ارسال به دیگران پرینت

هنرمندی در کشورش قدر ندید

نگاهی به کارنامه هنری «عرفان خان» ستاره تازه‌درگذشته سینمای هند

هنرمندی در کشورش قدر ندید

 

مرسده مقیمی: ورود به بالیوود اصلا کار ساده‌ای نیست، گرچه تقریبا تمام کودکان، نوجوانان و جوانان هندی حتی در روستاهای دورافتاده رؤیای رفتن به مومبای (بمبئی) برای ستاره‌شدن را در سر می‌پرورانند؛ اما بالیوود بیشتر از هر کشور سینمایی دیگری سازوکارش مافیایی است. ستاره‌های سال‌های اخیر هم حاصل تلاش فرزندان بزرگان بالیوود است که می‌خواهند به پدر و مادرشان اثبات کنند که تنها نام آنها را یدک نمی‌کشند! وگرنه تقریبا فرزند هر هنرمندی از 10، 12سالگی می‌داند بالیوود جای اوست، مگر خودش نخواهد! بازیگران نسل جدید غالبا در اثبات این مهم موفق عمل کرده‌اند اما این باز هم صورت مسئله را پاک نمی‌کند! اینکه آیا اینها اگر فرزند هنرمندان نبودند، تهیه‌کنندگان هندی رغبتی به آنها نشان می‌دادند تا آنها استعدادی را اثبات کنند یا خیر!

بیشتر این ستاره‌های سینما تحصیلات آکادمیک هم ندارد، نه در زمینه سینما که در هیچ زمینه‌ای! وقتی شرایطی برایت مهیاست که بروی کرور کرور پول پارو کنی و به یک «ستاره» تبدیل شوی چه نیازی است به درس خواندن! همین که خواندن بدانی برای خواندن فیلم‌نامه و نوشتن بدانی برای فعالیت در فضای مجازی کافی است. برای همین است که شاید عرفان خان (Irrfan Khan) حتی پیش از ورود به بالیوود و نشان‌دادن خودش، هنرمندی متمایز بود. او در کالج ملی تئاتر درس بازیگری خواند و با نقش‌هایی بسیار کوچک خودش را در بالیوود جا کرد. بدون اینکه والدینش این‌کاره باشند یا کسی سفارش‌ او را کند و شاید کمتر کسی تصور می‌کرد جوانکی که بر و روی ستارگی نداشت، روزی تبدیل به بازیگری بین‌المللی شود.

عرفان که حتی بعدتر نام «خان» را هم برداشت فقط به‌دلیل اینکه با خان‌های دیگر جمع بسته نشود و کسی فکر نکند به‌دلیل خان‌بودنش جایگاهی دارد، همه تلاشش را کرد تا در کنار فیلم‌های ضعیفی که ناگزیر بود برای ماندن در بالیوود به آنها تن دهد، بگردد پی فیلم‌نامه‌های خاص. همکاری‌اش با میرا نایر و آصف کاپادیا دو هندی مهاجرت‌کرده، او را به آن سوی آبی‌ها شناساند و نقش‌های کوتاهش در هالیوود که در مقایسه با آثارش در سینمای هند اهمیت چندانی در کارنامه‌اش نداشت، هندی‌ها را حساس و متوجه او کرد و شاید تازه از آنجا بود که عرفان توانست با فراغ بال فیلم‌نامه بخواند و آنهایی را که دوست دارد انتخاب کند و البته که با وجود اشتیاق هالیوودی‌ها به همکاری، او هند را در اولویت قرار داد؛ مثلا وقتی «میان‌ستاره‌ای» کریستوفر نولان را به‌خاطر «ظرف ناهار» رد کرد که اولین فیلم بلند ریتیش باترا بود و درخشش عرفان در کنار داستان درست و لطیف باترا کار را به جایی رساند که باترا هم با همان فیلم اول کارش بکشد به همکاری با رابرت ردفورد و جین فوندا یا همین اواخر برای ازدست‌ندادن «پیکو» به کارگردانی شوجیت سرکار و هم‌بازی شدن با آمیتاب باچان برای دومین‌بار دست رد به سینه ریدلی اسکاتی زد که از «مجموعه دروغ‌ها» دوست داشت با عرفان همکاری کند و گمان می‌کرد شاید او «مریخی» را به «پیکو» ترجیح دهد! اما او «پیکو» را بازی کرد تا یکی دیگر از بازی‌های دیدنی‌اش را به سینمای هند تقدیم کند و البته مثل همیشه نادیده گرفته شد!

او اما عادت داشت به این ندیده‌‌گرفته‌شدن‌ها، خاصه توسط مردم! در همه عمر بازیگری‌اش تنها یک بار از سوی همگان تحسین شد و حتی نشان ملی هند را گرفت که نقش پان سینگ تومار را ایفا کرد، قهرمان نامدار دوومیدانی هند که پس از کسب مدال‌های گوناگون به‌خاطر فقر و ظلم حُکام راهزنی پیش گرفت و در درگیری با پلیس کشته شد. او با انتخاب هوشمندانه‌اش جذاب‌ترین و دیدنی‌ترین فیلم بیوگرافی سینمای هند را به مخاطبان هدیه کرد؛ اما حتی آن سال هم با وجود تحسین منتقدان و گرفتن جایزه‌های بسیار، مردم باز هم جایزه‌شان را به ستاره‌های محبوبشان دادند و نه به او!

وقتی پس از دو دهه و اندی فعالیت برای «هندی متوسط» بالاخره جایزه بهترین بازیگر مرد از نگاه مردم را گرفت، از معدود دفعاتی بود که در مراسم حضور نداشت، چون فرسنگ‌ها دورتر روی تخت یکی از بیمارستان‌های انگلستان با توموری بدخیم و ناشناخته دست‌وپنجه نرم می‌کرد و کسی نبود تا اولین جایزه مردمی‌اش را بگیرد. در سالی که او سخت مشغول مبارزه با بیماری‌اش بود، فیلم بسیار مهم «باج‌گیر» در ژانر کمتر ساخته‌شده کمدی سیاه روی پرده رفت و به فاصله کوتاهی و کاملا اتفاقی در همین ژانر «آوای نابینایی» به سینماها آمد و با بازی ستارگان محبوبش تبدیل شد به فیلم محبوب و جایزه‌بگیر و عرفان برای «باج‌گیر» حتی نامزد دریافت جایزه هم نشد!

او بعد از دو سال و لغو پروژه‌های مهم سینمایی‌اش، بازگشت و خیلی زود برای قسمت دوم «هندی متوسط» با نام «انگلیسی متوسط» جلوی دوربین رفت و برای مردم نام عرفان هم رفت کنار نام ستاره‌ای مثل مانیشا کویرالا که با شکست سرطان باقدرت به سینما بازگشت و اما او که همه عمرش پی جلب توجه و خودنمایی نبود، انگار نمی‌خواست کسی بداند که چیزی تمام نشده و آن تومور بدخیم که مثل خودش نادر بود و از هر صد هزار نفر، پنج نفر به آن مبتلا بودند، سفت و سخت جا خوش کرده و قصد رفتن ندارد و مصمم است به بردن او. «عرفان» نه گفت‌وگویی کرد و نه ویدئویی گذاشت و نه با بیماری‌اش کاسبی و جلب ترحم کرد.

ظاهرا وقتی «انگلیسی متوسط» به‌دلیل کرونا اکرانش را ناتمام گذاشت و به‌سرعت وارد شبکه نمایش خانگی شد و مردم در حال خوشامد برای بازگشتش بودند، او داشت با درد دست‌وپنجه نرم می‌‌کرد و چون صدایش درنمی‌آمد، رسانه‌ها بی‌خبر بودند. کرونا که فرصت اکران کامل آخرین فیلمش را گرفت، شرکت در مراسم خاکسپاری مادرش را نیز از او دریغ کرد؛ اما وقتی سه شب بعد با حال خراب راهی بیمارستان شد، گفته بود مادرش آمده او را ببرد و انگار مادرش خیلی عجله داشت برای هم‌نشینی با پسرش.

درحالی‌که مردم برای سلامت عرفان که در آی‌‌سی‌‌یو بستری بود دست به دعا بودند، یک خبر فوری و عکس جنازه‌ای کفن‌پیچ‌شده در غربتی ‌که کرونا مضاعفش کرده بود، ناگهان همه را در شوک فروبرد و هند بار دیگر الماسی چند قیراطی را از دست داد، الماسی که نه «دریای نور» ساکن ایران بود و نه «کوه نور» ساکن انگلستان که خود نور بود و هرگز و به هیچ قیمتی هند را با جایی تاخت نزد، با اینکه بارها فرصتش را داشت و بارها از‌سوی دیگران خواسته شد.

اینترنت پر شد از پیام‌های تسلیتی که از سراسر جهان برایش نوشته می‌شد و کاربران بارها سکانس او در «زندگی پی» را دست‌به‌دست کردند. وقتی رو به دوربین از ببری می‌گفت که همراهی‌اش با او سبب شد زنده بماند و اندوهگین ادامه می‌داد: «به وقت جدایی حتی به قدر سربرگرداندنی من را نگاه نکرد و در دل جنگل گم شد». می‌گفت: «زندگی یعنی همین رفتن و رهاکردن اما هیچ‌چیز آزاردهنده‌تر از این نیست که آدم فرصتی نداشته باشد برای خداحافظی...». می‌گفت: «درست است ریچارد پارکر یک ببر بود اما دوست داشتم لحظه آخر بگویم ممنون که جانم را نجات دادی، دوستت دارم و تو همیشه با من می‌مانی، خدا با تو باشد...».

جملاتی که انگار آن روز از دل هوادارانش بیرون می‌آمد؛ حسرتی بی‌پایان برای نداشتن فرصت خداحافظی؛ اما انگار او دلش نمی‌خواست به کسی فرصت خداحافظی بدهد. دو سال پیش وقتی خبر داد به توموری بدخیم مبتلا شده؛ نوشته بود که تسلیم است و راضی. قصد نداشت بنشیند جلوی دوربین و بگوید که ممکن است هر آن برود و کسی باورش نمی‌شد او که برگشته به سینما و سخت مشغول کار است؛ می‌خواست هر زمان که موقعش رسید بی‌سروصدا برود، درست مثل ریچارد پارکر و شاید فکرش را نمی‌کرد که خیلی‌ها در جای‌جای دنیا باشند که مانند «پی» حسرت به دل خداحافظی با او اشک بریزند! قطعا فکرش را نمی‌کرد که حتی در کشوری مثل ایران که حتی هرگز فیلم‌هایش اکران نشد تا این اندازه هوادار داشته باشد! شاید چون او در کشوری زاده شد که هیچ‌گاه او را آن‌طورکه باید در آغوش مهرش نگرفت و عادت داشت که الماس‌هایش در ویترین موزه‌های کشورهای دیگر بدرخشند.

او در کشوری بازیگر بود که ستارگی فقط به بازیگری نبود و آدم‌ها فقط پی هنرت نبودند. کشوری که ماسالاهای خوش‌رنگ و لعاب می‌فروخت و کمتر کسی حواسش را می‌دوخت به فیلم عجیبی مثل «قصه» و به بازیگری که گرچه رقص بلد نبود اما با بازی بی‌کلام چشم‌هایش می‌توانست بندبند وجود مخاطبش را برقصاند. در کشوری که آن‌قدر رُمَنس و رقص و نور جلوه‌گری می‌کرد که کسی حواسش نبود به بازیگری که «ظرف ناهار» بازی می‌کرد و تشویق جهانی می‌شد. در کشوری که اخبار زندگی خصوصی سلبریتی‌ها جذاب‌تر از زندگی بی‌حاشیه کسی بود که خیلی‌ها هنوز همسرش را به نام نمی‌شناسند و نمی‌دانند که دو فرزند داشت. عرفان از همان ابتدا یک هندی بود که مال هند نبود و آن کشور با جغرافیای وسیعش برای او بسیار کوچک بود. وقتی بُر می‌خورد در فیلم‌های تجاری کسی حواسش نبود و اهمیت نمی‌داد که چقدر خودش به‌تنهایی درخشان است، حتی در فیلمی که سخت می‌شد تا انتها تماشایش را ادامه داد! مهم نبود نقش اول فیلمی باشد مثل «باج‌گیر» یا تنها در یک اپیزود از فیلمی بازی کند مثل «هفت خون در میان».

او همیشه می‌گشت پی نقش‌های متفاوت، نه عاشقانه‌هایش شبیه عاشقانه‌های تجاری هندی‌ها بود و نه انتخاب‌های دیگرش؛ طوری که آن نقش‌ها را نمی‌توان بدون او تصور کرد؛ اما هند آن‌قدر او را غریب نگاه داشت که همین حالا سکانس‌های محدودش در فیلم‌های آمریکایی بیشتر از سکانس‌های مهم و دیدنی‌اش در فیلم‌های هندی هم‌رسانی شود! و نام فیلم‌های «شمشیر»، «تقریبا مجرد»، «خیمه‌شب‌باز» و... را اصلا کسی نشنیده است! آنها هیچ تلاشی نکردند برای عرضه او و در هیچ سالی نماینده‌شان به اسکار فیلمی از او نبود، در‌حالی‌که شاید او می‌توانست آنها را به آرزوی دیرینه‌شان برساند. او هم که انگار نه خودش می‌خواست دیده شود و نه عطشی داشت برای در مرکز توجه بودن، کمک کرد به بالیوودِ استاد در عبورکردن از آدم‌های بی‌زار از حاشیه!

او شاید حالا که از جهانی دیگر نظاره‌گر این دنیاست بداند که اتفاقا در قلب بسیاری خانه داشت و برای خیلی‌ها عزیزتر از آن بود که می‌پنداشت. اگر ستاره‌های پرزرق‌وبرق بیشتر از او خواهان و طرفدار داشته‌ و دارند، اما به یاد نمی‌آورم برای هیچ بازیگری پس از مرگش چنین واکنش‌های عجیبی دیده باشم!

یکی پیام داده بود که چون مسلمان بود من برایش نماز شب اول قبر خواندم، یکی نوشته بود برایش قرآن خوانده، یکی برایش خیرات داده بود، عده‌ای عکس فرستاده بودند که فلان‌جا به یادش شمع روشن کرده‌اند، مترجم فیلم‌های هندی رفته بود پی تنها فیلمش که به هیچ زبانی زیرنویس نداشت و آن را زیرنویس فارسی کرده بود تا ایرانی‌ها فیلمی از او را از دست ندهند و تقدیمش کرده به روح ستاره محبوبش و کسی با هق‌هق می‌گفت: « چه خوب که هندو نبود و او را نسوزاندند و حالا جایی هست که بدانیم او آنجا آرمیده...». 

 

منبع : شرق
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه