سیاستگذاران | جامعه
آزاد ارمکی: جامعه میخواهد مدرن زندگی کند و در این مسیر هرچه را لازم باشد از سر راه برمیدارد؛ سالها پیش با ممنوعیت ویدئو مقابله کرد، بعدا با ماهواره
کاری که سیاستگذاران باید بکنند، این است که تغییر را ببینند یا به رسمیت بشناسند.

کاری که سیاستگذاران باید بکنند، این است که تغییر را ببینند یا به رسمیت بشناسند.
تقی آزاد ارمکی در گفت و گو با روزنامه «ایران» اتحاد ایرانیان در مقابل تجاوز اسرائیل را نشانهشناسی کرد
بخشهایی از این مصاحبه را می خوانید:
در امروز ایران ما، یعنی در معاصر یا اکنونی که پس از جنگ تحمیل شده به ما واقع شده است، مهمترین مطالبه جامعه ایران را چطور میتوان توضیح داد یا دستهبندی کرد؟
امروز مهمترین مطالبه جامعه ایرانی که بسیار با صدای بلند اعلام شد- البته دیروز هم گفته میشد و توجهی را به خود جلب نمیکرد- داشتن زیست مدرن یا زیست نو در جهان معاصر است. به این معنی که انسان ایرانی امروز یا جامعه ایرانی امروز، میخواهد در جهان معاصر زیست کند، جهانی که مشخصات آن را میشناسد و میخواهد با این جهان زیست کند، اما با داشتن ریشههای فرهنگی و تمدنی و مذهبی خود. اما در مقابل این مطالبه یا تقاضای جامعه ایران برای زیست در جهان معاصر، همواره مقاومتهایی وجود داشته است.
سادهترین آنها مقاومت درباره استفاده مردم از ویدئو بود که بعد درباره ماهواره و حالا درباره فضای مجازی و شبکههای ارتباطی مصداق دارد. در همه این مسائل و بزنگاهها، دیدیم که جامعه چه کرد؛ از ویدئو استفاده و آن را مصرف کرد، درباره ماهواره هم همین طور و حالا دارد شبکههای اجتماعی و فضای مجازی را هم مصرف میکند
در همه این موارد، مقاومتهای حوزه سیاستگذاری در درازمدت کنار رفت و درنهایت ناچار شد با واقعیت کنار بیاید. اما چرا جامعه ایرانی همچنان میایستد و آنچه در ارتباط با جهان معاصر یا زیست در جهان نو میخواهد را مطالبه میکند؟ برای اینکه جامعه میخواهد در جهان زندگی کند و کالای معاصر را مصرف کند و البته که جامعه نمیخواهد کالا و فرهنگ دیروز خود را (اعم از فرهنگ ایرانی یا اسلامی) از بین ببرد یا به حاشیه براند. به همین منظور، جامعه ایرانی همواره میان دیروز خود و امروز خود تعاملی ایجاد میکند تا ابزارهای نوین را به کار ببرد.
به این ترتیب، امروز مسأله اساسی ما چیزهایی نیست که حول آن بحث و دعوا شکل گرفته و ما را هم سرگرم کرده است. مسأله اصلی جامعه ایران همچنان زیست در جهان مدرن است.
وقتی مسأله انسان معاصر ایرانی زیست در جهان مدرن است، در این صورت مطالبه چنین جامعهای برای رسیدن به چنین وضعیتی چیست؟
مطالبه چنین جامعهای، تنشزدایی است. به نظر من مسأله و موضوع اساسی همین است و بسیاری از انتقادات اجتماعی اساساً در پی طرح یا صورتبندی همین موضوع است. زیرا وقتی که این مسأله محقق شد، بسیاری از مسائلی که در جامعه مطرح هستند به حاشیه خواهد رفت و دیگر موضوعیت نخواهد داشت، درعین حال افراد یا چهرههایی هم خواهند آمد که مسائل و موضوعات باقی مانده درباره رابطه جامعه محلی با جامعه جهانی، یا فرهنگ ایرانی و محلی با فرهنگ جهانی را بازسازی کرده و معناهای تازهای به آن بدهند، یا صورتبندیهای تازهای درباره اینکه کالای فرهنگی و غیرفرهنگی خود ما چیست و اینکه رابطه و نسبت این کالاهای داخلی و درونی با کالا و هویت غربی چیست را بازسازی و صورتبندی دوباره میکند.
به عبارت دیگر، درصورت حل مسائل، مسائل دیگری درباره نوع و چیستی رابطه ایران با جهان خارج، مطرح میشود و این کاری است که دانشمندان، دانشگاهیان، اساتید و اساساً نخبگان علمی و فرهنگی و اجتماعی طبقه متوسط حل و فصل خواهند کرد. به عبارت دیگر، این طور نیست که یک نیروی رسمی، مثلاً وزارتخانه یا چیزی در این حد بخواهد تکلیف رابطه و مناسبات خارجی را مشخص کند، بلکه نیروهای خود جامعه این کار را خواهند کرد. بورژوازی ملی، صاحب نظران، متخصصان و سیاستمداران موضوعات را شناسایی خواهند کرد.
در جامعهای که برخی گروههای یکجانبه نگر سعی دارند عاملیت را صرفاً در اختیار خود داشته باشند، چنین جامعهای یا چنین نیروهایی، عموماً به متن اجتماعی بیاعتنا هستند.
این نیروها یا عاملان از تحولاتی که در زیست اجتماعی و زندگی مردم به وقوع میپیوندد، غافل هستند. خود این وضعیت به مثابه هشداری برای این نیروهاست.
راه برون رفت از این وضعیت چیست، وضعیتی که عاملان اصلی جامعه نیروهای درونی را رقیب یا حتی گاه غربیه و بیگانه میبینند؟
راه برون رفت از این وضعیت به کنشهای مصلحان یا منتقدان اجتماعی و فرهنگی وابسته است، به این معنی که این کنشگران و مصلحان باید تغییرات را شناسایی کرده و به رسمیت شناخته و درنهایت باید به آنها تن داده شود.
در دوره جدید، به طور خاص، علوم انسانی و اجتماعی، مطبوعات و رسانهها و منتقدان و صالحان اجتماعی هستند که این نقش را برعهده گرفتند. به عنوان مثال در 30 یا 40 سال اخیر با ظهور پدیدهای به اسم «سنجش افکار» یا «مطالعات و پژوهشهای اجتماعی» مواجه هستیم. جالب است که این سنجش افکار یا مطالعات اجتماعی، از یک سو یکجانبهنگری داشته، اما از سوی دیگر به دلیل ساختار نظام مدیریتی آن که مبتنی بر دانشگاه و پژوهش بوده است، به انجام مجموعهای از پژوهشهای ملی تن داده است. پژوهش درباره سرمایه اجتماعی، مطالعه درباره اعتیاد، سنجش افکار، مطالعات ملی درباره ارزشها و باورها و امثال اینها، پژوهشهایی بوده است که از سوی اصحاب علوم اجتماعی انجام شده است. نکته این است که نتایج و یافتههای این پژوهشها به منزله اعلان میزان، شدت و جهت تغییرات اجتماعی به حوزههای مختلف همین جامعه بوده است. برای همین میدیدیم که نظامهای سیاسی و مدیریتی، با ارجاع به نتایج این پژوهشها گاه به گاه مسیرهای خود را عوض میکردند، یا دچار سختی تصمیم نمیشدند و بر پایه این یافتهها میتوانستند به طور طبیعی با جامعه خود زیست کنند. اما از آنجایی که مواقعی هم به ملزومات این نتایج و این پژوهشها تن داده نشد، دچار سختی تصمیمگیری شدند.
راهحلش چیست؟
راهحل وضعیت امروز این است که مسئولیت را به اصحاب علوم اجتماعی بسپاریم. اگر نظام سیاستگذاری، حکمرانی و تصمیمسازی ما میخواهد سختی کار تغییر را کم کند، باید این مسأله را به اصحاب علوم اجتماعی بسپارد. درست است که حوزه سیاست معمولاً نسبت به علوم اجتماعی نگاه منتقدانه داشته است، که این هم اشکالی ندارد زیرا در غرب هم همین نگاه به اصحاب علوم اجتماعی وجود دارد. اما به میدان آمدن اصحاب علوم اجتماعی میتواند از سختی تغییر در جامعه، کم کند.
نظام سیاستگذاری باید این امر را به اصحاب علوم اجتماعی بسپارد و اجازه دهد که آنان درباره این امر صحبت کنند، معنا و گفتوگو تولید کنند و سپس به صورت حاشیهای یا بدون اعلان و پنهان، نتایج این پژوهشها یا تغییرات را در سیاستهای خود اعلام کنند.
در این صورت بدون اینکه نظام سیاستگذاری دچار فروریختن شود یا بدون اینکه علوم انسانی دچار فروپاشی بشود، میتوان در یک بده بستان پنهان با واسطهگری روشنفکران و طبقه متوسط و اندیشمندان، منتقدان و اصحاب علوم انسانی، پروژه اصلاح را با کمترین هزینه برای هر طرفی پیش برد، راه دیگری وجود ندارد. اینکه ناگهان و به یک دفعه نظام سیاستگذاری اعلام کند که تغییرات را اعمال میکنم، نه ممکن است، نه مطلوب، زیرا پیامدهای آن قابل پیشبینی نیست.
اساساً چرا در جامعه ما، برخیها تا این میزان نسبت به تغییرات حساس هستند؟ علت واقعاً در چیست؟
مقابله با تغییر یا واکنش تند نسبت به آن، فقط خاص جامعه ما نیست، در تمام جهان وجود دارد. اساساً یک جامعه طبیعی، همیشه منتقد، معترض و مقاوم در برابر تغییرات دارد.
آلمان، با وجود اینکه منشأ بسیاری از وقایع رادیکال است، همزمان جامعهای است سرشار از ایدهها و نوآوریهای فرهنگی. جامعهای که در حال تغییر است، صدای تغییر و صاحبان آن بلند است؛ مخالفان آن نیز صدای بلندی دارند. این موضوع باید برای ما طبیعی تلقی شود.
اگر این مخالفتها را طبیعی بدانیم، در این صورت وقتی منتقدان سخنی میگویند، نگران نمیشویم، آنان را مرکز ماجراها و نزاعهای خود قرار نمیدهیم و به این ترتیب دست از حرکت خود نمیکشیم. اگر چنین اتفاقی بیفتد، دیگر ترس از تغییر یا سخن متفاوت هم ایجاد نمیشود.
دیدگاه تان را بنویسید