ارسال به دیگران پرینت

خشم و طنز

در خبرها آمده بود که مردم ايران به عنوان يکي از خشمگين‌ترين مردمان جهان رتبه‌بندي شده‌اند و اين مسئله موجب برانگيخته‌شدن واکنش‌ها، انتقادها و تحليل‌هاي متعددي شده است.

خشم و طنز

۵۵آنلاین :

در خبرها آمده بود که مردم ايران به عنوان يکي از خشمگين‌ترين مردمان جهان رتبه‌بندي شده‌اند و اين مسئله موجب برانگيخته‌شدن واکنش‌ها، انتقادها و تحليل‌هاي متعددي شده است. غالب انتقادها به گزارش سالانه مؤسسه گالوپ به روش ارزيابي و پرسش‌هاي اساسي مطرح‌شده براي محاسبه و مقايسه ميزان خشم در 142 کشور بازمي‌گردد. اما در نگاهي اجمالي به ميزان خشونت از نظر کمي در کشور ما چند نکته جلب توجه مي‌کند؛ چند سالي است که آمار رسمي از ميزان قتل منتشر نمي‌شود و آخرين آمار مربوط به سال ۱۳۹۰ بود که شمار قتل‌ها بيش از هزاروصد واقعه در سال اعلام شد. براساس آمار منتشر‌شده در ارتباط با نزاع منجر به ضرب‌و‌جرح ثبت‌شده در پزشکي قانوني نيز با افزايش مواجه هستيم؛ بيش از ۴۲۸ هزار نزاع در ۹ ماهه نخست سال 96 وجود داشته است؛ به عبارتي روزانه حدود هزارو 600 نزاع منجر به ضرب‌و‌جرح طرح شکايت شده و در پزشکي‌ قانوني ثبت شده بود. در چهارماهه نخست سال 98 نيز 215هزارو 643 نزاع در پزشکي قانوني ثبت شده است (تقريبا هزارو 800 نزاع روزانه)؛ آمار قتل‌هاي ارتکاب‌يافته با سلاح سرد از سال 82 (هزار و 179 مورد) تا سال 91 (799 مورد) نيز بيانگر وجه ديگر خشونت‌ها است؛ البته اين ارقام فقط مربوط به موارد ثبت‌شده‌اند، اما فهم بسترهاي بروز چنين رفتارهايي بسيار دشوار است!

آنچه فهم ريشه‌هاي اين مسئله را پيچيده‌تر کرده و ارائه هر تحليلي را دشوارتر مي‌كند اين پرسش است که اگر واقعا مردم ايران جزء خشمگين‌ترين مردم دنيا هستند، چرا از ميان ژانرهاي مختلف سينما، فيلم‌هاي طنز در صدر علائق مردم ايران قرار دارند!؟ با نگاهي به پرفروش‌ترين فيلم‌هاي تاريخ سينماي ايران اين مسئله به‌خوبي نمايان است که ژانر طنز بخش مهمي از ذائقه مخاطب ايراني را تشکيل مي‌دهد؛ براي مثال از ميان پرفروش‌ترين فيلم‌هاي 50 سال گذشته مي‌توان حداقل 20 فيلم را در اين ژانر ديد. البته پذيرش اين مسئله با اندکي اما‌و‌اگر همراه است؛ براي مثال پذيرش معيار «پرفروش‌ترين فيلم سال» جاي تأمل دارد، چراکه ميزان فروش هر محصول سينمايي به عواملي مانند تعداد سالن‌هاي اختصاص‌يافته، مدت‌زمان اکران، قيمت بليت، کيفيت سالن، فصل اکران، مصادف‌بودن با ايام مذهبي خاص در طول سال، گستره تبليغات و...، مبتني است که در مورد همه فيلم‌ها يکسان نيستند؛ اما با نگاهي به رتبه‌هاي بعدي در پرفروش‌ترين فيلم‌هاي سينمايي در سال‌هاي مختلف مي‌توان پذيرفت اين معيار باوجود کاستي‌هاي خود تا حد قابل قبولي بيانگر سليقه و ذائقه مخاطب ايراني است؛ اين مسئله با محاسبه «ضريب فروش» که شامل مؤلفه‌هايي همچون تعداد سالن‌هاي سينما، فروش کل و مدت‌زمان اکران است، نشان مي‌دهد در هر سال ژانر طنز از بقيه ژانرها پيشي گرفته است؛ همچنين با احتساب متغير نرخ توان خريد ريال در سال‌هاي مختلف که توسط بانک مرکزي منتشر مي‌شود، مقايسه فروش کل فيلم‌هاي طنز در اين ضريب نيز مؤيد يافته‌هاي قبلي است؛ يعني مي‌توان گفت در سال‌هاي متمادي ژانر طنز به‌طرز معناداري با ديگر ژانرهاي سينماي ايران تفاوت داشته است. براي مثال براساس گزارش منتشر‌شده درباره فروش سينمايي در فروردين 95 دو فيلم «من سالوادور نيستم» و «50کيلو آلبالو» جمعا 57 درصد کل فروش، در فروردين 96 دو فيلم «گشت2» و «خوب، بد، جلف» مجموعا 75 درصد کل فروش و در سال 97 دو فيلم «مصادره» و «لونه زنبور» در مجموع 41 درصد کل فروش اين ماه را به خود اختصاص داده‌اند. براساس آمار، از بين 11 فيلم پرفروش سال‌هاي 93 تا 96 هفت فيلم در ژانر طنز هستند؛ مضافا آنکه برخي از فيلم‌هاي اکران‌شده در اين سال‌ها از گستره و حجم قابل ملاحظه تبليغات نيز استفاده کرده‌اند، اما بازهم اين فيلم‌هاي طنز بوده‌اند که فروش بالاتري را کسب کردند؛ در سال جاري نيز تا شهريور 98 از مجموع 17 فيلم با فروش بيش از يک ميليارد تومان، 12 فيلم به ژانر طنز تعلق دارند. برخي در توجيه موفقيت ژانر طنز در فروش معتقدند در شرايط نابسامان اقتصادي، سويه سرگرمي و تفرج‌گونه سينما برجسته‌تر مي‌شود و مخاطب، سينما را مفري براي رهايي از مناسبات زندگي مي‌داند نه محفلي براي فهم و كشف رمز و رازهاي آن. درواقع، سينما هم براي به يادآوردن است هم فراموش‌كردن و اينكه كدام‌يك از اين دو ويژگي تحقق و جلوه عمومي بيابد، به شرايط اجتماعي جامعه برمي‌گردد؛ بنابراین در جامعه‌اي كه زندگي، خود يک تجربه دشوار محسوب مي‌شود، سينما به ابزاري براي فراموش‌كردن اين دشواري‌ها بدل مي‌شود و بالطبع فيلم‌هاي كمدي بهترين ژانر ممكن براي اين هدف است.

با اين حال، در بدو امر به نظر مي‌رسد ميان اين دو واقعيت جاري در جامعه کنوني ايران، يعني خشم و طنز، تناقضي وجود دارد، اما مي‌توان ادعا کرد هر دو نمودهايي بيروني از يک واقعيت واحد هستند! يعني «واکنش جمعي» به ضعف دستگاه‌هاي سياسي! مسئله اساسي آن است که ميان دو واقعيت «خشم» (Wrath, Rage, Anger) و «طنز» (Humor Satire) در جامعه ايران چه رابطه‌اي برقرار است؟ اما تبيين چنين رابطه‌اي به‌هيچ‌وجه کار ساده‌اي نيست! با اين حال، دشواري اين کار موجب انکار وجود آن نخواهد بود!

اگرچه پاپ گريگوري «خشم» را يکي از «هفت گناه کبيره» مي‌داند، اما فهم پيچيدگي‌هاي خشم هنوز براي آدمي به طور کامل محقق نشده! چراکه ارائه تعريفي پديدارشناختي از «خشم» بسيار دشوار است به اين دليل که خشم به عنوان يک کنش انساني هم داراي ريشه‌هاي متعدد است و هم ظواهر و بروزهاي متعدد دارد؛ به طور کلي جنبه‌هاي مختلف خشم را در شش گروه مختلف طبقه‌بندي مي‌کنند و اين طبقه‌بندي از مؤلفه‌هايي همچون جهت، مکان، واکنش، روش، جنبش و هدف خشم تأثير مي‌پذيرد. اما مي‌توان گفت «خشم» يک «واکنش» طبيعي است در برابر محرک‌هاي بيروني (همچون نااميدي؛ تهديد عليه استقلال، اختيار يا حسن شهرت؛ بي‌احترامي و تعرض، نقض قاعده و احساس بي‌عدالتي) اما با خود اين محرک‌ها متفاوت است. مي‌توان اين محرک‌ها را تحت عنوان کلي‌تر عدم تحقق انتظارات در رابطه متقابل ميان «خود» و «ديگري» معرفي کرد؛ در نتيجه «خشم» در نقطه مقابل «عشق» قرار مي‌گيرد. از طرفي، «عشق» مبين رابطه تابعان با نظام سياسي به عنوان يک «سيستم اجتماعي» است (سيستم اجتماعي در همان تعريفي که #تالکوت_پارسونز و پس از او #نيکلاس_لومان ارائه کرده‌اند). نظام سياسي که در مرکز ساختار سيستم‌هاي اجتماعي قرار مي‌گيرد، مسئول رفع تناقضات و مشکلاتي است که اين خرده‌سيستم‌ها در انجام کارکرد روزمره خود با آن مواجه مي‌شوند؛ ضعف در اجراي کارکرد خرده‌سيستم‌هاي اجتماعي (همچون اقتصاد و آموزش) به معني ضعف در کارکرد سيستم سياسي تلقي مي‌شود. بنابراين مي‌توان ادعا کرد افزايش «خشم» يا رفتارهاي بيانگر خشم در يک جامعه خاص، نوعي «واکنش جمعي» به ضعف نهادهاي مديريتي در آن جامعه است.

اما رابطه «طنز» با «قدرت» پيچيده‌تر است. هربرت اسپنسر معتقد بود «خنده، آزادشدن انرژي عصبي سرکوب‌شده است که در نهايت سبب به‌وجودآمدن آرامش دروني مي‌شود». اما اين نظريه در قالب کتاب «لطيفه‌ها و رابطه آن با ناخودآگاه» اثر #فرويد در سال 1905 بسط يافت و از اين رو در نظريات او شناخته‌شده‌تر است. فرويد در اين اثر شرح مي‌دهد که «انرژي آزاد يا تخليه‌شده در خنده به اين دليل لذت‌بخش است که از ميزان انرژي که در مواقع معمول براي مهار يا سرکوب فعاليت رواني به کار مي‌رود، مي‌کاهد». اين آزادشدن و تخليه سبب به‌وجود‌آمدن آرامش مي‌شود.

نظريه‌اي که فرويد مطرح مي‌کند اين است که طنز نوعي«Sensus Communis» يا حس مشترک است. يعني طنز نمودي از «ماهيت اجتماعي» و مشتمل بر نوعي رابطه غيرمستقيم جمعي است. بنابراين مي‌توان ادعا کرد در طنز چيزي مشترک و همگاني نهفته است؛ چيزي که به «عموم» مربوط مي‌شود. طنز تجربه‌اي مشترک و ميان‌ذهني است که طنزبودنش مستلزم تأييد، مشارکت و موافقت ديگران است. شواهد تجربي نيز نشان مي‌دهند که حضور ديگران موجب افزايش 30درصدي احتمال خنده مي‌شود. مطالعات همچنين نشان مي‌دهند به طور ميانگين در هر 10 دقيقه مکالمه ميان افراد غريبه هفت بار خنده رخ مي‌دهد و حدود 10 درصد مکالمات ميان دوستان شامل خنده مي‌شود.

اين ايده که معنا را تنها در مناسبات ميان افراد مي‌توان يافت و بنيادين‌بودن «منطق مکالمه» براي هر سخن، نوآوري ميخائيل باختين است. آنچه در نظريه او مهم جلوه مي‌کند کم‌رنگ‌شدن «مرجعيت مؤلف» است؛ به همين دليل، واقعيت در مناسبات ميان «خود» و «ديگري» يافت مي‌شود. ويژگي جمعي «طنز» آن را به رابطه ميان «خود» و «ديگري» مرتبط مي‌كند؛ يعني طنز نيز مکانيسمي همچون عشق دارد و بنابراين مي‌تواند به عنوان مؤلفه‌اي در رابطه تابعان و نهادهاي سياسي مدنظر قرار گيرد. باختين در مطالعه آثار رابله به بررسي دگرگوني عناصر طنز مي‌پردازد و نشان مي‌دهد خنده در فرهنگ قرون وسطا ابزاري براي غلبه بر نمادهاي فرهنگ رسمي بوده است. باختين مي‌نويسد خنده تشريفات فئودالي و دولتي و هر شکلي از ايدئولوژي را رد مي‌کند و ترس از راز و رمزها و اقتدار را از بين مي‌برد؛ از منظر باختين انسان قرون وسطا با سلاح خنده بر ترس و دروغ پيروز مي‌شد و در آن عصر خنده همواره به عنوان سلاحي در دست مردم عادي باقي ماند چراکه خنده بيرون از گستره رسمي ايدئولوژي شکل گرفته و ابزار مکالمه توده‌ها بود. باختين معتقد است انسان قرون وسطا دو زندگي داشت: يک زندگي رسمي، جدي، تلخ و مبتني بر سلسله مراتب اجتماعي در سايه هراس و ديگري زندگي کارناوالي، زندگي در مکان‌هاي عمومي، بي‌هراس و در پي زميني‌کردن امور.

پيوند طنز و قدرت در پيشينه اجتماعي ايران سابقه‌اي ديرين دارد و يکي از مشهورترين نمونه‌هاي آن را طنز رندانه حافظ مي‌دانند. پژوهشگران معتقدند حافظ خود را خوار مي‌دارد و هرچـه ننـگ و عار و گناه و... است به خود مي‌چسباند تا از اين طريق چهـره حقيقـي رياكـاران مدعي را در عصر خود آشكار كند. «رند» در لسان حافظ هم مي‌خواره است و هم غلام‌باره، يا هم بدعت‌گذار است و هم تارك فرايض، يا هم رياكار است و هم آلوده به چندين خباثت و حافظ براي دستيابي به اين مقصود، از ترفندهاي هنـري و شاعرانه خاصـي، از جمله تراشيدن عذر بدتر از گناه، آوردن دليل عكس و ارتكاب گناه مضاعف بهره جسته است. همچنين طنز در شعر حافظ به عنوان يک «صناعت بلاغي» معرفي شده نه يک نوع ادبي و شيوه‌هاي او براي طنزپردازي بسيار متنوع است که شامل ابهام، متناقض‌نمايي، استهزاي مسائل مهم، مغالطه منطقي و نسبت‌دادن رفتار مخالفان به خود مي‌شود؛ حافظ همچنين شخصيت‌هاي نوعي مورد انتقاد را با زبان عفيف خود از دو جنبه اصول اخلاقي و آسيب‌هاي اجتماعي به نقد مي‌کشد و مغالطه عمدي حافظ با محتواي انتقادي او از جامعه‌اي که ساختارهاي بنيادين آن با ساختارهاي قانوني‌اش تضاد دارد، همخوان است. کوشش حافظ براى تصوير هنرى اجتماع نقيضين در ساخت جامعه و نشان‌دادن اينکه يکى از دو سوى اين تناقض را عنصرى از عناصر فرقه‌اي‏ تشکيل مى‏دهد، بازگشتش به جنبه سياسى شعر اوست.

اما طنز ادبي ايران در دوره مشروطه و با انتشار روزنامه‌ها به «طنز مطبوعاتي» تبديل شد؛ به باور صاحب‌نظران، طنز مطبوعاتي همان‌قدر که گسترده و تأثيرگذار است، محدودشده هم هست و بيشتر معطوف به زمينه‌هايي خاص، از جمله مسائل سياسي، است. بيشتر، از قدرت انتقاد مي‌کند و گاهي هم البته از خود مردم، در سطح سياسي آدم‌هايي مثل دهخدا و اشرف‌الدين حسيني و... از وزرا، وکلا، حتي پادشاه و دولتمردان انتقاد مي‌کنند و سعي مي‌کنند مسائل سياسي و روابط قدرت را براي افکار عمومي روشن کنند. اما اين نقش طنز فقط به ايران محدود نيست. طنز در ادبيات قرن هجدهم انگلستان نيز با آثار جاناتان سويفت و الکساندر پوپ پررنگ شده است؛ پوپ حتي ريشه‌هاي طنز را در تمايلات پرخاشگرانه مي‌داند و اثر او به نام «ريپ آو د لاک» تصويري از جامعه آن عصر را در معرض نمايش مي‌گذارد.

گفته شده است که توفيق هر اثر هنرى به ميزان تجاوزش به حريم تابوهاى يک جامعه بستگى دارد. در مورد طنز هم که ‏گونه‏اى از هنر است، مى‏توان گفت که عمق آن يا استمرار و ارزش آن وابسته به‏ ميزان تجاوزى است که به حريم تابوها دارد. تابو در معنىِ عامِ آن به کار برده شده است که شامل هر نوع مفهوم «مسلط» در محيط اجتماعى باشد؛ به‌ويژه از اين ديدگاه که مى‏تواند مورد سوءاستفاده قدرت‏ها قرار گيرد و جامعه را از سير تکاملى بازدارد. «خانقاه» در عصرِ حافظ يک مفهوم مسلط بود. هرقدر تجاوز طنز، به حريم اين تابوها بيشتر باشد، نفوذش و استمرارش بيشتر است.

طنز و خشم هريک از سويي با مکانيسم کنش ارتباطي «عشق» پيوند خورده‌اند و اين مکانيسم‌ها معرف رابطه تابعان و نهادهاي سياسي هستند. به نظر مي‌رسد طنز در تاريخ ايران بيشتر ناشي از ناتواني جامعه در اصلاح ساختارهاي ناکارآمد باشد؛ بنابراین طنز را مي‌توان گونه‌اي از خشم «منفعل» يا خشم «پنهان» دانست که در آن جامعه به مثابه مؤلف سخن طنز با به‌هم‌ريختن ساختارهاي تثبيت‌شده زباني و روايي، به مقابله با ساختارها مي‌پردازد. اين امر موجب تلفيق «خشم» و «طنز» مي‌شود. به عقيده فرويد نيز شوخي و لطيفه سازوکاري مانند رؤيا و خواب دارد. برخي از کام‌هاي سرخورده‌ از هنجارهاي اجتماعي که به ناخودآگاه رانده مي‌شوند، بخشي در خواب‌هاي ما امکان بروز مي‌يابند و بخشي در قالب شوخي‌ها و لطيفه‌ها مطرح مي‌شوند. اثر رواني لطيفه از اين نظر اهميت دارد که انرژي رواني سرکوب‌شده ذهن را دوباره آزاد مي‌کند و ارضاي ذهني به بار مي‌آورد. براساس نظريه برتري‌جويي (superiority)، ما با لطيفه، فرد يا گروهي را که بر ما برتري دارند و از آنها متنفريم، تحقير مي‌کنيم. هرچه فرد مورد تمسخر منفورتر باشد، لذت حاصل از لطيفه بيشتر است. در دنياي وارونه لطيفه، حاکم و محکوم جايشان را عوض مي‌کنند. انسان ستمکش وقتي اين خنده‌ها را سر مي‌دهد که دشمن خود را از نظر اخلاقي و معنوي شکست داده باشد. اين مسئله در «طنز پرخاش» عصر پهلوي و در اعتراض به انسداد فرهنگی و هجمه به عافيت‌جويي و انفعال مردم يا دگرديسي مبارزان سياسي خود را نشان مي‌دهد. در دوره مشــروطه نيز با ورود شــعر از دربار به عرصــه جامعه و تحت تأثیر روزنامه‌هايي که در قفقاز منتشــر مي‌شــدند، شــعرا و نويسندگان ايراني خيلي بيشتر از گذشته از طنز بهره بردند و مي‌توان گفت آزادي و وطن‌پرستي و دفاع از مظلومان ازجمله ارزش‌‌هاي حاکم بر شعر و نثر دوره مشروطه است.

اين مسئله را که «خشم، طنز و قدرت» در جامعه ايران به هم پيوند خورده‌اند، مي‌توان از طرق ديگر نيز بررسي کرد. براي مثال اين نکته جلب‌توجه مي‌کند که رشد اقبال تماشاگران سينما به فيلم‌هاي طنز در چه سال‌هايي توجه‌برانگیز بوده است؛ مضافا آنکه تحليل گفتمان طنز در اين فيلم‌ها با هدف يافتن رابطه‌اي ميان محتواي طنز و گفتمان سياسي جاري در جامعه نيز مي‌تواند ابعاد ديگري از رابطه طنز و قدرت را روشن كند. همچنين بررسي محرک‌هاي شناخته‌شده خشم در جامعه ايران و مشارکت کارکرد نهادها در اين محرک‌ها نيز مي‌تواند موضوع جالبي براي پژوهش‌هاي ميداني باشد. مطالعه دقيق زمينه‌هاي اجتماعي طنز و خشم مي‌تواند درک رابطه ميان مشکلات اجتماعي و يافتن راه‌حل‌هاي احتمالي براي برخي از اين مشکلات را تسهيل کند. براي مثال هنوز به‌درستي نمي‌دانيم آيا رفتار ترافيکي مردم علت خشم اجتماعي است يا معلول آن؟ اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که مطالعه‌اي تطبيقي درباره زمينه‌ها و ريشه‌هاي خشم به مثابه يک واکنش اجتماعي در ديگر کشورهايي که در گزارش مؤسسه گالوپ در کنار ايران جزء خشمگين‌ترين مردم جهان معرفي شده‌اند، در «پديدارشناسي خشم» مي‌تواند کمک و ديگر متغيرهاي دخيل در خشم را روشن كند. اما نگارنده از اينکه تاکنون چنين پژوهش‌هايي شده است يا خير، اطلاع ندارد!

منبع : شرق
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه