ارسال به دیگران پرینت

روزهای آخر شهریور | جذابیت های روزهای آخر شهریور

جذابیت های نفس‌کشیدن در هوای پُر از بهانه‌ی روزهای آخر شهریور

دور و بر همین کلافگی‌های بی‌زبان، کودکی غمگین در من می‌گِرید، هاج و واج و مبهوت شکوه می‌کند و مدام از من می‌پرسد: بهار کی می‌رسد؟

جذابیت های نفس‌کشیدن در هوای پُر از بهانه‌ی روزهای آخر شهریور

نفس‌کشیدن در هوای پُر از بهانه‌ی روزهای آخر شهریور

برای چندقدمیِ مانده تا پاییز!

زینب شکری

نویسنده و فعال اجتماعی

هر سال و دقیقا عینِ هر سال، حول‌ و حوش همین روزهای آخر شهریور

دور و بر همین کلافگی‌های بی‌زبان، کودکی غمگین در من می‌گِرید، هاج و واج و مبهوت شکوه می‌کند و مدام از من می‌پرسد: بهار کی می‌رسد؟

نمی‌شود بهار برسد بدون اینکه پاییز بیاید، بدون اینکه زمستان شود؟

با پرسشش، یکّه می‌خورم! چگونه پاسخی به او دهم؟!

او کودک است!

نمی‌شود برایش صاف و پوست‌کنده توضیح داد که نه! نمی‌شود.

خلاف طبیعت نمی‌شود خواست و نمی‌شود داشت.

کودک است و نمی‌شود قانونِ همیشگیِ بهار پس از خزان را به خوردِ روح بهانه‌گیرش داد.

اوهمچنان بهانه می‌گیرد....

او بهانه می‌گیرد و من

ساکت می‌نشینم در کنارش، کاری از من برنمی‌آید جز اینکه، موهای تیره‌ی خیالش را شانه بکشم و گیسوی بلند خواهشش را ببافم تا بلکه کمی آرام گیرد؛ تا در این میان، کمی تقویم فرصت کند روزها‌یش را برقصاند بلکه مهرِ پاییز برسد.

اما خوب می‌دانم، می‌دانم که با سقوط اولین برگ پاییزی، تُنگِ کوچک دلش از گلایه‌ها خالی می‌شود.

یادش می‌رود چه بَلوایی به پا کرد تا پاییز رنگارنگ را نبیند. اولین عطر نارنگی که به مشامش برسد، دنیای کودکانه‌اش از رنگ نارنجی پر می‌شود.

شک ندارم اولین دانه‌ی برفی که کف دستانش بیفتد، فراموش خواهد کرد که گلایه‌ی دایمیِ ندیدنِ رخت سفید زمستان چه‌ها با او نکرد.

فقط همین چند روز است که سردر‌گم می‌ماند. بزرگ‌تر که شود، می‌فهمد بهار بدون خزان معنا ندارد، عاقل‌تر که شود مکث خوشمزه‌ی روزها را بهتر مزمزه می‌کند تا تلخی کام ِ نرسیدن‌هایش را به شیرینی‌ِ والاتر شدن، تبدیل کند.

 

اما می‌دانم او مثل هر سال، صبوری من را می‌خواهد؛ اینکه من صبر کنم و او گلایه‌وار، روزها را بگذراند.

گریه کن کودک بهانه‌گیرم

من همچنان صبورم!

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه