ارسال به دیگران پرینت

آرامش | جنگ | مردم ایران

«برهانِ قاطعِ مظلومیت»، به احترام مردم بزرگ ایران

در بازار وکیل شیراز، پیرمردی رنجور و خوشنام، دکان محقر خیاطی داشت؛ به نان و ماستی قانع بود و در آرامش روزگار می‌گذراند.

«برهانِ قاطعِ مظلومیت»، به احترام مردم بزرگ ایران

در بازار وکیل شیراز، پیرمردی رنجور و خوشنام، دکان محقر خیاطی داشت؛ به نان و ماستی قانع بود و در آرامش روزگار می‌گذراند. در همان بازار بودند دکان‌دارانی که کاروکاسبی پررونق‌تری داشتند و بنا به جوانی ادعای زوربازویشان هم می‌شد. روزی سروکلۀ گردن‌کلفتی با نوچه‌هایش در بازار پیدا شد که درِ هر دکانی می‌رفت و از دکانداران در خفا باج‌سبیل طلب می‌کرد و اگر گردن‌کشی می‌کردند حالشان را جا می‌آورد. همه کاسبها حتی آنان که زوری در بازو داشتند، به دادن باج رضایت داده بودند تا خود را از شرش برهانند. تا اینکه نوبت به پیرمرد رسید؛ اما او زیربار زور نرفت. پیرمرد آن روز کتک مفصلی خورد و تازه ضاربین بقیۀ ضرب و شتم را در صورت تمکین نکردن پیرمرد، به فردا حواله کردند. آن روز پیرمرد کار عجیبی کرد: او با لباس پاره، سروصورت خون‌آلود و با همان وقار همیشگی، جلوی مغازه‌اش در وسط بازار ایستاد. این وضعیت بسیار جلب توجه می‌کرد. غالب رهگذران چون او را به نجابت و شرافت می‌شناختند، علت این وضع و حال را جویا می‌شدند و او هم در کمال آرامش و ظرافت ماجرا را تعریف می‌کرد. همین. جالب آنکه فردا گردن‌کلفت جرأت نکرد پایش را به بازار بگذارد! چراکه با مشاهدۀ وضعیت رقت‌بار پیرمرد، در میان همۀ بازاریان وحدت و تفاهمی نامحسوس برای ظلم‌ستیزی پدید آمده بود. کافی بود پیرمرد هم زیر بارِ زور برود؛ آنوقت با بازاری مواجه بودیم که ظاهرا امن ولی در واقع ناامن بود و همه صبح‌ها با ترس و لرز درِ دکانهایشان را باز می‌کردند. آنچه کارساز شد نه زورِ بازو بلکه برملا شدنِ عمقِ «مظلومیت» پیرمرد خیاط بود. همه در چهرۀ مظلوم او حیثیت لکه‌دار شدۀ خود را دیدند و نتوانستند آن را تاب بیاورند. پیرمرد رندانه‌ترین کاری که می‌توانست کرد، او چراغی در بازار روشن کرد و به مدد امنیت ناشی از این روشنایی، هم خود و هم بازاری را از شر زورگویی خلاص کرد. این داستان شبیه به ماجرای تجاوز اخیر اسرائیل به سرزمینمان و قدّاره‌کشی مزورانه رئیس جمهور امریکاست؛ آنها که به علت قلدری خود را مافوق دیگران و در نتیجه همۀ عرف و قوانین و توافقات می‌دانند، و می‌خواهند کسوت خود را به تن سیاست و روابط بین‌‌الملل کنند. حالا مردم ایران با صورت زخمی و خون‌آلود در میانۀ بازار ایستاده تا جهان مظلومیتش را تماشا کند. این وضعیت برای همۀ دولت‌ها، تاکید می‌کنم همه دولت‌ها، توهین‌آمیز و تحقیرکننده است. چراکه نشان می‌دهد آنان نیز نه از روی رضایت‌خاطر یا زور بازو که به ذلّت تابع نظم و حقوق جهانی هستند. کم‌کم آنها هم در برابر فشار وجدان و افکار عمومی ملت‌های خود پاسخ قانع‌کننده‌ای ندارند و جواب‌های قبلی بی‌مصرف شده. «ظلم» بر پاشنۀ «ظلمت» می‌چرخد یعنی هنر ظالم استفاده از تاریکی فضا و سوءتفاهم‌هاست. آنها که شریک ظالمند یا به ظلم تن می‌دهند به غلظت این تاریکی می‌افزایند. اما «مظلوم» از جنس ظلمت نیست بلکه همچو چراغی است هرچند کم‌سو اما روشن‌کننده است که در تاریک‌ترین تاریکی‌ها از دوردست به چشم می‌آید. چه مظلومیت مترادف با خون‌خوردن در خفا و انفعال نیست؛ همچنانکه معنی‌اش گلاویز شدن هم نیست. همانطور که از پیرمرد رنجور بازار وکیل کسی انتظار مچ‌انداختن با گردن‌کلفت را نداشت. برهان پیرمرد نمایش رد زور بر چهره انسانی با یک عمر زندگی خوشنام بود. مردم ایران هم در تمام طول تاریخ چنین نمایشی را اجرا کرده‌اند. حالا هم بهترین روش اعادۀ صلح تکیه بر همین ظرفیت فرهنگی است و بهترین شاهد آن اقتدار برآمده از همدلی شعورمند همین یک هفتۀ اخیر از مردم ایران است؛ همدلی برآمده از تجربۀ تاریخی زیستن در سرزمینی بیقرار و کامیابی در قرار در بیقراری؛ آن هم از طلیعۀ انسانیت بشر تا امروز. همدلی‌ای که همواره و مخصوصا در بزنگاه‌های حساس تاریخی به یاری آمده و ایران را از پسِ خانمان‌براندازترین تهاجمات نیز نجات بخشیده. این همدلی آگاهانه است، به زبانِ زور حرف نمی‌زند، و می‌تواند مثل آب راهش را از کوچکترین منافذ تا عمق استراتژیک دولت‌های دیگر یعنی دل ملت‌هایشان باز کند و آنان را به همدلی دعوت کند.

سید محمد بهشتی

 

 
 
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه