ارسال به دیگران پرینت

روایت آزاده‌ای :

روایت آزاده‌ای که قبل از شروع جنگ اسیر شد

ارتش بعث عراق پیش از شروع رسمی جنگ بارها مناطق مرزی ایران را مورد تعرض و تهاجم قرار می‌داد و با واکنش کوبنده‌ای از طرف دولت ایران روبه‌رو نمی‌شد. همین نشان ندادن واکنش، دشمن بعثی را در گسترده کردن حملات گستاخ کرد تا در نهایت آن‌ها با حمله به سایر نقاط کشور جنگی سراسری را به مردم ایران تحمیل کنند. مردم مناطق مرزنشین و نیروهایی که در مرز خدمت می‌کردند شاهد تجاوز آشکار دشمن به خاک کشور بودند، ولی دولتمردان وقت با تعلل نسبت به این اتفاقات واکنش نشان دادند.

روایت آزاده‌ای که قبل از شروع جنگ اسیر شد

 پیش از شروع رسمی جنگ قدرت‌الله هزاوه در ارتش خدمت می‌کرد و محل خدمتش پاسگاه مرزی بوستان و سوبله در پادگان لشکر ۹۲ زرهی در لب مرز بود. از سال ۱۳۵۸ درگیری‌های مرزی عراق با ایران شروع شد و تا سال ۱۳۵۹ که ارتش بعث تهاجم سراسری‌اش را آغاز کرد، هزاوه و سایر نیروها در منطقه مرزی حضور داشتند.

هزاوه یک سال و ۹ ماه در منطقه حاضر بود و بعد به اسارت دشمن درآمد. او در تاریخ ۲۸ شهریور ۱۳۵۹ اسیر شد و این نشان می‌دهد که نیروهای دشمن سه روز پیش از شروع رسمی جنگ اقدام به اسارت نیروهای ایرانی کرده بودند. یعنی آن‌ها قوانین بین‌المللی را زیرپا گذاشتند و نیروهای نظامی ایران را به اسارت درآوردند؛ اقدامی خصمانه که نشان می‌دهد جنگ از قبل در مناطق مرزی شروع شده بود.

هزاوه توضیح می‌دهد که در آن روزها عراق با توپخانه و هواپیما مرزهایمان را می‌زد و بعضی مواقع ما هم جوابشان را می‌دادیم. یک بار ارتش عراق به بخشی از خاکمان حمله و قسمتی را اشغال کرد که ما در جواب خودسرانه عمل کردیم و منطقه را بازپس گرفتیم. تمام این موارد شواهدی بر شروع جنگ هستند، ولی دولتمردان وقت چشم‌هایشان را روی مناطق مرزی بسته بودند و نمی‌خواستند اتفاقاتی را که در مرزهای غربی کشور رخ می‌داد، ببینند.

مسئولان دولت وقت با تصور اینکه عراق جرئت نمی‌کند به ایران حمله کند، خودشان را راحت کرده بودند و دیگر به دنبال اقدامات اساسی‌تر نبودند. بر اساس همین پیشفرض‌های غلط بود که از ارتشی‌های حاضر در مرز حمایت لازم صورت نمی‌گرفت تا آن‌ها با دست پر مقابل دشمن متجاوز حاضر شوند.

هزاوه در این باره می‌گوید: «به ما مهمات و نیرو نمی‌دادند. ما هم می‌گفتیم اگر نیرو و تانک ندارید حداقل مین بدهید تا داخل زمین کار بگذاریم و مانع نفوذشان شویم. عراقی‌ها در برابر هر تانک ما صد تانک می‌چیدند و بعد به ما می‌گفتند این‌ها جرئت نمی‌کنند یک قدم داخل خاکمان بیایند و اصلاً نگران نباشید. زمانی که عراق فرودگاه مهرآباد را بمباران کرد تازه دولتمردان وقت اعلام جنگ کردند در حالی که شروع جنگ برای ما از دو ماه قبل محرز شده بود. جنگ از ماه‌ها قبل کامل و علنی شروع شده بود و نمی‌دانم چرا اعلام جنگ نمی‌کردند، زمانی جنگ را به طور رسمی اعلام کردند که من اسیر شده بودم و خبرش را در اردوگاه از طریق رادیو شنیدم.»

ماجرای اسارت این آزاده دوران دفاع مقدس نشان از وضعیت بد مناطق مرزی در آن روزها دارد: «عراقی‌ها بخشی از خاکمان را گرفته بودند و ما هم حمله کردیم و کلی از خاکی را که اشغال شده بود، بازپس گرفتیم. بیسیم زدیم که ما همه جا را گرفته‌ایم و برایمان نیرو بفرستید که به ما گفتند نباید این کار را می‌کردید. مهماتمان در حال تمام شدن بود و من برگشتم مهمات بیاورم. به نقطه‌ای رسیدم که گفتند از اینجا جلوتر نروید، چون عراق به شدت حمله می‌کند و همه در حال عقب‌نشینی هستند. فرمانده گردانمان به فرمانده گروهان دستور داد واحد را برگرداند. فرمانده گروهانمان تازه ازدواج کرده بود و من به او گفتم تو نرو و من جایت می‌روم. من رفتم به نیروها بگویم عقب‌نشینی کنند که به تنهایی اسیر شدم. من رفتم نیروها را نجات بدهم که در کمین عراقی‌ها گیر افتادم.»

 

منبع : ايسنا
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه