ارسال به دیگران پرینت

راز قتل مرد افغانستانی | قتل | قاتل | ازدواج زیر سن قانونی

اعتراف عروس 12 ساله تهرانی | بلایی که سحر و دوست پسرش سر شوهرش آوردند !

راز قتل مرد افغانستانی پس از یک سال با اعترافات همسر دومش و یکی از بستگان او فاش شد.

اعتراف عروس 12 ساله تهرانی | بلایی که سحر و دوست پسرش سر شوهرش آوردند !

راز قتل مرد افغانستانی چیست ؟

راز قتل مرد افغانستانی پس از یک سال با اعترافات همسر دومش و یکی از بستگان او فاش شد.

حدود یک سال قبل مردی افغانستانی که سرایدار یک خانه ویلایی در ملارد بود به طرز مرموزی ناپدید شد. پس از مدتی سحر همسر 17 ساله وی و دختر کوچکش نیز خانه ویلایی را ترک کردند .

در ادامه رسیدگی به این پرونده درباره راز قتل مرد افغانستانی و در حالی که همسر اول این مرد پیگیر ماجرای ناپدید شدن همسرش بود و هوویش را در این ماجرا مقصر می دانست چند ماه بعد مأموران پلیس موفق به شناسایی محل زندگی سحر در تهران شدند و او را که همراه دختر کوچکش و مردی به نام سعید در یک خانه زندگی می کرد به اداره آگاهی منتقل کردند.

در حالی که سحر مدعی بود خبری از شوهرش ندارد اما در ادامه بازجویی های پلیسی لب به اعتراف گشود و به قتل شوهرش با همدستی سعید اعتراف کرد.

او در تشریح این ماجرا گفت: من 17 سال دارم. وقتی مادرم مرا باردار بود به اتهام خرید و فروش مواد مخدر و اعتیاد به زندان افتاد و من در زندان به دنیا آمدم. وقتی بزرگ تر شدم مرا به خاله ام سپردند اما در خانه او خیلی آزار دیدم و تحقیر شدم. بعد از اینکه مادرم آزاد شد از محل زندگی مان در استان گلستان به تهران آمدیم.

5 سال قبل وقتی 12ساله بودم پسر خاله ام که در یک کارگاه بلوک زنی کار می کرد یکی از همکارانش را به خانواده ما معرفی کرد. دلاور تبعه افغانستان و 15 سال از من بزرگ تر بود. وقتی به خواستگاری ام آمد از آنجایی که مادرم اعتیاد داشت و به دلیل فقر مالی در ازای گرفتن هفت میلیون تومان مرا به عقد دلاور درآورد، در واقع او مرا فروخت.

فکر می کردم با ازدواج زندگی ام بهتر می شود اما دلاور مرد بداخلاق، خسیس و شکاکی بود. همیشه مرا کتک می زد و هیچ پولی برای خرج کردن نداشتم. وقتی بچه ام به دنیا آمد وضعیت زندگی ام بدتر شد.

چندباری همراه دلاور به خانه های مردم می رفتم و نظافت می کردم و آنها به من پول و گاهی هم برای من و دخترم لباس می دادند. تا اینکه مدتی بعد متوجه شدم دلاور قبل از من ازدواج کرده و همسر و فرزند دیگری هم دارد. از زندگی ام خیلی ناراضی بودم. در این میان سعید که از بستگان دلاور بود کم کم به من توجه نشان داد و من با او درددل می کردم و او همیشه از من حمایت می کرد.

بعد هم به او گفتم می خواهم طلاق بگیرم اما شوهرم راضی به جدایی نشد تا اینکه با سعید تصمیم گرفتیم او را بکشیم. شب حادثه چند قرص خواب را در آب حل کردم و به او دادم بعد هم سعید به خانه ما آمد و او را با کابل خفه کرد و جسدش را در همان باغی که سرایدار بودیم، دفن کردیم. بعد از این ماجرا به تهران آمدم و در یک تولیدی کار پیدا کردم. چند ماهی در خانه مادرم بودم اما او بارها پیشنهاد داد که دخترم را بفروشم و حتی مشتری هم برای دخترم پیدا کرد اما من فرار کردم و دو هفته در خانه خاله ام ماندم بعد هم به سعید گفتم برایم خانه بگیرد که قبول کرد و دو ماهی با هم زندگی می کردیم که دستگیر شدیم.

بدین ترتیب با اعترافات این زن و همدستش هر دو بازداشت شدند.

منبع : منیبان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه