ارسال به دیگران پرینت

عشق | ویروس

مهمان ناخوانده نفرت‌انگیزی که با خودش "عشق" آورد!

از دوردست‌ها آمده بود؛ از ناکجاآباد. کرونای لعنتی را می‌گویم. ویروسی که روایتگر دوری و دوستی شد، اما حکایت جدید دیگری نیز ساخت؛ دوری و عشق!

مهمان ناخوانده نفرت‌انگیزی که با خودش "عشق" آورد!

از دوردست‌ها آمده بود؛ از ناکجاآباد. کرونای لعنتی را می‌گویم. ویروسی که روایتگر دوری و دوستی شد، اما حکایت جدید دیگری نیز ساخت؛ دوری و عشق!

همیشه عشق را یک معجزه می‌دانستم؛ معجزه‌ای که حتما باید با یک اتفاق بزرگ و خاص رخ بدهد و با ورودش به زندگی، چه‌ها که نمی‌کند، آنقدر طعم شیرین و لذتبخشی دارد که تا آخر عمر می‌توان با کلی آب و تاب برای فرزندان و نوه‌ها روایتش کرد.

معجزه عشق رخ داد و آمدنش همانگونه بود که انتظار می‌کشیدم. مهمان ناخوانده‌ای آمد که آمدنش تمام جهان را وحشت‌زده کرد؛ مهمان ناخوانده کوچک و نفرت‌انگیزی که هیچکس دوستش نداشت، هیچکس تمایلی برای استقبال از او نداشت و درِ خانه‌هایشان را روی این مهمان بستند. چند روزی از آمدنش گذشته بود که پیامی را دریافت کردم: "شنیده‌ام مهمان ناخوانده به آنجا آمده لطفا مراقب خودت باش عزیزم!"

حال من نه‌تنها از این مهمان ناخوانده وحشت‌زده و بیزار نبودم بلکه دوستش داشتم. آخر او بود که شعله مهر و عشق را در دل‌ها روشن کرده بود و با آمدنش معجزه آمد؛ معجزه‌ای به‌نام عشق. من بودم و مهمان ناخوانده‌ای که قصد رفتن نداشت. او شبیه عمونوروز یا ننه‌سرما نبود که سفرشان به کوتاهی یک فصل زمستان و بهار است. مهمان ناخوانده آمده بود که حالاحالاها بماند. من لحظه‌شماری می‌کردم برای رفتنش چون منبع لایتناهیِ عشق، از من دور بود. بسیار دور. می‌خواستم عشق را از نزدیک حس کنم، در آغوشش بکشم. مگر نه اینکه عشق تنها با لمس دستان یار، با خیره‌شدن به چشمانش و با بوییدن عطر گیسویش به درون کالبدِ آدمی وارد می‌شود و منی که هیچ یک از اینها را نداشتم، برایم عشق بود و دوری؛ با روزها و شب‌هایی که با فکر دیدن یار می‌گذشت، اما چه گذشتن سخت و دردناکی  که اندوهش هیچوقت فراموش نخواهد شد.

از آنجا که این مهمان ناخوانده روایتگر دوری و دوستی شده بود و منِ ساده با این گمان که عشق نیز با دوری، عمیق‌تر می‌شود و میل به دیدار، شعله‌ورتر، سر از پا نمی‌شناختم. ولی حکایت دوری و عشق با رنج و جدایی همراه شد. آری؛ حقیقت داشت "از دل برود هرآنکه از دیده برفت".

مهمان ناخوانده کوچک آمده بود که مهر و عشق مرده را زنده کند ولی دریغ از اینکه این مردمان خودشان مهر و عشق را در دل‌هایشان کُشته‌اند. مهمان ناخوانده دیگر مهمان نیست. آمد، ماند و دیگر نرفت اما خسته است و خستگی او را من حس می‌کنم. هرچه تلاش کرد برای صلح و دوستی، برای مهر و عشق، نشد که نشد. قدرت و پشتکار اولش را ندارد و خیلی‌ها او را نادیده گرفتند با اینکه او الان همخانه همه ماشده است، اما معجزه عشق چه شد؟!

باید بگویم که عشق دیگر معجزه نمی‌کند و من دیگر انتظارش را نمی‌کشم و حکایتش، حکایت زخمی‌ست که پس از خوب شدن، خاراندنش لذت دارد. یاد این عشق نیز برایم عذابی‌ست که لذت دارد. مهمان ناخوانده کوچک و نفرت‌انگیز، کسی نبود جز کرونا و اما معجزه عشق، عشقی که دریافتم فقط زیبایی‌اش در اشعار و داستان‌هاست و وجود خارجی ندارد. عشق، طهارت و پاکی دل را می‌خواهد که با این حجم از نامهربانی‌ها و دروغ، جایی برای عشق نیست.

من دریافتم که دیگر دوری، دوستی نمی‌آورد. آری؛ ماحصل دوری و دوستی، دوری و عشق فراموشی‌ست.

شیوا حقی‌زاده
نویسنده و کنشگر اجتماعی

 

 

 

منبع : 55 آنلاین
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه