ارسال به دیگران پرینت

هر اتفاقي بيفتد در ایران می‌مانیم

اگر بخواهم داستان رفتن و برگشتنم به ایران را بگویم، خودش یک رمان بلند می‌شود، اما به‌طور چکیده باید بگویم که اول کار و دوم خانواده در برگشتن و ماندنم به ایران بسیار مؤثر بوده‌اند.

هر اتفاقي بيفتد در ایران می‌مانیم

۵۵آنلاین :

اگر بخواهم داستان رفتن و برگشتنم به ایران را بگویم، خودش یک رمان بلند می‌شود، اما به‌طور چکیده باید بگویم که اول کار و دوم خانواده در برگشتن و ماندنم به ایران بسیار مؤثر بوده‌اند.

من پیش از انقلاب و حدود چهل و چند سال پیش برای ادامه تحصیل به آلمان رفتم و در آنجا در رشته ارتباطات با گرایش تئاتر و سیاست تحصیل کردم. بعد هم انقلاب شد و من برگشتم، اما فضا طوری شده بود که انگار فقط رشته پزشکی را می‌پذیرفتند و برای همین به برلین برگشتم و در آنجا کار و زندگی می‌کردم. تا اینکه در آغاز دهه 70 فرهاد آییش برای اجرای تئاتری به برلین آمد و من نیز همان وقت تئاتر هم کار می‌کردم؛ این فرصتي براي آشنایی ما بود... . بعد هم سفری برای من به سان‌فرانسیسکو- محل زندگی و کار فرهاد- پیش آمد که بعدها این دوستی به ازدواج و فامیل‌شدن رسید... . در سال 71 فرهاد برای اجرای چمدان به تهران آمد که من آن وقت جزء گروهش نبودم، اما آمدم برای سرزدن به خانواده و بعد هم برگشتم. او همچنین سال 73 با علی نصیریان برای اجرای نمایش هفت شب با مهمان ناخوانده بعد از اجرای نیویورک، به تهران آمدند که این‌بار من هم از اعضای گروهشان بودم... بعد هم دوران اصلاحات پيش آمد و ما هم فرصت کردیم به تهران بیاییم. هم کار کنیم و هم همه‌چیز را بسنجیم و در نهایت برآوردمان این بود که می‌توانیم اینجا ماندگار شویم. کارکردن اينجا و آنجا باهم متفاوت بود. ما در آنجا به‌طور پاره‌وقت کار می‌کردیم و فقط در روزهای آخر هفته و تعطیلات فرصتی برای اجرا داشتیم و مثل اینجا تماشاگر زیادی برای تئاترهاي ما نبود. در تهران فرصتی یافتیم برای بازیگری و هم کارگردانی و هم اینکه به سمت تصویر رفتیم و هر سال موفقیت‌هایمان بیشتر و بیشتر شد. حالا كه به کارنامه کاریمان نگاهی مي‌كنيم، می‌بینیم که بسیار كار کرده‌ایم و برخی هم برای خودمان بسیار دوست‌داشتنی هستند. اگر بخواهم روراست باشم زمینه کاری در محکم‌شدن تفكر و علاقه ماندن در ایران بسیار تأثیرگذار بوده است و اگر نمی‌توانستم در ایران کار کنم، حتما همان سال‌ها خیلی زود به آلمان برمی‌گشتم. دومین دلیل هم خانواده بود. هم مادر فرهاد و هم مادر من و نزديكانم بودند که باعث شدند در کنارشان بمانیم و این‌طوری دیدیم که كم‌كم در اینجا جا می‌افتیم. البته برای فرهاد راحت‌تر بود. برای او خاطرات شمیران با کوچه‌باغ‌ها و کوه‌هایش زنده می‌شد، اما من نمی‌توانم شعار بدهم و به دروغ بگویم که خاک و عرق وطن و.... از آن سو هم من در شرایط بدون حجاب بزرگ شده بودم و همان سال اول هر آن امکان داشت که برگردم، اما کم‌کم به شرایط عادت کردم و انتخاب كردم بمانم. بعد هم آن‌قدر درگیر کار و زندگی شدیم که دیدیم اینجا می‌شود زندگی کرد و حالا هم 20 سالی از آن موعد می‌گذرد. دیگر میلی به بازگشت ندارم با آنکه در برلین زندگی خوبی داشتم و هنوز هم بهترین دوستانم در آنجا هستند و با هم رفت و آمد و مراوداتی داریم. همین دو سه هفته پیش نزد بهترین دوستم در برلین رفته بودم و شب برگشتنم، اطرافيان می‌گفتند: به ايران نرو! جنگ همین روزها شروع می‌شود؛ اما جواب دادم و گفتم اگر جنگ هم بشود، شما فکر می‌کنید برمی‌گردم؟ نه، دیگر برگشتی در کار نیست! شما اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها مي‌خواهید آنجا را مثل عراق و سوریه کنید که مجبور به کوچ شویم، این چه کاری است که شما دارید می‌کنید؟ انگار حافظه تاریخی ندارند؛ در آغاز دهه 80 قرن بیستم هم با راه‌انداختن جنگ علیه ایران خیلی از ایرانی‌ها کوچ کردند و ما در آن سال‌ها به هم‌وطن‌هایمان کمک می‌کردیم که در آلمان مستقر شوند. هنوز هم انگار بدشان نمی‌آید جنگی راه بیندازند و باز هم عده زیادی را آواره کنند و بعد هم بگویند اینها کی هستند که وبال گردنمان شده‌اند. چنان‌چه این روزها از بودن سوری‌ها و عراقی‌ها در کشورشان چندان راضی نیستند. خب مراقب باشند که جنگ راه نیندازند! حالا ديگر در ایران جا افتاده‌ایم و زندگی‌مان را می‌کنیم و این روزها در دو سریال دارم بازی می‌کنم و یک تئاتر هم فرهاد آییش احتمالا آخر سال 98 یا اوایل سال آینده به صحنه بیاورد، همه اینها دلایل خوبی هستند که آدم را وابسته كند و یک جا بماند!

منبع : شرق
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه