و غیرمحرمانه منتشرشده دارد.

بوش، که توسط دوستان و دستیارانش به عنوان " Poppy" شناخته می‌شد، نیز نگران نیکاراگوئه و دانیل اورتگا، رهبر ساندنیستا بود و در تصمیم‌گیری برای حمایت مخفیانه آمریکا از نیرو‌های مخالف نیکاراگوئه معروف به کنترا نقش مهمی داشت. تیم مورو به ناچار درگیر شد. این پیشنهادی با ریسک بالا برای گروه بود، زیرا کنگره اصلاحیه‌ای را تصویب کرده بود که استفاده از بودجه آمریکا برای حمایت از مخالفان نیکاراگوئه را ممنوع می‌کرد. افسر گفت: «دانیل مورفی و "Poppy" می‌نشستند و درمورد کنترا‌ها کار می‌کردند.» آن‌ها دیدند که اورتگا، نیکاراگوئه را به یک دولت دست‌نشانده روس بدل می‌کند. ما نمی‌توانستیم چنین چیزی را تحمل کنیم. ما باید از گواتمالا و هندوراس و پاناما محافظت می‌کردیم.

افسر گفت برای محافظت از عملیات‌های اصلی خودمان لازم بود «کیسی» را از سر راه خود دور کنیم. متأسفانه، شخصی که محافظت از تیم داخلی معاون رئیس‌جمهور را برعهده داشت، اولیور نورث بود. ما در مناطق مختلف کاخ سفید بودیم - جایی که توطئه دائمی بود - و کار نورث این بود که مورو را از تمام عملیات‌های شورای امنیت ملی مطلع کند. برای تیم مورو مشخص شد که عملیات تحت هدایت کیسی/سیا برای حمایت از کنترا‌ها از کنترل خارج می‌شود. کیسی مشغول جمع‌آوری غیرقانونی میلیون‌ها دلار برای کنترا‌ها از شهروندان «نگران» آمریکایی و کشور‌های خارجی از جمله عربستان سعودی و برونئی بود که رهبران آن‌ها به دنبال جلب رضایت کاخ سفید بودند.

افسر گفت: «مورو فکر می‌کرد اقدامات کیسی در حمایت از کنترا‌ها احمقانه و شبیه یک بمب ساعتی است.» آن‌چه به عنوان یک فعالیت آرام طراحی‌شده توسط مورو برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی در داخل نیکاراگوئه آغاز شد، در حال تبدیل شدن به موضوع سیاسی جناحی بود؛ بنابراین مورو، اولیور نورث را فراخواند و به او گفت که به مسئله کنترا‌ها بپردازد و نگذارد که از کنترل خارج شود. او شخص نامناسبی را انتخاب کرد. نورث وفادار و مشتاق بود، اما در عین حال ابله بود. نورث در همکاری با کیسی یک آینده شغلی برای خود می‌دید، اما پس از آدم‌ربایی باکلی در بیروت در مارس ۱۹۸۴ توسط اعضای گروهی که کمی بعد خود را حزب‌الله نامیدند، عملیات وضعیت مضحکی پیدا کرد.

طرحی برای فروش موشک‌های ضد تانک و زمین به هوا به ایران در مقابل کمک ایران در آزادی باکلی و سایر زندانیان تهیه شد تا پس از آن، سود حاصل از فروش سلاح‌ها با نقض مستقیم ممنوعیت کنگره، برای تأمین بودجه حمایت از مخالفان نیکاراگوئه استفاده شود. افسر گفت: «اولیور نورث، دیک سکورد و مخالفان ایرانی و افراد پول‌دار در تگزاس را به این طرح آورد و این ماجرا کاملاً از کنترل خارج شده بود. ما به شدت عصبانی بودیم. به این نتیجه رسیدیم که اگر این را با دقت مدیریت نکنیم، کل ساختار ما از هم می‌پاشد؛ بنابراین ما (اعضای سابق تیم مورو که هنوز برای بوش کار می‌کردند) این داستان را به مجله‌ای در لبنان رساندیم.»

منظور وی مقاله‌ای بود که در ۳ نوامبر ۱۹۸۶ [۱۲ آبان ۱۳۶۵]توسط مجله «الشراع» در بیروت منتشر شد و توافق فروش اسلحه در برابر آزادی گروگان‌ها را شرح داده بود. او نگفت که چگونه خبر به مجله منتقل شده است و همچنین تصدیق نکرد که گروه مورو با این افشاگری منافع شخصی را دنبال کرده و به عواقب آن توجه چندانی نکرده است. افسر توضیح داد که همه می‌دانستند این رسوایی به سرعت جهانی خواهد شد و کنگره نیز درگیر این مسئله می‌شود. هدف ما محافظت از عملیات مورو، محدود کردن احتمال افشای نقش معاون رئیس‌جمهور و متقاعد کردن دولت ریگان برای محدود کردن مدیریت بیل کیسی در عملیات‌های مخفی بود.

مورو به توصیه بوش ستاره چهارم خود را دریافت کرد و با انتصاب به عنوان فرمانده نیروی دریایی آمریکا در اروپا و نیرو‌های ناتو در جنوب اروپا به پاداش خدماتش در کاخ سفید رسید.

عامل دیگری نیز وجود داشت: در ۱ اکتبر ۱۹۸۵، دریادار ویلیام کرو جانشین جان ویسی و رئیس ستاد مشترک ارتش شد. کرو تا حدودی درباره عملیات‌های مخفی درون دفتر معاون رئیس‌جمهور اطلاعات کسب کرده بود. افسر گفت: «او از آن‌چه در جریان بود بو‌هایی برده بود.» کرو به سرعت تیم مخفی مورو را منحل کرد و افسران تیم را به انجام وظیفه خودشان در نیروی دریایی بازگرداند. هیچ‌گونه عملیات اعلام‌نشده‌ای در دوره ریاست او انجام نشد. در نوامبر سال بعد که رسوایی ایران -کنترا علنی شد، تحقیق و تفحص کنگره بر ریگان و آن‌چه او انجام داده و از آن بی‌خبر بود، متمرکز شد، ولی خطری بوش و مورو را تهدید نمی‌کرد. در همین حال، در دسامبر سال ۱۹۸۶ پزشکان تشخیص دادند کیسی، تومور مغزی دارد. او ظرف چند روز کارش را ترک کرد و پنج ماه بعد درگذشت. افسر به من اطمینان داد که اگر کیسی بیمار نشده بود قربانی می‌شد تا رئیس‌جمهور از این مهلکه نجات پیدا کند.

بوش در حالی در سال ۱۹۸۸ نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری شد که به شدت نگران رسوایی ایران - کنترا و بزرگ‌تر شدن این رسوایی بود. او نقش مهمی در این طرح شکست‌خورده داشت. یک تحقیق جامع به خوبی می‌تواند ۳۵ عملیات پنهانی قبلی را کشف کند که او و گروه مورو انجام داده بودند و بسیاری از آن‌ها موفقیت‌آمیز بود. سند‌هایی که باید به کنگره ارائه می‌شد با دقت آماده شده بود، اما هیچ‌یک از آن‌ها به کنگره داده نشده و مانند سایر سوابق واحد عملیات ویژه، از بین رفته بود. مورو در دسامبر سال ۱۹۸۶، هنگام انجام وظیفه، دچار حمله قلبی شدیدی شد و پس از مدت کوتاهی در یک بیمارستان نظامی در ناپل درگذشت.

پنهان‌کاری، رقابت‌های داخلی و غیرقانونی بودن، پروژه مورو را نابود کرد، اما با وجود همه این ایرادات، برخی از اعضای سازمان‌های دفاعی احساس کردند، تلاش‌های خارق‌العاده‌ای مانند آن‌چه مورو انجام داده بود، برای مبارزه با تروریسم بین‌المللی لازم است. یک مقام ارشد دفاعی به من گفت: «چه طنز تلخی است... با توجه به علاقه‌ای که اکنون برای انجام جنگ پنهانی وجود دارد، ولی فرصت واقعی برای جلوگیری از قدرت گرفتن القاعده و آغاز جنگ، در دهه‌های قبل از ۱۱ سپتامبر از بین رفته است.»

در سال ۱۹۸۶، با خطرناک‌تر شدن ماجرای رسوایی ایران و کنترا، مهم‌ترین مسئله برای بوش بقای سیاسی بود. بسیاری از افراد مانند الیور نورث چیز‌های زیادی می‌دانستند. از اواخر سال ۱۹۸۶، زمانی که رسوایی ایران - کنترا توسط لارنس والش، دادستان ویژه در حال بررسی بود، معاون رئیس‌جمهور شروع به نوشتن یک دفترچه خاطرات روزانه شامل اطلاعات غیرواقعی کرد. علی‌رغم این‌که احضاریه‌هایی برای تحویل این دفتر خاطرات در سال ۱۹۸۷ صادر شده بود، تا پس از شکست بوش در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۹۹۲، به لارنس والش تحویل داده نشد.

دفتر خاطرات مذکور، با این جمله شروع می‌شود:

«اکنون نوامبر ۱۹۸۶ است، آغاز آن‌چه امیدوارم بتواند یک دفتر خاطرات دقیق، درباره مشاهداتم در مورد نامزدی من برای ریاست‌جمهوری در سال ۱۹۸۸ باشد.».

اما بوش نتوانست خود را مهار کند و مکرراً از خود می‌پرسید که آیا نورث و شخص نزدیک به وی در شورای امنیت ملی، دریاسالار جان پواندکتر، هنگام شهادت دادن در مقابل کنگره «کار درست» را انجام می‌دهند؟ البته «کار درست» این بود که نورث و پواندکتر دروغ بگویند و از آن‌چه در مورد نقش بوش می‌دانند، حرفی نزنند. یک بار بوش به ادعا‌های رسانه‌ها مبنی بر این‌که درباره نقشش در این رسوایی کاملاً صادق نبوده اشاره کرد و افزود: «این به معنای این است که من به نوعی با موضوع پول دادن به کنترا‌ها مرتبط بوده‌ام یا این‌که من یک جنگ مخفی به راه انداخته‌ام» که البته دقیقاً همان کاری بود که او انجام داده بود.

بعداً، در مورد توافق سلاح در برابر گروگان‌ها نوشت: «من از معدود افرادی هستم که جزئیات را کاملاً می‌دانم و اطلاعات غلط زیادی درباره آن مطرح شده است. موضوعی نیست که بتوانیم درباره آن صحبت کنیم.»

به نظر می‌رسد هنگامی که بوش در دسامبر ۱۹۸۶ توسط کمیسیون تاور احضار شد، ناخودآگاهش دوباره از کنترل خارج شده بود. کمیسیون تاور یک گروه تحقیقاتی سه‌نفره بود که کاخ سفید در یک تلاش ناموفق برای جلوگیری از تحقیقات والش تشکیل داد. بوش درباره آن نوشت: «من فکر می‌کنم شهادت در کمیسیون تاور خوب پیش رفت. من چندین پیشنهاد به آن‌ها دادم... از جمله این‌که دیگر هیچ عملیاتی توسط شورای امنیت ملی انجام نخواهد شد. [دیگر]مجوز شفاهی نخواهیم داشت، و پیگیری نکردن این عملیات‌های مخفی کار نادرستی بود. هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که این نوع کار‌ها در جریان باشد.» او بار دیگر در حال توصیف کار‌هایی بود که گروه مورو انجام داده بود.

همان‌طور که تیم وکلای بوش مطمئناً فهمیده بودند، اگر این دفترچه زودتر تحویل داده می‌شد، به بازجویی‌های بیش‌تر و احتمالاً به یک کیفرخواست منجر می‌شد.

والش در سال ۱۹۹۳، با اکراه تحقیقات خود را پایان داد. حکم‌هایی که اعضای تیم وی در دادگاه به دست آوردند بعداً لغو و یا تعلیق شدند، مانند پرونده نورث. بقیه هم پیش از این‌که بوش کاخ سفید را ترک کند مورد عفو قرار گرفتند. یکی از آخرین اقدامات والش این بود که تعیین کند آیا بوش به دلیل امتناع اولیه وی از تحویل دفتر خاطرات، می‌تواند مورد تعقیب قرار بگیرد یا نه. او پس از این‌که به این نتیجه رسید که احتمال موفقیت در این پرونده بسیار کم است آن را رها کرد. کریستین میکستر، یکی از اعضای ارشد تیم والش، کسی بود که از وجود دفتر خاطرات بوش اطلاع پیدا کرد و آن را علنی کرد. در حالی که شواهد زیادی وجود داشت مبنی بر این‌که بوش در بیش‌تر جلسات مهم مربوط به ایران - کنترا شرکت کرده بود، میکستر نوشت، نقش بوش به عنوان «شخص دوم» در برابر رئیس‌جمهور، باعث می‌شود که مسئولیت کیفری برای اقداماتی که انجام داده کمتر باشد. تحلیل میکستر تا سال ۲۰۱۱ علنی نشد.

هیچ مدرکی وجود ندارد که والش یا هر یک از وکلای تیم وی از وجود گروه عملیات ویژه مورو مطلع شده باشند، اگرچه برای برخی دیگر روشن بود که چیز‌های بیش‌تری برای دانستن وجود دارد. جان بارت، که اکنون در دانشکده حقوق دانشگاه سنت جان در نیویورک تدریس می‌کند، به مدت پنج سال در تیم والش کار می‌کرد. او به من گفت: «با یک احساس بسیار قوی درباره این‌که ماجرا گسترده از چیزی است که تا به حال متوجه شده‌ایم، از آن تیم خارج شدم...» او افزود که آرچیبالد کاکس، استاد حقوق دانشگاه هاروارد که مسئول تحقیقات واترگیت در سال ۱۹۷۳ بود، در آن پرونده توانسته بود به جان دین (مشاور کاخ سفید که درمورد پنهان‌کاری نیکسون شهادت داد) رجوع کند. برخلاف کاکس، ما یک فرد اطلاعاتی از درون آن تیم نداشتیم.

مطبوعات واشنگتن نیز از ماجرا بی‌خبر بودند. اسکات آرمسترانگ، یکی از روزنامه‌نگاران واشنگتن که سال‌ها به تحقیق درباره سیاست ایالات متحده در مورد ایران پرداخته است، جلسه‌ای را که مدت‌ها پس از پرونده ایران - کنترا با دونالد گِرِگ، مشاور امنیت ملی بوش، داشت، به خاطر آورد. گفتگو به ناچار به روز‌های ایران کنترا معطوف شد و آرمسترانگ به گِرِگ گفت که او و سایر روزنامه‌نگاران همیشه به نقش او علاقه‌مند بوده‌اند. پاسخ گرگ، آن‌طور که آرمسترانگ به یاد دارد غیرمودبانه و مرموز بود: «شما‌ها [در مطبوعات]همیشه دور... من بو می‌کشیدید در حالی که دانیل مورفی از کنارتون رد می‌شد و به او توجهی نداشتید.»

 

منبع : انتخاب
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه