ارسال به دیگران پرینت

روایتی پرشتاب از حال و گذشته نویسنده

«اما من که این‌قدر با احتیاط زندگی کرده‌ام، من از زندگی چه می‌دانستم؟ من که در زندگی نه برده‌ام نه باخته‌، بلکه زندگی را از سر گذرانده‌ام؟ من که بلندپروازی زیاد نداشته‌ام و پیش از آنکه آرزویی تحقق یابد فوری عقب نشسته‌ام؟ من که از رنج کشیدن فرار کرده‌ام و اسمش را قابلیت بقا گذاشته‌ام؟ من که صورت حساب‌هایم را به‌موقع پرداخته‌ام و با همه کس تا حد امکان دوست و موافق مانده‌ام؟ آدمی که خیلی زود جذبه و یاس برایش کلماتی شد که روزگاری در رمان‌ها خوانده بود؟ آدمی که سرزنش‌هایش به خود هیچ‌گاه به راستی به دردش نیاورد؟ آری باید به همه‌ این‌ها می‌اندیشیدم و نوعی خاص از پشیمانی را تحمل می‌کردم: سرانجام بلایی به سر کسی آمده که همیشه فکر می‌کرد می‌داند چگونه از بلا برهد و درست به همین دلیل بلا بر سرش آمد» (درک یک پایان، جولین بارنز، ترجمه حسن کامشاد، تهران، 1394، فرهنگ نشر نو، ص 160)

روایتی پرشتاب از حال و گذشته نویسنده

۵۵آنلاین :

«اما من که این‌قدر با احتیاط زندگی کرده‌ام، من از زندگی چه می‌دانستم؟ من که در زندگی نه برده‌ام نه باخته‌، بلکه زندگی را از سر گذرانده‌ام؟ من که بلندپروازی زیاد نداشته‌ام و پیش از آنکه آرزویی تحقق یابد فوری عقب نشسته‌ام؟ من که از رنج کشیدن فرار کرده‌ام و اسمش را قابلیت بقا گذاشته‌ام؟ من که صورت حساب‌هایم را به‌موقع پرداخته‌ام و با همه کس تا حد امکان دوست و موافق مانده‌ام؟ آدمی که خیلی زود جذبه و یاس برایش کلماتی شد که روزگاری در رمان‌ها خوانده بود؟ آدمی که سرزنش‌هایش به خود هیچ‌گاه به راستی به دردش نیاورد؟ آری باید به همه‌ این‌ها می‌اندیشیدم و نوعی خاص از پشیمانی را تحمل می‌کردم: سرانجام بلایی به سر کسی آمده که همیشه فکر می‌کرد می‌داند چگونه از بلا برهد و درست به همین دلیل بلا بر سرش آمد» (درک یک پایان، جولین بارنز، ترجمه حسن کامشاد، تهران، 1394، فرهنگ نشر نو، ص 160)

درک یک پایان روایت پر شتاب و روزمره تونی وبستر از زندگی و گذشته خودش است. کتاب سنگین اما خوشخوانی که مهم‌ترین موضوع آن را می‌توان زمان دانست. راوی اول شخص داستان، به تحلیل و واکاوی شخصیت‌های اطرافیان خویش مشغول است و برداشت‌های ذهنی خودش را از رفتارهای دیگران و اتفاقات گذشته، بازگو می‌کند. این داستان در دو بخش نوشته شده؛ بخش اول روایت تونی و دوستانش در دوران پس از جنگ جهانی‌است و داستان حکایت از عشق تونی به ورونیکا دارد. در بخش دوم 40سال بعد کاراکتر اصلی داستان یعنی تونی وبستر با دریافت نامه‌ای شروع به مرور گذشته و خاطراتی که این‌همه سال بر روی هم انباشته شده‌اند، می‌کند. مفاهیمی چون خشم، حسد، عشق، پشیمانی و عذاب وجدان از عناصر پررنگ این قصه هستند. لفظ پر طمطراق فلسفی نویسنده، فلسفه بافی‌ها در بطن داستان و وجود جزيیات تاثیرگذار بر روایت، از دلایلی هستند که خوانش این کتاب را منوط به دقت و تمرکز کافی هنگام مطالعه‌ آن می‌کنند. اگر چه درک یک پایان کم حجم و در یک کلام مفید و مختصر است، اما ابدا داستان خطی و ساده‌ای ندارد، به بیان دیگر می‌توان آن را یکی از نمونه‌ رمان‌های سهل و ممتنع دانست.

جولین بارنز نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی‌‌است که ابتدا در ایران توسط همین رمان مطرح شد. او با نوشتن این کتاب موفق به کسب جایزه بوکر 2011 شد. از این نویسنده کتابی با عنوان «فقط یک داستان» به تازگی به چاپ رسیده است. از دیگر کتاب‌های او می‌توان به «هیاهوی زمان» و «طوطی فلوبر» اشاره کرد. در گفت‌و‌گوی شمسی عصار با این نویسنده از او پرسیده شد:

شما مقاله‌نویس و روزنامه‌نگار موفقی بودید که رو به رمان آوردید. چرا داستان نویسی را برگزیدید؟

راستش گمان می‌کنم در روزنامه‌نگاری کمتر در قید حقیقتم تا در داستان‌نویسی. سر و کار من با هر دو رشته است و از هر دو لذت می‌برم، اما به زبان ساده، شما وقتی برای روزنامه چیزی می‌نویسید وظیفه دارید جهان را سهل و در یک خوانش قابل فهم کنید، و حال آن که هنگام نوشتن داستان موظفید پیچیدگی‌های جهان را به کامل‌ترین وجه بازتاب دهید، چیزهایی بگویید که فهم‌شان به سهولت خواندن روزنامه نیست و چیزی پدید آورید که امیدوارید در خواندن مجدد لایه‌های بیشتری از حقیقت را برنمایاند.

شما شخصیت‌های داستان‌های‌تان را چگونه می‌آفرینید؟ آیا کم و بیش از روی اشخاصی گرته برداری می‌کنید که آن‌ها را می‌شناسید یا به آن‌ها برخورده‌اید و در طول روایت چگونه آن‌ها را می‌پرورانید؟

شخصیت‌های من که از روی آشنایانم گرته‌برداری شده باشند، بسیار کم‌ هستند. این کار بسیار محدود کننده است. یکی، دو نفر - دورادور- بر پایه افرادی هستند که من هیچ‌وقت ملاقات نکرده‌‌ام. پتکانف در خارپشت از پاره‌ای جهات به روشنی شبیه تودور ژیکوف، دیکتاتور سابق بلغارستان است و سر جک پیتمن در انگلستان، انگلستان همتای رابرت ماکسول. ولی من هیچ‌گاه به فکر نیفتادم درباره‌ ماکسول به تحقیق بپردازم. -چنین کاری به هیچ‌وجه به داستان‌نویسی کمک نمی‌کند. در نهایت، خصلتی از اینجا و خصوصیتی از آنجا می‌گیرید و بس. شاید شخصیت‌های دست دوم را- که ویژگی‌هاي‌شان به هر حال اتفاقی در روایت می‌آید - بتوان از زندگی گرفت، ولی من به یاد ندارم که چنین کاری کرده باشم. آفریدن شخصیت‌ها، مثل مقدار زیادی از خود داستان‌نویسی، آمیزه‌ای از احساس ذهنی و مهار عینی‌ا‌ست. نباکف پز می‌داد که شخصیت‌های داستان‌هایش را مانند برده‌های پاروزن به شلاق می‌بندد، رمان‌نویسان سرشناس گاه به خود می‌بالند (گویی که این هنرمندی آن‌ها را نشان می‌دهد) که فلان و بهمان چهره‌ داستان «عنان از دست آنان گرفت» یا «زندگی‌اش را خود به دست گرفت». من به هیچ یک از این دو مکتب بستگی ندارم. من افسار شخصیت‌هایم را شل می‌کنم، اما با وجود این لگام‌شان را در دست دارم.

شما در چهره‌پردازی شخصیت‌های زن خیلی مهارت دارید. آن‌ها حقیقی می‌نمایند. یک مرد چگونه زیر پوست زن‌ها می‌رود؟

من یک کارتون از هندلزمن به دیوار اتاقم دارم، مادری را نشان می‌دهد مشغول خواندن کتابی کنار بستر خواب دختر کوچکش و دختر عروسک خرسی را در بغل می‌فشرد. کتاب در دست مادر «مادر بوواری» است و او می‌گوید «تعجب آور است فلوبر که مرد بود، در واقع فهمید». نویسندگان هر دو جنس باید بتوانند جنس دیگر را توصیف کنند - این، هر چیز به کنار، یک آزمون اساسی شایستگی آن‌هاست. نویسندگان مرد روسی - تورگنيف و چخوف را در نظر بگیرید - در توصیف زنان فوق‌العاده ماهرند. من نمی‌دانم، در موضع یک نویسنده شما چگونه جنس مخالف را در می‌یابید جز به همان طریقی که در صدد شناخت سایر کسان بر می‌آیید که از حیث سن، نژاد، کیش، رنگ پوست احیانا با شما تفاوت دارند. به سخن دیگر، هرچه بتوانید دقت می‌کنید، می‌نگرید، گوش می‌دهید، می‌پرسید، به تصور در می‌آورید. این طبیعی است. کاری است که هر عضو عادی جامعه در هر حال باید بکند.

در سال 2017 به کارگردانی ریتش باترا فیلمی از این کتاب ساخته شد. حس یک پایان، درامی معناگراست که از فلسفه‌ موجود در بطن کتاب، بی بهره است اما پیشینه‌ تئاتری بازیگران او از جمله (جیم برادبنت و شارلوت رامپلینگ) به جذابیت بصری آن کمک کرده است. فیلمنامه‌ این اثر موفق سینمایی را نیک پاین (نویسنده نمایشنامه معروف «صور فلکی») نوشته است و می‌توان آن را فیلمی وفادار به متن کتاب دانست که حتی در پرداخت جزيیات طرح شده در روایت داستان نیز، موفق عمل کرده است.

درک یک پایان از آن دست کتاب‌های مهیجی‌‌است که صدای درونی شخصیت اول، قصه را پیش می‌برد. ترجمه خوب، وفادار به متن و دقیق حسن کامشاد قابل تحسین بوده و در یک کلام می‌توان گفت این کتاب با شخصیت پردازی قدرتمند و نگاه عمیق خود به روابط انسانی از تجارب شیرین خوانشی‌‌است. تونی از یادآوری گذشته امتناع نمی‌کند، او رابطه‌ای دوستانه با همسر خود دارد و به بیان دیگر یک شخصیت ساده است که در خلال زندگی روزمره و طی یک اتفاق سعی در مرور گذشته دارد. نمی‌توان کاربرد فلسفه و تیزبینی نویسنده در طول روایت را نادیده گرفت. برای همین است که کتاب، در عین تلخ و سنگین بودن، همچنان برای خواننده جذاب و از کشش کافی برخوردار است. پایان غیر قابل پیش‌بینی و غافل‌گیرکننده داستان شاید عده‌ای از مخاطبان را به بازخوانی این اثر ترغیب كند. در نهایت می‌توان گفت درک یک پایان داستانی مهیج با موضوعیت زمان و گذشت روزگار است که مطالعه آن را می‌توان تجربه‌ای شیرین و جذاب برای مخاطبان جدی ادبیات به شمار آورد.

منبع : قانون
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه