بهرام بیضایی
آری وی ما همه را آینهداری کرد!
"آری وی ما همه را آینهداری کرد!"
(بیضایی ۱۳۸۶، سهرابکشی، ۸۲)
"داغ در دل ایران شد!
رستم شکست، و با شکستنِ وی، شکست پیروز آمد"
(همان، ۹۶)
به موازاتِ تفسیر و تحلیلهای متعارفِ شاهکارهای ادبی، در قالبِ رساله و مقالهٔ دانشگاهی و انواع جستار و نوشتار، شکلی از تفسیر وجود دارد که از بطنِ اثرِ ادبیِ کهن، و با برگرفتنِ اجزاء و عناصرِ خاصِ همان متنِ مادرْ به هیأتِ اثرِ هنریِ دیگری زاده میشود. این اثر هنری دوم که همچون اصله و نهالی از متنِ اصلیِ اول ریشه میدواند این امکان را فراهم میآورد که بتوانیم متن کهن را از ورای فهمِ هنرمندی خاص در عصر و زمانهای دیگر بنگریم، و تفسیرِ منحصربهفرد او را درآمیخته به نسوجِ اثری هنری درک کنیم. این هنرِ نوبنیاد را میتوان تفسیری در کالبَدِ هنر یا هنری در تفسیرِ اثرِ مادر شمرد. آثار هنریای که مفسّرِ متنی کهناند و از دلِ آن برآمدهاند فهم خاص خود را در بازسازی خلاقانهٔ موقعیتها و شخصیتها به دست میدهند که طبعاً از حیث کارکرد و قابلیت با صورتهای متعارفِ تفسیر و تحلیل متون تفاوت دارند.
نمایشنامهها و فیلمنامههایِ پیوستهبهشاهنامهٔ بهرام بیضایی از این قبیلاند: آثار هنریای که با بازآفرینی موقعیتها و شخصیتها و زیرساختهای روایت، فهمی مخصوصبهخود از ساختِ مرکزیِ معنایِ آن به دست میدهند و چهرهای بازپردازی شده و غریبهآشنا از شخصیتها، گفتهها و کاروکردارها و انگیزههایشان، و مآلاً از ماجراها و رخدادها فراهم میآورند که حاصل خلق و کشف و بینش است، بیآنکه از دانش و تحقیق و تتبّع بیبهره باشد.
از معروفترینِ این دست آثارِ بهرام بیضایی میتوان به سهرابکشی، سیاوشخوانی و مرگ یزدگرد اشاره کرد، و همینطور فیلمنامهٔ دیباچهی نوین شاهنامه که بازآفرینیِ هنریِ شخصیت و زندگی و زمانهٔ فردوسی است در آینهٔ ذهن و ضمیر بیضایی.
فیلمنامهٔ دیباچهی نوین شاهنامه ترکیب سادهٔ مواد و مصالحِ اندکِ آمیختهبهافسانه نیست که از چهارمقاله و مقدمهٔ بایسنغری و دیگر دیباچههای شاهنامه حاصل آمده باشد. گذشته از غور در منابعِ موجودْ دیباچهٔ نوین شاهنامه نوینبودنَش را از مکاشفهٔ بیضایی، و دیدارش با فردوسی در چهارراهِ بعد از خیابانی که سند و منبعِ مُتقَن به پایان میرسد، و درک خلاقانه و شهودِ هنرمندانه به حرکت درمیآید گرفته است.
بیضایی در سهرابکُشی قطعههای گفتههای شخصیتهای مختلف را برای شکل دادن به این تصویر بزرگ یا این فهم از ماجرا خلق کرده است که رستم رستم را کشت و سهراب سهراب را. سهراب در جنگِ با رستم، با پیری خود در جدال شد، و رستمْ جوانیِ خود را به کامِ مرگ فرستاد. سهراب پیری خود، پدر خود، را دید ولی بدان نرسید. رستم جوانی خود، فرزند خود، را بازیافت ولی به دست خود تباه ساخت.
توس گویی رستمِ جوان
با پیری وی رُخ به رُخ شده!
(۱۳۸۶، روشنگران، ۲۹)
افراسیاب این دو را به جنگ انداز؛
هریک آن یک را کُشت،
هر دو را کُشته! (همان، ۳۳)
گودرز بنگرید به رستمِ جوان که
بر خاک اوفتاده است،
سُهراب پیر بر سرِ وِی مویه میکُنَد!
(همان ۳۸)
رستم پنداشتی بر پور اشک
میباری، پیلتن!
نه - اوست که بر تو میگرید؛
بر این که تویی!
بدین که پیری چه آسان جوانیات
را کُشت (همان، ۸۲)
دیدگاه تان را بنویسید