ارسال به دیگران پرینت

خودزنی فرهنگی نشانه امید اجتماعی؟

زیاد در تاکسی و میهمانی و این ور و آن‌ور می‌شنویم که ما دیگر فرهنگ بدردبخوری نداریم و مردم‌مان هیچ ارزش فرهنگی خاصی که بشود به آن نازید ندارند. بهانه هم برایش کم نیست؛ یک روز یک رفتار دو راننده تاکسی بر سر یک مسافر می‌شود بهانه خودزنی و روز دیگر بحران برف‌روبی پایتخت در یک زمستان سرد. خلاصه کلام همه خودتخریبی فرهنگی هم عقب ماندگی مردم ایران از اصول تمدنی است. همین چند روز پیش هم که گل خوردن تیم فوتبال ایران از تیم فوتبال ژاپن بر سر یک اشتباه خیلی رایج در این بازی بهانه‌ای شد برای پر شدن شبکه‌های اجتماعی از تحلیل‌ها و فراتحلیل‌های مردم ایران علیه فرهنگ خودشان! رسانه‌ها و روشنفکران هم برای اینکه عقب نمانند بشدت بر طبل اعتراض کوبیدند و یکباره دیدیم انگار هیچ چیزی در مشتمان از ارزش‌های فرهنگی نیست و ژاپن آن کعبه آمال و اتوپیای فرهنگی شده است که مردم سخت کوش و هدفمندش گوی سبقت را از مردم کاهل و بی‌هدف و دنبال حاشیه ربوده‌اند. از آنجا بود که به این فکر افتادم که چه می‌شود که یک اشتباه خیلی طبیعی در فوتبال که دقیقاً نظیرش در یکی از بازی‌های معروف منچسترسیتی و برنلی هم زمانی رخ داده بود و هیچ کدام از این تحلیل‌ها هم سوار ماجرا نشده بود، ابزاری برای خودزنی فرهنگی ما ایرانی‌ها می‌شود. می‌خواستم بدانم آیا این قسم خودتخریبی‌ها و دیگر پرستی‌ها یک خصلت فرهنگی انسان ایرانی است یا یک رفتار چندوجهی و استعاری با مضمون خاصی است؟ برای رسیدن به پاسخ این سؤال‌ها و باز کردن لایه‌های مختلف این مفهوم، گفت‌وگویی با دکتر مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی انجام شد که در ادامه می‌خوانید.

خودزنی فرهنگی نشانه امید اجتماعی؟

۵۵آنلاین :

در چند دهه گذشته و بخصوص سال‌های اخیر، زیاد می‌شنویم که مردم هر اتفاقی را به این ربط می‌دهند که ما ایرانی‌ها از نظر فرهنگی ضعیفیم و کشورهای دیگر از ما برتر هستند. مثلاً در مسابقه فوتبالی که با ژاپن در نیمه نهایی جام ملت‌های آسیا بازی کردیم به خاطر عملکرد اشتباه چند بازیکن تیم ایران، زمانی که دنبال اعتراض به داور بودند گل خوردیم و مردم همین موضوع را بهانه‌ای کردند تا فرهنگ ایرانی‌ها را با ژاپنی‌ها قیاس ‌کنند و فرهنگ ایرانی‌ها را به فحش بکشند. این یک رفتار را می‌شود با تئوری خودتخریبی فرهنگی فهم کرد یا تحلیلی دیگر می‌تواند آن را توضیح دهد؟ به اعتقاد من، هویت ملی و شخصیت ملی به طور کلی بدون ارتباط با دیگران قابل تعریف و پی‌جویی نیست. هویت یعنی اینکه ما خود را چطور در نگاه دیگران تعریف می‌کنیم. هویت‌یابی وقتی اتفاق می‌افتد که «دیگران مهمی» وجود دارند که ما خود را با آنها مقایسه و از این طریق هویت خود را تعریف و تبیین می‌کنیم. ژاپن را مثال زدید. در ادبیات روشنفکری گذشته، همان‌طور که مفهوم «فرنگ» را داریم مفهوم «ژاپن» هم وجود داشته و منورالفکرهایی مثل «آخوندزاده» که در دوره‌های قبل از مشروطه مسأله تغییر، امروزی شدن و عقلانیت را مطرح کردند، در کتاب‌ها و مکتوباتشان به ژاپن به‌عنوان «دیگری» مهم ارجاعاتی داده‌اند. چون ژاپن یک کشور آسیایی و شرقی بود که با‌وجود مشکلاتی که پشت سر گذاشت و از جنگ جهانی آسیب‌هایی دید، نوعی سازندگی و دگرگونی در آن شروع کرده بود و می‌توانست الگوی خوبی برای ایران باشد. تحولات ژاپن، یکی از موارد موفقیت‌آمیزی به شمار می‌رفت که روشنفکرها به آن ارجاع می‌دادند و مدلی برای نقد خودمان و طرح انتظاراتمان بود. ‌ به نظر شما موفقیت یک جامعه در این نیست که نقد و طرح انتظارات را به‌صورت عملی خودجوش و خوداستناد پی بگیرد به جای اینکه همیشه پای «دیگری موفق» را وسط بکشد؟ فکر نمی‌کنم ژاپنی‌ها هم بدون دیدن تجربه‌های دیگران در جهان می‌توانستند دگرگون شوند. وقتی «عصر میجی» یعنی عصر طلایی ژاپن را که همزمان با «عصر تنظیمات عثمانی در ترکیه» و «عصر دگرگونی‌های دوره ناصری در ایران» است بررسی می‌کنیم متوجه می‌شویم که آنها هم همزمان با ترکیه و ایران متأثر از تحولات جهانی از تجربه دنیا استفاده کردند و متحول شدند. بدون دیدن نمونه‌های موفق دگرگونی در جهان برای جامعه سؤالی ایجاد نمی‌شود. ارتباطات به دگرگونی و تغییر کمک می‌کند. با تأمل در گذشته خود، جدا از تجربه‌های جهانی، تغییر مطلوب و کاملی حاصل نمی‌شود. اما نکته‌ای که می‌گویید از این جهت درست است که نباید به طور کلی از خودبیگانه و دچار «خودخوارپنداری» شویم یا به سمت تقلید منفعلانه از سایرین برویم.... ‌ یا اینکه ذوب در دیگری شویم! آن‌طور که مثلاً بخشی از نسل جدید ذوب در اتوپیای خارج هستند. بله! ذوب شدن یا هرگونه بیگانه شدن از توانایی‌ها و ظرفیت‌های خود می‌تواند استعدادهای درونی و میراث فرهنگی و پس زمینه‌های تاریخی ما را به فراموشی بسپارد. اما بیایید به سؤال اولتان آنجا که به توئیت‌ها و تحلیل‌های مردم از بازی ژاپن-ایران در شبکه‌های اجتماعی اشاره کردید برگردیم. به نظر من، نیاز به تفسیر دقیق‌تری از گفتارهای موجود در جامعه داریم. من ریشه این نوشته‌ها و توئیت‌ها و به قول شما قضاوت‌های فرهنگی را با مفهوم «اضطراب اجتماعی» توضیح می‌دهم و معتقدم تعادل سنتی جامعه ایران به هم خورده و تعادل رضایتبخش تازه‌ای به‌عنوان جایگزین پیدا نکرده است؛ در نتیجه در وضعیت اضطراب به سر می‌برد. این اضطراب اجتماعی، نشان دهنده ملالی است که بر جامعه از وضع موجود پیش آمده؛ جامعه احساس می‌کند که از وضع موجود خود راضی نیست چون تعادل سنتی و آرامش قدیمی به هم خورده و متأسفانه تعادل جایگزین یا آلترناتیو نداریم. ‌ کمی در مورد این‌ گذار صحبت کنید. جامعه ما چه تحولاتی را از سر گذرانده که منجر به برهم‌خوردن تعادل سنتی شده است؟ اول از همه جمعیت ایران تغییر کرد و جامعه ناگهان دستخوش تحولات عمیق شد. در سال‌های 57 و 58 متوسط نرخ تحصیلکردگان 25 سال به بالا در ایران، که در دنیا به‌عنوان شاخص سال‌های تحصیل بزرگسالان، به حساب می‌آید دو و نیم سال بود ولی اکنون نزدیک 10 است و در کل دنیا این عدد چیزی بین 11 تا 13 است. الآن جمعیت ما صفات تازه‌ای پیدا کرده و روز به روز هم به آن صفات تازه‌ای افزوده می‌شود. ‌ به نظر شما این صفات تازه چه خصوصیاتی دارند که توانسته‌اند منجر به انقلاب انتظارات فزاینده شوند؟ سؤال بسیار خوبی است. ببینید! آمارها می‌گویند در تمام استان‌ها تحصیلات بالا رفته! کشور ما از لحاظ شاخص توسعه انسانی، جزو رتبه‌های بالای دنیاست. نمی‌گویم وضعیتمان گل و بلبل است؛ اتفاقاً خیلی بد است؛ ولی صفات جمعیت عوض شده و گروه‌های جدید اجتماعی آمده‌اند و انقلاب آرام زنان اتفاق افتاده و دختران ما «پردیس‌ها» را تسخیر کرده‌اند و غیره و غیره، در حالی که نهادهای اصلی کشور، ظرفیت‌های متناسب با این تغییرات را پیدا نکرده‌اند. براساس آخرین آمار تعداد تحصیلکرده‌های ایران 14 میلیون نفر است! این رقم را به اضافه 4 میلیون دانشجویی بکنید که در دانشگاه‌ها مشغول به تحصیل هستند. یعنی 18 میلیون مردمی داریم که با تحصیلات درگیرند؛ درس می‌خوانند؛ علم می‌آموزند؛ یاد می‌گیرند. در سال 1379 میزان دسترسی به اینترنت 4درصد بود در حالی که الآن از 70درصد گذشته! و از هر 10 نفر ایرانی 8 نفر عضو شبکه‌های اجتماعی‌اند. مردم در 24 ساعت 120 دقیقه درگیر اینترنت هستند که رقم قابل توجهی است. اضافه کنید بر این‌ها، تعداد گوشی‌های موبایل در دست مردم بیش از جمعیت کشور شده است. طبقات متوسط فرهنگی و متوسط شهری به وجود آمده و «دیاسپورای ایرانی» (جامعه دور از وطن) شکل گرفته‌است.این‌ها را گفتم تا بگویم تغییر در صفات جمعیت و دگرگونی در چگالی جمعیت جامعه یعنی آن که هستی‌شناسی جامعه ایران عوض شده! ‌ آن‌طور که متوجه شدم به زعم شما در شرایطی که تعادل قبلی دستخوش تحولات نسلی شده، قدرت جمعیت می‌خواهد فشار بیاورد و زیست جهان جامعه را رو به آینده جلو ببرد اما نهادهای اصلی همپای آن جلو نمی‌آیند. تنش به وجود آمده بین زیست جهان مردم و نهادهای اجتماعی، چه نشانه‌های دیگری جز غرزدن به جان فرهنگ جامعه دارد؟ قبل از هرچیز بگویم که منظورم از «مؤسسات اجتماعی» نهادهایی مثل دین، خانواده، مدرسه، دانشگاه و دولت هستند. و بله اینها هنوز سنتی و متصلب هستند و نمی‌توانند متناسب با تغییر صفات جمعیت جلو بیایند. تنش از همین جا به وجود می‌آید و هر جا تنش به وجود آید، با هر تکانه‌ای هرچند کوچک، گفتارهایی طغیانگر تولید می‌شود. اینجاست که ناگهان می‌بینید یک بازی ساده فوتبال، دستمایه عیان و بیان کردن گلایه‌های اجتماعی می‌شود. ببینید! جامعه ما پر از گلایه است. گاهی ناراحت می‌شویم و می‌گوییم «چقدر گلایه؟» باید با دید جامعه‌شناختی به مسأله بنگریم تا دریابیم که نتیجه تنش در عصب‌های جامعه است؛ جامعه دچار وضعیت «نوروتیک» شده! معانی ضمنی گفتارها را باید تحلیل کرد. ما ملتی هستیم که تغییرات زیست‌جهان جامعه‌اش با زیست جامعه بیش از بقیه کشورها فاصله دارد و اعتراض اصلی بر سر این است. ‌ در این شرایط، تعادل‌یابی جدید که ذکر کردید لازم است، وظیفه کیست؟ وظیفه نخبگان اجتماعی؛ روشنفکران، مدیران جامعه، معلمان، مربیان و حکومت‌گران! در دنیایی که دارد به سمت بلاکچین می‌رود، سیاستگذاری که تلگرام را فیلتر می‌کند معلوم است زیست جهان جامعه را نمی‌شناسد و منطق پویای دنیای امروز را نمی‌فهمد. نتیجه تمام اینها آن می‌شود که درک «یوتوپیک» ما از خودمان کم‌کم فرو می‌ریزد. این خیلی مهم است. ‌ برای مردم ایران، ایرانی آرمانی چه مشخصه‌هایی دارد و آیا ایران آرمانی ما آن است که در دوران باستان داشتیم؟ بله تا حدی. ما ابن سینا، فارابی، خوارزمی، زکریای رازی، ابوریحان بیرونی و انواع و اقسام اسطوره‌های متعالی و نشانه‌های تمدن را داریم. اگر ملتی بدون زمینه‌های تمدنی بودیم شاید اینقدر دچار اضطراب نمی‌شدیم. شاید بگویید «مردم بقیه دنیا اینقدر نق نمی‌زنند ولی ما ملت بدی هستیم». اما ما از یک سو پس زمینه‌های تمدنی و خاطره‌های فرهنگی داریم و از طرفی نمی‌توانیم همگام با دنیا پیش برویم؛ به همین دلیل احساس نارضایتی به ملت دست می‌دهد. آن هم ما که یک ملت کوچک سرراهی نیستیم! اگرچه درک یوتوپیک‌مان فرو ریخته اما این مربوط به گذشته است. آیا برای آینده هم چشم‌اندازی نداریم؟ شاید اگر مدیریت مناسب، کارآمد و موفقیت‌آمیزی در کشور شکل می‌گرفت و نخبگان کنشگر موفقی می‌بودند که پلتفورم‌های اجتماعی را طوری بسازند که با ویژگی‌های جمعیتی متعالی ایران، زندگی رضایتبخش و برازنده‌ای داشته باشیم که پیشرفت کنیم و آینده خوبی را برای خود متصور شویم، چشم‌اندازی ایجاد می‌شد. وقتی چشم‌انداز آینده کشور مخدوش و آشفته شود، آثار خود را به شکل‌های مختلف نشان می‌دهد. نمونه‌اش حجم خشونت و گلایه نسبت به فرهنگ ایرانی از زبان کاربران فضای مجازی است در مثالی که در مورد بازی ایران-ژاپن زدید. مردم نقدی بر مدیریت جامعه، ساختارها و باورهای کهنه و فرسوده‌ای دارند که هنوز بر ما سیطره دارد؛ نقدی بر ارزش‌های پوسیده و کهنه! ‌شما می‌گویید تعادل‌یابی توسط نخبگان بخوبی انجام نشده و جامعه دچار تنش شدید است. آیا راه حلی از دل مردم برای این موضوع می‌شناسید؟ آیا شعور جمعی ما می‌تواند جامعه را به سمتی ببرد که از مرحله کنونی بگذریم و راه حل‌هایی برای رسیدن به تعادل جدید تدارک ببینیم؟ بله حتماً راه‌حلی هست. این حرف‌هایی که زدم را هم به معنای عدم وجود امید و حرکت برای بهبود اوضاع در جامعه در نظر نگیرید. اتفاقاً برعکس معتقدم حتی این نق زدن‌ها و این گلایه‌های اجتماعی و شکایت‌ها و به قول شما خودزنی‌ها، نشانه امید در زندگی اجتماعی ماست. زیر پوست جامعه زندگی جریان دارد. مردم می‌خواهند همچنان زندگی کنند و به همین دلیل، تب زیستن، پیشرفت و موفقیت دارند. ‌ برای آنکه از کلی‌گویی فاصله بگیریم لطفاً دراین باره توضیح دهید که با چه شاخص‌ها و ابزارهایی می‌شود گفت مردم ایران امید اجتماعی بالایی دارند و تب زیستن، پیشرفت و موفقیت دارند؟ یکسری پیمایش بین‌المللی توسط افرادی مثل «هاف استیو» یا «گلوب» صورت می‌گیرد. من نیز در همین حوزه‌ها در ایران کار کرده‌ام. یکی از شاخص‌های پیمایش گلوب «اجتناب از نااطمینانی» است. یعنی اینکه مردم جامعه تا چه حد از نااطمینانی می‌گریزند یعنی تا چه حد حاضرند ریسک کنند. جامعه‌ای که در آن اجتناب از نااطمینانی بالا باشد یعنی اینکه نمی‌خواهند ریسک کنند؛ یعنی «آسته میرن آسته میان». براساس مطالعات، ریسک‌پذیری در جامعه ایران کم است. انواع و اقسام حوادث، ناپایداری‌ها و بی‌ثباتی‌ها را می‌بینیم که سرمایه اجتماعی در ایران را کاهش داده و مردم به سیستم‌ها اطمینان ندارند و نمی‌توانند ریسک کنند. در نارضایتی‌های اجتماعی فراگیری که پارسال به وجود آمد، مردم «همدل» بودند ولی «همراه» نبودند؛ چون نمی‌خواهند ریسک کنند. شاخص دیگر در پیمایش گلوب جهت‌گیری درازمدت در یک فرهنگ را اندازه می‌گیرد. جهت‌گیری درازمدت هم در جامعه ما پایین است؛ یعنی زیاد نمی‌خواهیم درازمدت فکر کنیم؛ فقط می‌خواهیم امروزمان بگذرد. در کنار این شاخص‌ها که در ایران منفی است یک شاخص دیگری که نشان می‌دهد یک جامعه چقدر انتظار و میل به موفقیت دارد و به سمت موفقیت می‌رود؟ هست که در مورد ایران مثبت نشان می‌دهد. این شاخص در ایران بالاست و در این زمینه جزو جوامع برتر دنیا هستیم. یعنی ایرانی‌ها از زیستن استعفا نمی‌دهند، از زندگی منصرف نمی‌شوند. آن همه گلایه که در جامعه وجود دارد نشانه‌ای است از اینکه مردم دست از زندگی بر نمی‌دارند و همچنان می‌خواهند موفق باشند. زندگی ادامه دارد... چرا این همه درس خواندن به وجود آمد؟ چرا خانوارها حاضر شدند فرش زیر پایشان را بفروشند و بچه‌هایشان را دنبال درس بفرستند؟ چرا این همه شبکه‌های اجتماعی با نرخ رشد بالا در جامعه به وجود آمده؟ چون میل به موفقیت در اینجا وجود دارد. اتفاقاً گلایه‌های مردم نیز از همین میل به موفقیت ناشی می‌شود، منتها این گلایه‌ها شکل عصبانی و آشفته هستند یعنی به جای آنکه به‌صورت خلاق و سازنده پیش بروند، چون تسهیلگری نمی‌شود و زمینه‌های اجتماعی وجود ندارد، نوعی ادبیات آشفته برای نقدها شکل می‌گیرد. ‌ بهترین راه گذر از زبان آشفته اجتماعی در شرایط فعلی چیست؟ شخصاً معتقدم راه گذر از زبان آشفته اجتماعی فعلی این است که فضاهای اجتماعی را توسعه دهیم و فضاهای عمومی و مدنی و نهادهای صنفی و حرفه‌ای را تقویت کنیم؛ احساس خودکارآمدی کم می‌شود؛چون در حوضچه‌های کوچک، نمی‌توانند تمرین‌های موفقی انجام دهند. متأسفانه راه حل‌های بزرگ در دست حکمرانانی است که جلوی شکل‌گیری نهادهای مدنی را می‌گیرند. باید اجازه فعالیت سازمان‌های بزرگ مدنی را بدهند و فعالیت‌های داوطلبانه در قالب NGOها را با نگاه امنیتی ننگرند. وقتی مردم فعالیت‌های داوطلبانه داشته باشند این احساس به ایشان دست می‌دهد که قادر به مدیریت، برنامه‌ریزی و سازماندهی امور هستند. آن وقت است که به جای اینکه به تعبیر «اریک فروم» انسان بر ضد خویشتن عمل کند، به وضعیت بهتری می‌رسیم. ‌ در کنار خودخوارپنداری که مطرح شد، نوعی خودشیفتگی فرهنگی در مورد ایران نیز داریم. همین موضوع معروف خون ناب آریایی نمونه خوبی است. دقیقاً! اینها دو سوی یک سکه‌اند. معمولاً انسان‌هایی که علیه خودشان صحبت می‌کنند خودشیفته نیز هستند. خودخوارپنداری، گاهی صورت دیگری از خودشیفتگی است؛ یعنی انتظارات بالایی از خود دارند و در پس ذهنشان «هنر نزد ایرانیان است و بس». اما باید درکی واقع‌بینانه از خود داشته باشیم. ما دارای تمدنی بودیم ولی این تمدن را که خودمان ایجاد نکردیم. تمدن ما معمولاً ترکیبی از تمدن‌های دیگر بود. ما تخت‌جمشید داریم ولی تخت‌جمشید را فنیقی‌ها و بابلی‌ها ساختند. اتفاقاً هنر ما این بود که توانستیم شرایطی به وجود آوریم که فنیقی‌ها بیایند و برایمان بناهایی بسازند. «گُندی شاپور» را داشتیم که خیلی از معلمان و استادان آنجا از دین یا ملت دیگری بودند. اتفاقاً زمانی پیشرفت کردیم که توانستیم عناصر بیگانه را به خدمت بگیریم و از آنِ خود کنیم. «ملای رومی: ما به او «مولانا» می‌گوییم در بلخ متولد شد ولی در قونیه کار کرد و تبدیل به «ملای رومی» شد. ابن سینا جزئی از تمدن ماست ولی مدت زیادی در یونان بود. ‌ این درک واقع‌بینانه و آن راه میانی بین خودشیفتگی و خودخوارپنداری چطور حاصل می‌شود؟ درک واقع‌بینانه آن است که می‌توانیم، نه یک ملت بزرگ بلکه یک ملت متوسط شویم که تمدن داشته باشیم؛ همان طور که در گذشته داشتیم. تمدن را هیچ گاه خودمان به طور کامل ایجاد نکرده‌ایم بلکه آموخته و اقتباس کرده‌ایم و آموختن و اقتباس کردن نیازمند زندگی صلح‌آمیز درونی و بیرونی است. باید حکومت، جمعیت را بفهمد و با آنها صلح‌آمیز رفتار کند. زندگی صلح‌آمیز با جهان را نیز می‌خواهیم؛ چون در غیر این صورت قادر به تداوم زندگی نخواهیم بود. باید به حس خودکارآمدی یا به تعبیر شما، به نقد خلاق برسیم. باید نقد خلاق به جای گلایه‌های انفعالی خودخوارپندارانه بنشیند.
منبع : ایران
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه