در گفت و گویی:
بیژن عبدالکریمی: نسبت به امر ملی نگرانم | شجاعت بیشتری برای تغییر شرایط لازم است | در رسانه، مسائل اجتماعی، امنیتی و... باید به شدت تغییر مشی دهیم | جز با زبان قهر و خشونت با لایههای مدرن جامعه صحبت نکردهایم
عبدالکریمی به جماران گفت: بخش زیادی از جامعه ما خودآگاهی ملی و تاریخی دارند، اما بخشی از جامعه ما سردرگم، آواره، بیپناه، بیخانمان و بیوطن است و احساساتشان بهخاطر جنگ دوازدهروزه تحریک شد. اما این احساسات فروکش خواهد کرد. ما باید این احساسات تهییج شده را به خودآگاهی تاریخی تبدیل کنیم و این کاری پیامبرگونه است. متأسفانه اصیلترین نیروهای جامعه ما در جبهه مقاومت و در حوزههای دفاعی ما بودند.

یک استاد فلسفه دانشگاه معتقد است، بعد از جنگ 12 روزه ما باید به شدت تغییر رویه دهیم. ما بهشدت در رسانه ملیمان، در مسائل اجتماعیمان، در مسائل امنیتیمان و... باید تغییر مشی دهیم. متأسفانه گفتمان انقلاب و همچنین روحانیت ما دچار یک نوع اینرسی شده است؛ این اینرسی گفتمانی و تشکیلاتی مانع تغییر شده، قدرت تغییر را از حاکمیت و گفتمان انقلاب ما میگیرد. این اینرسی بسیار بسیار خطرناک است. یادمان باشد که جنگ ما با اسرائیل و آمریکا حالا حالاها ادامه دارد.
عبدالکریمی می گوید: آگاهی دارم که نیروهای قوه قضائیه و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی ما میکوشند تا شرایط را تغییر دهند؛ اما به نظر من، مقداری شجاعت بیشتری برای تغییر شرایط لازم است
مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با دکتر بیژن عبدالکریمی در پی می آید:
جناب آقای دکتر عبدالکریمی! خوشحالیم که در خدمت شما هستیم و از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، تشکر میکنیم. بحث ما دررابطهبا موضوع ملیگرایی است. میخواهیم بدانیم که آیا اساساً ملیگرایی با اسلام و تشیع و آنچه در متون اسلامی و شیعی آمده است، مخالفت دارد یا خیر؟
من هم از دعوت شما برای انجام این مصاحبه سپاسگزارم. قبل از هر چیر باید توجه داشت در اینجا نکتهای هرمنوتیکی وجود دارد که بسیار مهم است و آن نکته این است که مفاهیم بهتنهایی معنا ندارند. مفاهیم بافمند و سیاقمند (contextualized) هستند، این سخن بدین معناست که مفاهیم به تنهایی معنا ندارند و ما نمیتوانیم مفاهیم را بهتنهایی و مستقل از بافت و سیاقشان معنا کنیم. ما قبل از هر چیز باید ببینیم مفاهیم در چه متن و در چه بافت و سیاقی یا در چه گفتمانی به کار رفتهاند.
لذا ما حق نداریم کلماتی مانند امر ملی، ملیگرایی، ملیتپرستی، ملیتگرایی یا ناسیونالیسم را به تنهایی، یعنی مستقل از بافت و سیاقشان معنا و تفسیر کنیم بلکه باید ببینیم این مفاهیم در کدامین گفتمان و در چه پارادایمی به کار رفته و میروند. متأسفانه بسیاری از اوقات و برای بسیاری از افراد درهمتنیدگی این بافتهای گوناگون معنایی قابلتشخیص نیست و، به زبان ساهتر، در بسیاری از مواقع خَلط مَبحث صورت میگیرد؛ مضاف بر اینکه نیروهای گوناگون اجتماعی و بهخصوص اپوزیسیون و نیروهای مخالف حاکمیت ایران نیز شیطنتهای نظری میکنند و فضای جامعه را با درهمتنیدن معانی گوناگون آشفته و آشفتهتر میسازند.
نکته بعدی، که البته مقداری پیچیدگی نظری نیز دارد، این است که برای پاسخ دادن به پرسش شما ما باید میان دو مفهوم تمایز قائل شویم: یکی «ملیگرایی» است و از سوی دیگر مفاهیم دیگری است چون «ملتپرستی»، «ملیتپرستی» یا ناسیونالیسم. ملیگرایی عبارت است از عشق به کشور و عشق به وطن، که بههیچوجه با دین و دیانت تعارض ندارد. این دو، یعنی «عشق به وطن، کشور و سرزمین آباء و اجدادی» و «ایمان و دینداری» دو امر مختلف هستند و اصلاً در یک سطح نیستند که با هم تعارض داشته باشند. عشق به وطن به این معناست که انسان به تقدیر و عطیهای که از جانب خداوند است، عشق بورزد. درست همانگونه که در جهان میلیادرها زن وجود داشته و خواهد داشت، اما در تمامی جهان، تنها و تنها یک زن مادر من است و این مادر برای من جایگاهی دارد که هیچ زن دیگری در جهان نمیتواند جای وی را پر کند.
لذا من به مادرم عشق میورزم، نه به این جهت که وی زیباترین، کاملترین، بینقصترین و برترین زن جهان است؛ بههیچوجه. بلکه تنها به این دلیل که من با این زن، یعنی مادرم، نسبتی دارم که با هیچ زن دیگری نمیتوانم این نسبت را داشته باشم. مادر من عطیهای از جانب هستی، تقدیر، طبیعت یا خداوند (هر چه که فرد بگوید) به من است که رابطهای یکتا و یگانه، منحصربه فرد، تکرارناپذیر و جانشینناپذیر است، و من به این زن و به این رابطۀ تکرارناپذیر و جانشینناپذیر عشق میورزم؛ و صدالبته هر انسانی با مادر خودش یک چنین رابطهای دارد و من حق ندارم رابطه خودم با مادرم را صرفاً محدود به خودم بدانم و وجود عشق مادری و فرزندی میان سایر انسانها را درک نکنم و به رسمیت نشناسم
همچنین، نحوۀ هستی من با زبان فارسی قوام یافته است و من با زبان فارسی هویت پیدا کردهام. هیچ زبان دیگری نمیتواند جانشین زبان مادری من شود؛ لذا من به زبان فارسی که عطیه تقدیر و عطیه خداوند به من است، عشق میورزم، و صدالبته این رابطه میان هر فرد دیگری با زبان مادریاش صادق است. من به بسیاری از چیزها که مؤلفههای بنیادین هستی من و عوامل قوامبخش هویت من هستند، عشق میورزم؛ اما این به هیچوجه به معنای «ملیتپرستی» نیست. «ملیتپرستی» از زمانی آغاز میشود که ما بخواهیم ملیت را بالاترین حقیقت تلقی کرده و دفاع از ملت و ملیت و کشور و وطن را جانشین حقیقت، اخلاق، انسانیت و ارزشهای انسانی کنیم. این امری است که با دیانت و خداپرستی و نیز با اخلاق و انسانیت و لذا با اسلام و تشیع به هیچ وجه سازگار نیست.
اجازه دهید مثالی بزنم. من به ایران و ایرانی و به این آب و خاک و فرهنگ عظیمش عشق میورزم، بسیار نیز عشق میورزم. اما در همین ایام ما بخشی از برادران و خواهران افغانستانی خود را به کشورشان بازگرداندیم. در یک چنین شرایطی، برخی از هموطنان ما بیاخلاقی کردند و مثلاً پول رهن خانه آن دسته از افغانستانیهایی را که بازگردانده میشدند، به آنها بازنگرداندند.
خب، من بیهیچ تردیدی، بهعنوان یک مسلمان، بهعنوان کسی که به انسانیت، اخلاق و ارزشهای شیعی قائل است، با وجوداینکه به ملتم، فرهنگم، کشورم و هممیهنانم عشق میورزم، حق ندارم ملیتگرایی را بالاترین اصل تلقی کرده، آن را بالاتر از اخلاق، عدالت، انصاف و ارزشهای انسانی بنشانم و فرضاً از اَعمال غیراخلاقی هموطنانم در قبال خواهران و برادران افغانستانیام حمایت کنم. حتی بالاتر از آن، من حاضرم جانم را بدهم تا یک افغانستانی به حق خودش برسد.
با این مثال میخواهم بگویم عشق به ملت و عشق به سرزمین بههیچوجه با دیانت تعارض ندارد و حتی، بالاتر از این، چون من به ایران و فرهنگ و هویت ایرانی عشق میورزم، از اخلاق و ارزشهای والای انسانی دفاع میکنم؛ زیرا اگر از اخلاق و دیانت دفاع نکنم، ایران و ایرانیت نیز به خطر میافتد و حقیقت فرهنگ متعالی ایرانزمین که چیزی جز عشق، دوستی، نوعدوستی، خداپرستی و ارزشهای متعالی اخلاقی و انسانی نیست، آسیب میبیند.
بنابراین، میان عشق به ملیت، عشق به کشور و عشق به امر ملی با دیانت و عشق به خداوند تعارضی وجود ندارد ، چرا که خداوند خود منشأ عطایایی (مثل مادر و پدر، زبان مادری، سرزمین مادری، و...) است که برای ما عزیز و مقدس است. ما در مآثر دینی و فرهنگیمان نیز داریم که «حبّ الوطن من الایمان». عشق به وطن نشانگر ایمان است. کسی که به کشورش عشق نمیورزد، بیخانمان و بیوطن است و فردی که بیوطن و بیخانمان است، بیهویت هم هست. مثال روشن و واضحش همین افرادی هستند که اکنون با رسانههای وابسته به موساد و سازمان سیا علیه کشورشان کار میکنند. این گونه افراد چون بیوطن و بیخانماناند، بیهویت و بیایمان هم هستند و از عرصه انسانیت نیز دور شدهاند.
نکتۀ بسیار مهم دیگر این است که عدهای از روشنفکران مفهوم «امر ملی» را با «سکولاریسم» پیوند میزنند؛ عدهای دیگر مفهوم امر ملی را با «اندیشه ایرانشهری» یا برخی متوهمین با «اسطورههای کهن ایرانی» و با دوران هخامنشی و ساسانی پیوند میزنند که خیلی هم برای ادعاهایشان مستندات تاریخی ندارند. برخی هم امر ملی را مثلاً با نظام سلطنت و شاهزاده رضا پهلوی و یک چنین نیروهای مبتذل اجتماعی پیوند میزنند. اما افرادی نیز مثل من هستند که وقتی از امر ملی و امر ایرانی سخن میگویند از یک امر متافیزیکی و از یک امر هستیشناسانه (ontological) صحبت میکنند
مراد ما از «امر ملی»، عبارت است از لوگوس ایرانی یا خرد ایرانی. مراد از لوگوس یا خرد ایرانی نیز عبارت است از یک نحو مواجهه با جهان، یک نحو مواجهه با هستی، یک نحو مواجهه با حقیقت و یک نحو مواجهه با انسان و زندگی. یعنی ایرانیت یا امر ایرانی درکی خاص از هستی، فهمی ویژه از وجود، و تفسیری خاص از حقیقت، انسان و زندگی و از نسبت آدمی با وجود، با دیگران و با خویشتن است و همین درک و تفسیر است که ایرانی را ایرانی میکند و او را از انسان یونانی، انسان غربی، انسان چینی، انسان هندی و بسیاری اقوام و ملل دیگر متمایز میکند. پس امر ملی بیشتر یک مقوله هستیشناسانه (ontological) و درکی از هستی است که البته در یک جغرافیای خاص و با یک قوم تاریخی خاص تحقق و تعین یافته است.
به بیان سادهتر، ایران یکی از بزرگترین کانونهای معنوی در طول تاریخ بوده است. فرهنگ ایرانی سه هزار سال تاریخ معنوی داشته و جهان را معنوی میفهمیده است. در این فرهنگ و در هستیشناسی خاص ایرانی جهان تجلی خداوند است و حضور خداوند در تمامی مراتب هستی ساری و جاری است و رابطه انسان و جهان بر اساس عشق به هستی فهم گردیده است. لوگوس یا خرد ایرانی عبارتست است از عالَمی که در حکمت شاعرانۀ فردوسی، سنایی، عطار، مولانا و حافظ ظهور و قوام داشته است.
لذا انسان ایرانی انسان حقیر و زبونی نبوده است که از ترس شمشیر عرب، دینش را عوض کند، بلکه از آنجا که ایرانی از دیرباز تفکری دینی و معنوی داشته است، به پیام پیامبر عظیمالشأن اسلام لبیک گفته و اسلام را پذیرفته است. همچنین، از آنجا که انسان و فرهنگ ایرانی تفکر دینی و معنوی داشته است اسلامِ محمد را در افقی فهم و تفسیر کرده است که با اسلام حجاز و دیگر نقاط عالم اسلام تفاوت داشته است.
به دلیل همین معنویتگرایی و نیز عدالتمحوری انسان ایرانی است که وی به تشیع و نه نظام خلافت روی آورد و اسلامش، برخلاف بخش وسیعی از عالَم اسلام، با خاندان علی بنابیطالب(ع) و با شخصیتی چون حسین بن علی(ع) پیوند خورده است، لذا اسلام و تشیع او از خوارجگری، ظاهربینی و خلیفهگری و از اسلام نظامهای خلافتِ بنیامیه و بنیعباس بسیار فاصله داشته و دارد. اسلام انسان ایرانی، به دلیل فرهنگ عظیم دینی و معنویاش اسلامی است که با معنویت، عصمت، پاکی، عشق و ولایت به مفهوم دوستی و محبت پیوند خورده است.
بنابراین، نه فقط توجه به امر ملی با اسلام و تشیع بههیچوجه ناسازگار نیست، بلکه اسلام و تشیع برای انسان ایرانی عین امر ملی اوست. اساساً این دوگانۀ «امر ملی/ امر دینی» یا «ایران/ اسلام»، دوگانهای است که بعضی از روشنفکران ساختهاند و امروز اتاق فکرهای موساد و سازمان سیا این دوگانه را مطرح میکنند تاچشم خودآگاهی ملی ما را کور کنند و متأسفانه بسیاری از روشنفکران و شبهروشنفکران و حتی برخی حوزویون ما به دام همین دوگانهسازیهای برساختی و مجعول اتاق فکرهای موساد و سازمان سیا افتادهاند و در نمییابند که هر گونه تفکیک و جدایی میان ایندو به معنای نابودی ایران و ضربۀ مهلکی به اسلام، تشیع و تفکر دینی و معنوی است.
برای تصدیق و تأیید این سخن اخیر، به یاد آوریم که اکثریت غالب فرزندان ما در جبهههای جنگ علیه صدام و آمریکا و اسرائیل، یعنی در جبهههای جنگ برای دفاع از امر ملی و تمامیت ارضی ایران عزیز، بچههای مذهبی و مسلمانهایی بودند که سربند سبز بر پیشانیشان میبستند و روی آن نوشته بود «یا مهدی»، «یا حسین»، «یا زهرا» و همین فرزندان مسلمان بودند که توانستند از مرزهای کشور، یعنی از امر ملی جانانه دفاع کنند. در طی این سیصد سال اخیر، عمدتاً و اکثریت قاطع، همین نیروهای مذهبی بودند که توانستند از این کشور مراقبت و محافظت نمایند. شهدایمان در سوریه، لبنان و عراق را وقتی میخواستیم تشییع کنیم، تابوتهایشان پیچیده در پرچم ایران بود. این کاملاً نشان میدهد که دوگانه بین اسلام و تشیع در یک سو و ایران و امر ملی در سوی دیگر، یک دوگانه دروغین، مجعول و ساخته وپرداختۀ اتاق فکرهای سیا و موساد برای محو و نابودی ایران بزرگ و یکپارچه است.
اجرای مداحی «ای ایران» به درخواست رهبر انقلاب در 14 تیرماه 1404 نیز بههیچوجه یک کار تاکتیکی و تبلیغی نبود که مثلاً از ترس شکست در جنگ یا برای تهییج احساسات مردم بوده باشد؛ بلکه اساساً نزاع ما با آمریکا و اسرائیل و مقابلۀ ما در برابر زیادهخواهیهای آنها در تمام سالهای پس از انقلاب برای دفاع از امر ملی و عزت و کرامتِ انسان ایرانی بوده است. یعنی نظام سلطۀ جهانی و قدرتهای بزرگ غربی با ایران بزرگ و قدرتمند مخالفند؛ به همین دلیل است که میخواهند ایران را از غنیسازی و قدرت هستهای شدن بازدارند. جنگ ما با آنها برای حفظ مرزهای ایران و حفظ حقوق اساسی ایرانیان یعنی برای دفاع از امر ملی است؛ و باز هم اگر امر ملی به خطر بیفتد، دوباره همین نیروهای مذهبی و مسلمان در صف اول مقاومت و مبارزه هستند. و اِلّا این غربزدههایی که پیوسته و به دروغ دم از ملیت و ملیگرایی میزنند، عمدتاً در این دفاع شرکت نخواهند کرد، فرزندانشان را به خارج از کشور خواهند فرستاد و حتی برخی از آنها به نیروهای دشمن خواهند پیوست یا لااقل یک پُز صلحطلبی به خود خواهند گرفت تا بیوجودی و بیاصالتی خویش را توجیه نمایند.
بههرحال، ما با دو خطر مواجهیم: یکی اینکه نباید اسیر حماقتهایی شویم که در جبهه اپوزیسیون، به تبعیت از اتاق فکرهای اسرائیل و آمریکا، میکوشند امر ملی را در برابر امر دینی قرار دهند و قدرت معنوی و ملی ما را تضعیف کنند. یعنی باید در برابر این نادانان غربپرست و غربسالار بایستیم. ما باید در برابر کسانی که اسرائیل را سفیدشویی میکنند و کسانی که آنچنان غربزده هستند که جای ظالم و مظلوم و جای جنگطلب و تروریست را عوض کردهاند مقاومت فکری، نظری و فرهنگی کنیم. این جریان غربزده، به یاری آپاراتوس رسانهای وابسته به قدرتهای بزرگ جهانی فضای ذهنی کشور را آنچنان تحت تأثیر تبلیغات دروغین خود قرار دادهاند که ما باید از خودمان دفاع کنیم که تروریست و متجاوز نیستیم، درصورتیکه در تاریخ چند قرن اخیر، روزی نبوده که آمریکا جنایت و ترور نکرده باشد. این غربپرستها کار را به جایی رساندهاند که ایران عزیز ما را با کشور مجعول اسرائیل و نظام سیاسی ما را با نظام آپارتاید اسرائیل و جنایات عظیم ضدبشریاش مقایسه کرده، حق را به جانب اسرائیل میدهند.
خطر دیگر، وجود پارهای از جریانات حوزوی و سنتی است که ناآگاهانه امر ملی را در برابر دیانت و اسلام قرار میدهند. ما باید با جهل و نادانی برخی از جریانات متحجر حوزوی و سنتی نیز مقابله کنیم؛ یعنی با آنهایی که با قرار دادن اسلام در برابر امر ملی به تضیف کشور و انسجام ملی و اجتماعی ما پرداخته، ناآگاهانه در زمین دشمنان کشور بازی میکنند.
پاشنه آشیل ما این است که متأسفانه کشور، گفتمان انقلاب و حاکمیت ما بهشدت از فقر تئوریک رنج میبرند و متأسفم که بگویم بعد از آثار بسیار خواندنی و ارزشمند «بازشناسی هویت ایرانیـاسلامی» اثر زندهیاد شریعتی و «خدمات متقابل اسلام و ایران» اثر مرحوم مطهری، دانشگاهیان و حوزههای علمیه ما نتوانستهاند یک اثر دندانگیری در خصوص تبیین نسبت امر ملی و امر دینی و معنوی تولید کنند. امیدوارم که این توضیحات سبب ظهور افقی شود که دانشگاهیان و حوزههای علمیه ما به نحو فکورانهتر و روشنتری در مورد نسبت امر ملی و امر دینی بیندیشند و بدانند که امروزه هرگونه ایجاد تفرقه و هرگونه شقاق میان امر ملی و امر دینی بازی در زمین دشمنان این آب و خاک و نیز دشمنان معنویت و تفکر دینی به طور کلی و دشمنان اسلام به طور خاص است، شکاف و تفرقهای که موجودیت و کیان هستی ما را به شدت تهدید میکند
آیا تأکید امام خمینی بر اسلام، با ملیت و ملیگرایی مغایرت داشت؟
آقای(امام) خمینی در بافت و سیاق دیگری با ناسیونالیسم مخالف بودند نه با امر ملی. ادبیات ایشان به نحوی بود که باید روشن شود. ایشان با ملیگرایی به این معنا که ما کشور و ملیت را بالاترین امر بدانیم، مخالف بودند. خب، برای یک مسلمان، خداوند بالاترین اصل است و حتی اگر به خدا هم اعتقاد نداشته باشیم، اخلاق و ارزشهای اخلاقی و انسانی بالاترین اصل است. اما ما نمیتوانیم به بهانه اینکه اخلاق، انسانیت یا خداوند بالاترین اصل است، به امر ملی بیتوجه باشیم و فرضاً در برابر حمله دشمن و تهدید تمامیت ارضی کشور بیتفاوت باشیم یا امر ملی را در زمان حمله دشمنان به این کشور تضعیف کنیم.
ما نمیگوییم ایرانیها برترین قوماند؛ این نژادپرستی است؛ بلکه ما میگوییم ایران برای ما ایرانیها، در حکم خانه و کاشانۀ ماست و برای ما ارزش دارد. انسانی که بیخانمان است، هویت ندارد. چنانکه هند برای هندیها خانه و کاشانه است و برای آنها ارزشمند است؛ ژاپن برای ژاپنیها مأوا و کاشانه است و... . ما نمیخواهیم بگوییم «هنر نزد ایرانیان است و بس»، نمیخواهیم بگوییم نژاد ایرانی برترین نژاد است؛ اینها شرک است، اینها کفر است، اینها نژادپرستی و برخلاف انسانیت است. اما حرف این است که «حب الوطن من الایمان». عشق به خانه، چنانکه عشق به مادر، چیزی جدای از دین نیست. ما با این خاک، با این کشور، با این جغرافیا، با این زبان و با این فرهنگ، نسبتی داریم که عطیه خداوند است و باید پاسدارش باشی، اما ملیت و سرزمین آباء و اجدادی را نمیتوانیم مطلق کرده، آن را جای خداوند یا جای ارزشهای اخلاقی و انسانی بنشانیم. معنای سادۀ این سخن این است که یک مسلمان نمیتواند فاشیست و نژادپرست باشد، لیکن فاشیست و راسیست (نژادپرست) نبودن مستلزم بیتوجهی به امر ملی نیست.
اینجا یک سؤال مطرح میشود: به نظر حضرتعالی، الزامات نگاه ملی چیست و امروز مصادیق تقویت حس ملی چگونه میتواند باشد؟
حوزههای علمیه، قدرت سیاسی و گفتمان انقلاب ما باید توجه داشته باشند که همه افراد جامعه ما یکجور فکر نکرده، به یک نحو زندگی نمیکنند. ما دو ملت و دو قطب اجتماعی هستیم و بخشی از این دو قطب، یعنی قطب نوگرای جامعۀ ما نادیده گرفته شدهاند، آنان نیز طغیان کرده، به زمین دشمن و بازی در زمین آنان سوق یافتهاند. ما باید بر این شکاف غلبه پیدا کنیم. مهسا امینی دختر ماست و حججی پسر ما. البته من در کنار حججی میایستم، اما مهسا هم دختر ماست. به قول سردار سلیمانی، فرزندان گفتمان انقلاب، زهرا (س) دارند، حسین (ع) دارند، رضا (ع) دارند، مهدی (عج) دارند، اسلام و قرآن دارند؛ اما بچههای نسلهای جدید ما که مثل ما فکر نمیکنند بیکس و بیپناهند و به دام نیهیلیسم غربی اتفادهاند. اینها نیز فرزندان این سرزمیناند و ما باید پناه، حامی و مراقبشان باشیم.
ما باید جامعه را در کلیت و تمامیتش ببینیم و با لایهها و قطبهای گوناگون آن گفت و گو کنیم. تا حالا ما این گفت و گوهای همدلانه را نداشتهایم یا بسیار کم داشتهایم و جز با زبان قهر و خشونت با لایههای مدرن و نوگرای جامعه صحبت نکردهایم. این جزو مهمترین خطاهای حاکمیت و گفتمان انقلاب ما بوده است. وقتی شما میگویید نظامتان، نظام ولایی است، معنایش این است که نظام شما باید نظامی مبتنی بر عشق و دوستی باشد، نه مبتنی بر خشونت. ما باید با بخش نادیده گرفته شده جامعه ارتباط قویتری برقرار کنیم.
اما متأسفانه صداوسیما و مطبوعات ما در این خصوص، یعنی در پژواک دادن صدای لایههای نادیدهانگاشته شده جامعه بسیار ضعیف عمل کردهاند؛ یعنی ما در عرصه گفتمانی و رسانهای شکست سختی خوردهایم. لذا بخش وسیعی از فرزندان ما به دامان نیهیلیسم غربی افتادهاند و هدایت احساسات و اندیشههایشان را رسانههای مبتذلی چون بیبیسی و ایران اینترنشنال (تو بگو اسرائیل اینترنشنال) در دست گرفتهاند. خب اینها نقاط ضعف حاکمیت و گفتمان انقلاب بوده است. از آن سو هم باید با بخشی که با جبهه مقاومت قهر کرده است، صحبت بکنیم؛ منتها گفتمان انقلاب، قدرت گفتگو با آنها را از دستداده است یا کمتر مقولاتی دارد که بر اساس آنها بتواند با آنانی که از انقلاب و حاکمیت قهر کردهاند ارتباط روحی و معنوی پیدا کند.
آقای دکتر، به نظر حضرتعالی تأکید امروز بر عنصر ملیت، یک رخداد طبیعی بهخاطر جنگ است یا انتخابی آگاهانه؟
همیشه امر ملی در شرایط بحرانی و تدافعی برجسته میشود؛ این طبیعی است. فردوسی هم زمانی ظهور پیدا کرد که هویت ایرانی توسط اعراب انکار میشد. شعوبیه نیز زمانی ظهور پیدا کرد که خلافت عرب، هویت ما را نادیده گرفت. این یک نوع حرکت طبیعی جوامع است که هر موقع نفی میشوند، میکوشند از خودیت و هویتشان دفاع کنند. اگر من به شما احترام بگذارم، شما نسبت به من خاکسار و مهربان خواهید بود؛ اما آن زمانی که شروع به بیاحترامی به شما بکنم، شما از عزت و کرامت انسانیتان دفاع خواهید کرد. این کاملاً طبیعی است. اما حرف این است که در طی جنگ دوازدهروزه ایران و اسرائیل، احساسات ملی به طور طبیعی تهییج شد؛ اما اینها احساسات است. البته فقط در بخشی از جامعه توجه به امر ملی امری احساسی و عاطفی بود. البته همه ایرانیان چنین نبودند و من بسیار خداوند بزرگ را شاکرم که توجه به امر ملی به منزله نوعی خودآگاهی تاریخی در بخش وسیعی از ملت ما همواره وجود داشته و دارد.
بخش زیادی از جامعه ما خودآگاهی ملی و تاریخی دارند، اما بخشی از جامعه ما سردرگم، آواره، بیپناه، بیخانمان و بیوطن است و احساساتشان بهخاطر جنگ دوازدهروزه تحریک شد. اما این احساسات فروکش خواهد کرد. ما باید این احساسات تهییج شده را به خودآگاهی تاریخی تبدیل کنیم و این کاری پیامبرگونه است. متأسفانه اصیلترین نیروهای جامعه ما در جبهه مقاومت و در حوزههای دفاعی ما بودند.
ما در حوزه فرهنگ، در حوزه اجتماعی و در حوزه رسانه بهشدت ضعیفیم. امروز کسانی خطبههای نمازجمعه ما را میخوانند که گلهای سرسبد حوزههای علمیه ما نیستند و در واقع نمیتوانند با جامعه، بهخصوص با جوانان ارتباط ایجاد بکنند. من دیگر نمیخواهم اسم بیاورم، ولی اینها حتی نماینده گفتمان انقلاب هم نیستند؛ نه فرهیختگی دارند و نه جذابیتی. این دوستان بیش از آنکه قدرت جذب داشته باشند، قدرت دفع دارند. به قول حافظ بزرگ «خواجه پندارد که طاعت میکند/ بیخبر از معصیت جان میکند».
بعد از جنگ 12 روزه ما باید به شدت تغییر رویه دهیم. ما بهشدت در رسانه ملیمان، در مسائل اجتماعیمان، در مسائل امنیتیمان و... باید تغییر مشی دهیم. متأسفانه گفتمان انقلاب و همچنین روحانیت ما دچار یک نوع اینرسی شده است؛ این اینرسی گفتمانی و تشکیلاتی مانع تغییر شده، قدرت تغییر را از حاکمیت و گفتمان انقلاب ما میگیرد. این اینرسی بسیار بسیار خطرناک است. یادمان باشد که جنگ ما با اسرائیل و آمریکا حالا حالاها ادامه دارد
و سؤال پایانی آقای دکتر: تجربیات و مشاهدات حضرتعالی از روحیه ملی در سطوح مختلف جامعه طی این روزها چیست؟ لطفاً این را بیشتر شرح دهید.
بخشی از جامعه خودآگاهی ملی دارد که باید از آنان تقدیر کرد. اما بخشی دیگر از جامعه، به دلیل خطاهای حاکمیت و رسانههایمان، و نیز به دلیل تبلیغات سرسام-آور امپراطوریهای دروغ وابسته به قدرتهای جهانی و ایادی وابستهشان چشم خودآگاهیشان کور گردیده است. این بخش از جامعه در زمین دشمنان خودشان و دشمنان این کشور بازی میکنند.
بخشی هم خاکستری هستند؛ اینها تحتتأثیر حمله اسرائیل، به نحوی امر ملی در وجودشان تقویت شد، اما این امر بیشتر از سنخ احساسات است تا نوعی خودآگاهی ملی و تاریخی. باید سعی کنیم این احساسات تهییجشده را به خودآگاهی تاریخی تبدیل کنیم. ولی بههرحال، شکر خدا، این مرحله از جنگ را با موفقیت سپری کردیم و نقشه اسرائیل و آمریکا برای فروپاشی سیاسی و اجتماعی ایران و این توهم که مردم به خیابانها خواهند ریخت، نقشبرآب شد. شکر خدا. اما ما هنوز درگیریم و نباید به خواب غفلت فرو رویم. باید شرایط را خیلی سخت ببینیم تا کمتر ضربه بخوریم. من هنوز نگرانیهایی دارم؛ من هنوز نسبت به امر ملی نگرانم.
خیلی متشکریم. اگر نکتهای مانده، بهعنوان حسنختام بشنویم.
آرزوی پیروزی همه مظلومان جهان و نیز ملت ایران و جبهه مقاومت را دارم. شکست جبهه مقاومت، شکستی بسیار سنگین هم برای کشور و هم برای انسانیت در سراسر جهان خواهد بود. یعنی با شکست جبهۀ مقاومت دیگر تا دههها هیچ نیروی مخالفی در جهان در برابر نظام بردهداری آمریکا و اسرائیل وجود نخواهد داشت. به همین دلیل من فکر میکنم خیلی باید شجاعانهتر و غیرمحافظهکارانهتر با مسائل اجتماعیمان برخورد کنیم. باید قدر نیروهایی را هم که در حاشیه بودند؛ ولی بهخاطر کشور به میدان آمدند، بدانیم. این نیروها هم توانستند بر مردم اثر بگذارند، هرچند ممکن بود ظاهراً جزو گفتمان انقلاب نباشند.
در همین قسمت، بد نیست به نقش حتی بعضی از زندانیان سیاسی که به میدان آمدند، اشاره کنید. آیا آزادی زندانیان سیاسی و محصورین و موارد شبیه این، نمیتواند به انسجامی که به وجود آمده است، عمق بیشتری بخشد؟
آگاهی دارم که نیروهای قوه قضائیه و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی ما میکوشند تا شرایط را تغییر دهند؛ اما به نظر من، مقداری شجاعت بیشتری برای تغییر شرایط لازم است. باید بر این اینرسی و رخوتی که بر گفتمان انقلاب و همه نهادها، از جمله قوه قضائیه و نهادهای امنیتی ما حاکم شده است، غلبه پیدا کرد. البته این دل نگرانی نیز وجود دارد که زندانیان سیاسی ما شرایط امنیتی کشور را درک نکرده، بخواهند بعد از آزاد شدن با صدور اعلامیههایی وضعیت را بغرنجتر سازند. پختگی سیاسی و اجتماعی این دسته از عزیزانمان و درک آنان از خطرات امنیتی و ژئوپلیتیک کشور نیز میتواند به حل مشکلات و انسدادهای موجود کشور و نیز به آزادیشان یاری رساند.
دیدگاه تان را بنویسید