امید | سرطان
«من امید هستم»؛ گفتوگوی تکاندهنده یک نجاتیافته از سرطان با جوانی که تسلیم را انتخاب میکند
در جهانی که آمارها میگویند از هر دو مرد یک نفر و از هر سه زن یک نفر در طول عمر خود با سرطان روبهرو میشود، مکالمهای ساده اما عمیق میان یک مرد جوان دلسرد از زندگی و مادربزرگی که با سرطان میجنگد، تصویری متفاوت از معنای رنج، عشق و امید را به نمایش میگذارد. لیزا، نجاتیافتهای که هنوز در میدان نبرد با بیماری است، با چند جمله، نگاه ما را به ارزش زندگی حتی در سختترین لحظات دگرگون میکند

در جهانی که آمارها میگویند از هر دو مرد یک نفر و از هر سه زن یک نفر در طول عمر خود با سرطان روبهرو میشود، مکالمهای ساده اما عمیق میان یک مرد جوان دلسرد از زندگی و مادربزرگی که با سرطان میجنگد، تصویری متفاوت از معنای رنج، عشق و امید را به نمایش میگذارد. لیزا، نجاتیافتهای که هنوز در میدان نبرد با بیماری است، با چند جمله، نگاه ما را به ارزش زندگی حتی در سختترین لحظات دگرگون میکند.
اگر تا آن اندازه خوش شانس باشیم که به سن 85 سالگی برسیم یک مرد از هر دو مرد و یک زن از هر سه زن حتما لحظه تلخ شنیدن تشخیص بیماری سرطان را از زبان پزشک خود تجربه خواهند (خواهیم) کرد.
مکالمه زیر مکالمه ای است که به صورت کامنت در پای یک پست مربوط به بیماری سرطان بین کسانی که پست را می خواندند رد و بدل شده است و من به دلیل زیبایی پاسخی که لیزا بیماری که با سرطان مبارزه می کند برای مرد جوانی به نام میچ نوشته است ترجمه این مکالمه را در زیر برایتان می آورم:
میچ: من سال گذشته دوستی را به دلیل سرطانی که 3 سال با آن مبارزه کرد از دست دادم.
سه سال مبارزه دردناک و تجربه دردناک زندگی که به دشواری میشد نام آن را زندگی گذاشت.
شیمی درمانی، رادیو تراپی و چندین جراحی و سرانجام مرگ. اگر دوست من آنها را هم
نمی پذیرفت به گفته دکترش مرگی تدریجی و دردناک را در هر صورت برای چند ماه تجربه می کرد.
اگر من روزی چنین تشخیصی داشته باشم سریعترین راه را انتخاب می کنم و به تنهایی خود به زندگی خود پایان می دهم زیرا نمی خواهم رنجی را به اطرافیانم تحمیل کنم و خود چنین رنج هولناکی را تحمل کنم. نه هزینه های درمان و نه نگهداری از یک بیمار پیشرفته سرطانی را به کسی تحمیل نخواهم کرد.
لیزا در پاسخ میچ:
متاسفم که دوستت را از دست دادی. من یک مادر بزرگ هستم و اگر چه تمام آنچه را که در نوشته ات بیان کردی با تمام وجود درک می کنم ولی هرگز احساس نکرده ام که سرباری برای عزیزانم هستم.
من از پدر بزرگ و مادر بزرگم و مادرم و پدر و مادر همسرم تا لحظه ای که این جهان را ترک کردند با عشق نگهداری کردم
و در کنارشان ماندم و هرگز احساس نکردم آنها باری بر زندگی من بودند.
من دو فرزندم را بزرگ کردم که اکنون در میانه چهل سالگی هستند و اکنون به آنها کمک می کنم تا فرزندانشان را بزرگ کنند. نوه هایم که عاشقانه دوستشان دارم و دوستم دارند.
زندگی چرخه ای است از عشق و مبارزه و فراز و نشیب ها. زندگی به دنیا آمدن، زیستن و مرگ است. مرگ آسانترین و زندگی کردن مشکل ترین بخش آن است. من حاضر نیستم این نبرد را بدون مبارزه تسلیم شوم تنها به یک دلیل و آن این که احساس می کنم اگر تسلیم شوم آنان که دوستم داشته اند را ناامید کرده ام.
آنها هنوز به من نیاز دارند. اگر قرار به رفتن است آماده ام. نمی ترسم ولی شتابی نیز ندارم.
این عشق و مبارزه به رنجهایم و به رنجهایمان معنا می دهد.
با وجود تشخیص بیماری سرطان تا این لحظه من یک نجات یافته هستم.
و من ..... وقتی آخرین سطر نوشته لیزا را به پایان می بردم به یاد جمله ای افتادم که یک بار بر پیراهن یک بانوی مبتلا به سرطان دیده بودم :
I Am Hope
«من امید هستم»
برای من لیزا تجسم این جمله بود.
آیدین آرتا
دیدگاه تان را بنویسید