۵۵آنلاین :
موفقیت مربیان خارجی فوتبال شاغل در ایران چه در سطح باشگاهی و چه در سطح ملی، این پرسش را به ذهن متبادر میکند که این مربیان چه ویژگیها و تواناییهایی دارند که آنان را نسبت به مربیان داخلی در سطوح بالاتری قرارم یدهد؟
فوتبال ایران چیزی شبیه اقتصاد ایران است. به بیانی دیگر، تقریباً همه چیز ایران شبیه اقتصاد ایران است. فوتبال ایران هم درست همان پتانسیلهایی را دارد که اقتصاد ایران دارد. اگر فوتبال ایران میتواند با تکیه بر دانش، تجربه و تداوم مدیریت، در مقابل حریفان خود قدرتمندانه ظاهر شود، اقتصاد ایران هم دقیقاً چنین پتانسیلهایی در دل خود دارد. اما آنچه اقتصاد ایران برای شکوفایی به شدت نیازمند آن است، رویکرد مدیریت نوین اقتصادی با محوریت تولید ثروت است، یعنی درست همان جایی که پاشنه آشیل اقتصاد ایران است، گرفتار شدن در تله رشد پایین و عدم توانایی در خلق ثروت و شغل برای لشکری از بیکاران تحصیل کرده، با انگیزه، جوان و البته با هیجانات بسیار قوی برای به هم ریختن هر نوع نظم اجتماعی.
یاد داریم زمانی که کیروش، تیم ملی ایران را آنگونه مقابل آرژانتین صف آرایی کرد، بسیاری بر او تاختند که حیثیت فوتبال ایران را خدشه دار کرده است. اغلب این افراد ظاهراً مایل بودند تیم ملی ایران با یک رفتار انتحاری، به قلب آرژانتین یورش آورد، مهم این نبود که چقدر تلفات میدهد و دروازه تیم ایران چند بار باز میشود، مهم این است که نشان دادهایم از هیمنه و هیبت آرژانتین نمیهراسیم!
اما کی روش برخلاف نظر آنها، به تیم ملی ایران شخصیت داد. تقریباً هیچ کس جز همان گروه پیش گفته، هرگز نگفتند که تیم ایران در لاک دفاعی رفت، ۱۱ نفره دفاع کرد، بازی تک گله بود یا امثال آن. تنها این س خن شنیده شد که مقابل آرژانتین، آن هم به مدد هنر فردی مسی، تنها یک بار دروازه ایران گشوده شد. این بزرگترین تمرین شخصیت سازی و شخصیت دهی به تیم ملی فوتبال ایران بود. تیمی که بازیکنانش پیش از بازی با تیم ملی آلمان، در صف عکس گرفتن با ستارههای آلمان بودند تا رهاوردشان از جام جهانی عکس گرفتن با یورگن کلینزمن باشد، حالا شخصیتی دارد که حتی میتواند آرژانتین را متوقف کند. بزرگترین درسی که یک مربی بزرگ میتواند به شاگردانش بدهد که دیگر دلخوش به عکس یادگاری با مسی نباشند، میتوانند با او شانه به شانه بدوند، بجنگند و چشمان تماشاگران را خیره کنند که چگونه ستارگان آرژانتین، به دردسر افتادند. درست به همین صورت، اقتصاد ایران هم نمیتواند در گام اول، تهاجمی عمل کند، همچنان که در حوزه سیاسی هم نمیتوان این گونه انتحاری عمل کرد. ابتدا باید شخصیت یک سیستم را به نقطهای قابل اتکا رساند آنگاه همین شخصیت قوام یافته، راهنمای گامهای بعدی خواهد بود.
انجام کار درست
هنر کیروش، انتخاب استراتژی درست بود که در مدیریت به آن کار درست می گویند یعنی اثربخشی، اثربخشی، عبارت است از درجه و میزان نیل به اهداف تعیین شده، به بیان دیگر اثربخشی نشان میدهد که تا چه میزان از تلاشهای انجام شده، نتایج مورد نظر را حاصل کرده است. گرچه موفقیت هر سازمان و جامعهای ارتباط مستقیم و وثیق با هر دو شاخص و اثربخشی دارد و این دو در کنار هم، بهره وری یک سیستم را نشان میدهند اما، اثربخشی بر پایان کار تمرکز میکند حال آنکه کارایی بر فرآیند متمرکز است. کارایی محدود میشود به زمان حال، در حالی که اثربخشی شامل فکر کردن به زمانهای طولانی است.
کارایی نگران وضعیت کنونی یا وضع موجود است. فکر کردن درباره آینده و اضافه کردن یا حذف منابع جریان کارایی را بر هم می زند. اثربخشی از سوی دیگر معتقد است هدف در پایان هر فرآیند باید مورد توجه قرار گیرد و هر متغیر دیگری در آینده ممکن است تغییر کند. به این منظور گاه در کارایی نظم و دقت زیاد مورد نیاز است. این میتواند باعث انعطاف ناپذیری در سیستم شود. اثربخشی از سوی دیگر استراتژی بلندمدت را در ذهن نگه میدارد، بنابراین بیشتر با تغییرات محیط مطابقت میکند.
اثربخشی تزریق شده کی روش به تیم ملی ایران، این آموزه را در دل خود داشت که به شاگردانش بیاموزد چگونه میتوان یک تیم نه چندان قدرتمند و درجه دوم در سطح دنیا را با اتخاذ استراتژی درست، به سرمنزل مقصود رساند.
سعیدخان، سردسته شورشیان بلوچستان در انتهای قرن ۱۹ میلادی، پس از توافق با دولت مرکزی، متعهد شد که هزار سرباز برای قشون دولت مرکزی گسیل دارد، در عوض، حکومت مرکزی هم ۱۰۰ عدد کلنگ و بیل برای استفاده در کشاورزی، ۱۰ رأس گاو نر و ۱۵۰ کیسه بذر به آنها تحويل دهد و معافیتهای مالیاتی گذشته را به قوت خود نگه دارد. سعیدخان، شورشی روستایی میفهمید که اولاً برای رشد اقتصادی امنیت لازم است. لازم است کسی که کار و فعالیت میکند، تضمین داشته باشد دسترنجش به غارت نمیرود. ثانیاً حتی در بلوچستان هم که یک سرزمین خشک است، اگر دو عنصر سرمایه و امنیت سرمایه گذاری فراهم باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که نتوان به رشد و رفاه اقتصادی دست یافت.
کی روش و سعیدخان؛ استراتژی درست را انتخاب کردند و اثربخشی سیستم تحت مدیریت خود را به سطح بالایی رساندند. اثربخشی با انجام کار درست، به عقیده پیتر دراکر، کلید موفقیت سازمان است. اگر کار و استراتژی درست انتخاب نشود؛ از کارایی، کاری ساخته نیست چه انجام درست کار غلط، ما را به هیچ نقطهای نمیرساند که از هدف به شدت دورمان میکند. به دیگر سخن، یکی از مهمترین ویژگیهای مدیران فوتبالی خارجی استخوان دارو صاحب سبک شاغل در ایران نگاه بلندمدت آنها به موضوع تحت مدیریت خود و تبدیل پروژههای مقطعی مورد نظر مدیران ایرانی بالادست خود به پروسههای طولانی است چیزی که اغلب ما با دشواری با آن مواجه میشویم. اغلب شیرینی تند اما گذرا را بر تلخی طولانی که شیرینی باثبات به همراه دارد ترجیح میدهیم که در نتیجه گرفتار دام پوپولیسم میشویم.
تداوم و ثبات مدیریت
گفته میشود که یکی از مهمترین شاخصههای موفقیت هر مدیر، تداوم و ثبات مدیریت است. سازمانها و جوامعی که مدیریت باثباتی را تجربه نمیکنند اغلب در روزمرگی گرفتار میشوند. مدیرانی که از پیش میدانند تنها برای یک دوره کوتاه، سکان مدیریت یک سازمان در اختیار آنان است، اغلب شیوه مدیریت تیول داری را در پیش میگیرند در تیول داری، مدیر صاحب و مالک زمین یا سرزمینی که به او واگذار شده نیست. میداند تا زمانی که فرمان همایونی مقدر است، حکم نافذ است؛ روزی محمود او را بر فراز تخت مینشاند و روزی دیگر مسعود او را بر فراز چوبه دار! لاجرم، سیستم تحت مدیریت او، تنها در حکم گاو شیرده اوست، نه تنها تعلق خاطری به آن ندارد که میداند سرمایه گذاری بلندمدت او تنها هدر دادن وقت و سرمایه است.
اما ثبات مدیریت برای چه کسانی؟ آیا هر کس با هر سطح از تخصص و توانایی اگر در مصدر مدیریت یک سازمان، سالها ثبات مدیریت را تجربه کند، میتوان توقع اثربخشی را از او داشت؟
ثبات مدیریت، با نامهایی چون سر آلکس فرگوسن و آرسن ونگر در فوتبال و آلن گرینسپن و بن برناکه در اقتصاد گره خورده است. گرینسپن از ۱۹۸۷ تا ۲۰۰۶ همچنان که روسای جمهور دموکرات جای خود را به جمهوریخواهان و بالعکس میداد، سکان سیاستگذاری پولی بزرگترین اقتصاد دنیا را در دست داشت. اما اینها فقط چند نام نیستند. آنچه موجب شد که نه مدیران و صاحبان متعدد منچستر یونایتد و آرسنال و روسای جمهور با دیدگاههای گاه متضاد، به مدیریت آنها تن دهند، در گام اول، تخصص، توانایی، مهارت و دانش آنان است. به دیگر سخن، ثبات مدیریت در جایی میتواند موجبات شکوفایی یک سیستم یا سازمان را فراهم آورد که مدیر در گام اول، تخصص، توانایی و شایستگی قرار گرفتن در موقعیت مدیریت آن سازمان را در خود فراهم آورده باشد وگرنه، انتخاب یک مدیر ناتوان یاغیرمتخصص، مصداق نقض اثربخشی سیستم است چراکه تصمیم گیرندگان آن سیستم در واقع دو کار غلط مرتکب شدهاند: اول انتخاب مدیر ناشایست و دوم تداوم دادن به آن انتخاب غلط یک مدیر مجرب و متخصص، خودش را به سازمان تحمیل میکند و نیازی به هیچ گونه رانتی برای شرط لازم است، شرط کافی آن است برای تعالی وجود داشته باشد. شاید گزاره فوق قدری غامض به نظر برسد اما متاسفانه به ویژه در حوزه سیاستگذاری های کلان، نبود اراده توسعه و تعالی، مهمترین ترمز آن سیستم است. توسعه و تعالی یک سیستم، گاه در تضاد با منافع فرادستان قرار میگیرد چراکه به هر دلیل دادستان آن سیستم بدون طی کردن مدارج و مراحل قاعدهمند، به رأس آن س ازمان یا سیستم ارتقا پیدا کردهاند. تغییرات ناگهانی اغلب چنین ویژگی دارند که افرادی را به صورت جهشی در موقعیتهایی قرار میدهند که از توانایی و تخصص لازم برای هدایت آن سیستم برخوردار نیستند. آنها در سیستم رسوب میکنند و منافعی را از قبل این رسوب برای خود تعریف میکنند. این منافع در اغلب موارد در تضاد شدید با منافع سایر ذینفعان آن سیستم قرار دارد اما چون آنها، یعنی فرادستان سیستم هستند که سیاستگذاری و تصمیم گیریهای کلان را بر عهده دارند، سیاستها را به گونهای سازمان میدهند که ورود غیرخودیها به آن، عملاً غیرممکن شود و درست از همین نقطه است که تخریب شکل میگیرد که مهمترین عامل آن، ناتوانی فرادستان یک سیستم در رقابت با کسانی است که خارج از سیستم قرار دارند. به زعم آنها، انحصار بهترین راهکار برای آنهاست چراکه از همان ابتدا صورت مساله یعنی رقابت را پاک میکنند.
دلیریِ اعتراف به ندانستن
توسعه یک سیستم، سازمان یا جامعه، مستلزم پذیرش پیش شرطهایی است که اغلب در تضاد شدید با منافع گروههای فرادست است و تن دادن به الزامات آن، مترادف وداع با رانتهای بیشمار و بی حساب و کتاب است. یکی از مهمترین نیازهای انسانهاء سیستمها و جوامع، دلیري اعتراف به ندانستن است. برای اعتراف به ندانستن، فروتنی لازم است اما کافی نیست حقیقتاً بلندنظری میطلبد که اغلب ما، نه تنها بلندنظر نیستیم که کوته فکرانه سطح هر چیزی را به دانستههای سهل و ممتنع خود تقلیل میدهیم. نوعی عارضه خودشیفتگی بدخیم که امید چندانی هم به درمان آن نیست. از مشروطه تاکنون حداقل چهار نسل عوض شده است اما ما به دلیل همان خودشیفتگی ذاتی خود، بر مدار همان مسائلی میچرخیم که پیش و پس از مشروطه، مساله ما بوده و هست. روند این خودشیفتگی هم نموداری است با شیب مثبت و تند. امید وقتی معنی پیدا میکند که آدمی در مسیر مقصد حرکت کند نه آنکه چهارنعل اسبش را در جهت مغرب بتازاند و به امید رسیدن به مشرق، شب را به روز رساند!
روبين فاست معتقد است مربیان محور اصلی و رکن مهم تیمهای ورزشی هستند. او میگوید از بین سه عامل ورزشکار، مربی و تماشاگر، مربی در نقش لیدر تیم، یک سازمان دهنده قوی و زیربنای تعالی است در حوزه اقتصاد نیز وضعیت به همین ترتیب است. اگر دولت را در نقش مربی، بنگاهها و فعالان اقتصادی را در نقش ورزشکاران و اغلب مردم که جز نیروی کار چیزی برای فروش ندارند را در نقش تماشاگران تلقی کنیم، دولت، لیدری این ارکستر را بر عهده دارد و همچنان که یک مربی، با انتخاب استراتژی درست و پیاده سازی درست آن، کل این سیستم سه گانه را هدایت میکند، حاکمیت نیز در جایگاه استراتژیست کلان نقش تعیین میکند که سرانجام اقتصاد یک کشور کره شمالی است یا جنوبی!
اعتماد به نفس
تخصص، مهارت و تجربه، اعتماد به نفس میآفریند اما نه اعتماد به نفس از نوع خودشیفتگی آن بلکه اعتماد به نفسی که مدیر را در چنان موقعیت قدرتمندی قرار میدهد که او را قادر میسازد در مقابل انواع فشارهای جانبی مقاومت کند. در عین حال، این توانایی و تخصص، به مدیر چنان فرصتی میدهد که هرگاه فشارهای جانبی، شرافت حرفهای او را هدف قرار دهد، بازار کار را چنان برای خود گسترده مییابد که بدون کوچکترین واهمه نسبت به از دست دادن شغل و موقعیت خود، بر استراتژی درست پافشاری کند و این درست نقطه مقابل مدیرانی است که رانت تنها مقر و پناهگاه آنان است. کسی که یکشبه، به دلیل ارتباطات و رانت به مدیریت یک سازمان کلان نائل میشود، چیزی به نام شرافت حرفهای، جایگاهی برایش ندارد. از همین رو، به راحتی در مقابل فشارهای درون سازمانی و برون سازمانی، قافیه را میبازد و دست به اقداماتی میزند که در عمل منافع کلان سازمان را به شدت تهدید میکند تا منافع افراد و گروههای ذی نفع تأمین شود.
آسیب شناسی رفتار مدیران داخلی نشان میدهد که بسیاری از آنها بدون طی کردن مراحل و مدارج لازم بر کرسیهای مدیریت کلان تكيه میزنند؛ چیزی که در میان مدیران و مربیان خارجی به ندرت دیده میشود. گاهی دیده شده که افرادی به دلیل شاخصههای کاریزماتیک خود، به صورت جهشی در ردههای بالای مدیریتی قرار گرفتهاند اما تجربه نشان داده اغلب آنها چون برق جهیدهاند و نتوانستهاند به موفقیت قابل توجهی دست یابند. دیه گو مارادونا را شاید بتوان یکی از شاخصترین این افراد برشمرد که بدون حتی یک ساعت تجربه مربیگری در رأس رهبری تیم بزرگی مانند آرژانتین قرار گرفت اما نه تنها نتوانست اندکی از قابلیتهای خود را در مقام یکی از بزرگترین فوتبالیستهای تاریخ، این بار در مقام مربی به تیم بزرگ آرژانتین تزریق کند، بلکه با رفتارهای هیستریک خود، چنان فضایی به این تیم بزرگ تزریق کرد که بازیکنان آن حتی قادر به نمایش حداقل تواناییهای فردی خود هم نبودند.
کاریزما گرچه در ریاست یک سازمان قابلیت مهمی است آنچنان که زیدان این ویژگی را به رئال مادرید تزریق کرده است اما تکیه صرف بر یک مدیر کاریزماتیک که با حوزه مسوولیت خود یا بیگانه است یا اصولاً خارج از حد توان تخصصی اوست، اغلب فاجعه آفریده است.
باز هم جایگزینی واردات
اما مهمترین عارضه مدیران و مربیان داخلی، باز هم به همان استراتژی جایگزینی واردات بازمی گردد. مدیران و مربیان خارجی با الهام از استراتژی کلان کشور موطن خود که بر جهان وطنی و توسعه صادرات متکی است، کالا و مدیر را برای بازار جهانی تولید میکند، با همه ویژگیهایی که بازار جهانی طلب میکند در حالی که مربیان داخلی، مانند بنگاههای داخلی، مربی برای بازار داخلی تولید میکنند. ادوری آنها از ادبیات و فنون جهانی، همان عارضهای را میآفریند که بنگاههای اقتصادی ایران از ابتدای بر آمدن دولت مدرن در ایران، با آن دست به گریبان بودهاند. همچنان که طی ۱۰۰ سال گذشته، به ندرت یک بنگاه بزرگ داخلی از س طح مرزهای داخلی فراتر رفته است، به ندرت مربی ایرانی هم توانسته به مرزهای جغرافیایی همسایگان ایران نزدیک شود.
فوتبال ایران، بخشی از یک سیستم کلان است که استراتژی مسلط بر آن، بر انزوا و دوری حداکثری از ارتباط با جهان استوار است. سیستمی که تمام تلاش خود را حول این محور قرار داده که تا جایی که میتواند و تا زمانی که شرایط او را به برقراری ارتباط وادار نکند جدایی گزینی از دنیا را پیشه کند. ترس مسلط بر استراتژیستهای کلان ایران که به نوعی ناشی از اعتماد به نفس بسیار پایین آنهاست که ارتباطات گسترده جهانی، نقصها و عیوب آنها را برملا میکند و لاجرم، در یک فضای رقابت آزاد، موقعیت آنها با تهدید جدی مواجه میشود، انزواطلبی را تجویز میکند. اما در این فضای انزوا، آنچه قربانی میشود، فرصتها و منابع کمیاب اقتصادی است. قطار توسعه دنیا در هیچ ایستگاهی توقف نمیکند تا مرددها بر شک خود فائق آیند یا با آزمون و خطا یا ایجاد یک بستر رانتی انحصاری، رقبا از ایستگاه خارج شوند.
خلاقیت و رقابت در کنار جهانی اندیشیدن و تولید برای بازار جهانی، اصول بنیادین توسعه هستند. اگر ساختار قدرت سیاسی و اقتصاد سیاسی یک کشور، این اصول بنیادین را در تقابل و تضاد به ویژه با حفظ جایگاه و قدرت سیاسی خود تلقی کنند، عامدانه و عالمانه ایستگاه قطار توسعه را ترک میکنند. آنها میدانند سوار شدن به این قطار، نه تنها آنها را به مقصد نمیرساند بلکه به زودی حاشیه نشین خواهند شد و آن گرد و غبار کر و فر، به زودی فرو خواهد نشست. نتیجه آنکه پربیراه نیست اگر مدعی شویم دولت در این جوامع و کشورها، درست به همین دلیل که الزامات توسعه افول آنها را رقم خواهد زد، در مقابل هر نوع فرآیندی که توسعه را کلید زند، به شدت مقاومت میکنند. تجربه نشان داده است که فرآیند توسعه، دولتها و حاکمیتهای عامل توسعه را با یک دگردیسی عمیق مواجه کرده است. دولتهای امروزی، به شدت به این گونه تجارب مسلح هستند به ویژه دولتهایی که خود حاصل همان دگردیسی ناشی از حکومتهای عامل توسعهاند. به نظر میرسد اقتصاد ایران هم مانند فوتبال ایران، برای برون رفت از وضعیت آچمز فعلی، نیازمند متخصصانی با سطح بینش جهانی است.
مربی به مثابه لیدر
مربیان خارجی موفق در فوتبال ایران چگونه مدیرانی هستند؟
پرسپولیس، استقلال و تیم ملی پیش از حضور مربیان خارجی ناامید کننده بودند. تیمهایی که تیم نبودند؛ مجموعه نبودند؛ یک دست نبودند؛ نظم نداشتند و از همه مهمتر، سکوها و هواداران را ناامید میکردند. موفقیتهای امروز برانکو در پرسپولیس، شفر در استقلال و کی روش در تیم ملی واقعیتی شیرین را به ما ثابت کرد و تعداد و ظرفیت در ایران کم نیست؛ فقط نیاز به فردی دارد که آنها را شکوفا کند تا بدرخشند. اگرچه فوتبال ایران با حضور مربیان داخلی دارای قدرت و توانمندی بالایی است اما اگر کشورهایی مانند استرالیا، ژاپن، چین و حتی امارات و قطر توانستهاند خود را مطرح کنند، به دلیل پشتوانه سازی هدفمند و حساب شده است.
کشوری همانند ژاپن ۱۰ سال قبل، بیش از ۵۰ مربی حرفهای داشت که در کشورش تربیت شدهاند و امروز این عدد به هزاران نفر میرسد. چنین کشورهایی بی تردید برای ارتقای سطح کار خود به سمت مربی خارجی رفتهاند، قطعاً چنین رویکردی عیب نیست و ما هم باید از آن پیروی کنیم. کشوری مانند انگلستان که مهد فوتبال است، هم اکنون دارای مربیانی از فرانسه، آلمان، سوئد و ایتالیاست. این دونشان نیست و موجب میشود توانمندی ملی ارتقا یابد. در س طح دنیا ما نیاز داریم از تجربیات دیگر کشورها استفاده کنیم. نه تنها ورزش ایران بلکه کلیه بخشهای کشور نیاز دارد برای ارتقای سطح کار خود از افرادی استفاده کند که به دانش روز مجهز هستند تا سطح را ارتقا دهند.
دانش روز آمد و مبارزه با بازیکن سالاری
روز آمد بودن دانش و توان یکی از نقاط قوت مربیان خارجی در ایران است. آنها نظم را بر تیمشان حاکم میکنند و خبری از تکروی های بی نتیجه در حرکات تیمی نیست و بازیکنان با همه وجود در خدمت تیم و بازی گروهی هستند. آنها با استفاده از به روزترین ش یوه های تمرین سعی میکنند تواناییهای بالقوه بازیکنان را تبدیل به بالفعل کنند. تکنیکهای به روزشده بازی فوتبال باعثش ده تا تیمهای تحت رهبری آنها، شخصیتی ویژه داشته باشند. شیوههای نوین تمرینات آنها توانسته آمادگی بدنی بازیکنان را بالا ببرد و این اوج آمادگی، موفقیت را به همراه دارد. بازیکنانی که میدوند و تشنه پیروزی هستند. به بازیکنان کیروش نگاه کنید. حاضرند بجنگند، تنه بزنند و روی حریف خراب شوند تا به توپ برسند، تا به برد برسند. یکی دیگر از نقاط قوت مربیان خارجی، مبارزه با بازیکن سالاری در تیمهایشان است. آنها به هیچ عنوان اجازه نمیدهند بازیکنان از تیم و سرمربی بزرگتر باشند و برای آقای سرمربی تعیین تکلیف کنند. فرهنگ فوتبال ایران در ذات «بازیکن سالار» است. بازیکنانی که خود را ویژهتر از سرمربی و تیم میدانند و توجهی به انتظارات عمومی و توقعات سرمربی و تیم ندارند. مربیان خارجی مقابل چنین تفکری میایستند و اجازه خودنمایی نمیدهند. به این اسامی دقت کنید: محسن مسلمان، مهدی رحمتی، سیدهادی عقیلی. بازیکنانی که مربیان خارجی از کنار نامشان گذشتند تا «تيم» را بسازند. از دیگر مختصات مدیریتی مربیان خارجی در ایران، کشف و پرورش استعدادهای جوان و میدان دادن به آنهاست. کیروش تخصصش یافتن بازیکنان جوان در لیگ و تبدیل آنها به س تاره تیم ملی است. برانکو هم در اوج حاشیههای رامین رضاییان، محمدصادق محرمی را به فوتبال ایران معرفی کرد. ولاسکو در والیبال با میدان دادن به جوانان نسلی را به والیبال دنیا معرفی کرد که سالها در بالاترین سطح ماندند. از سوی دیگر، مربیان خارجی در تیمهایشان برنامه ریزی دقیقی برای بازیکنان در نظر میگیرند و حواسشان به زندگی درون تیم و بیرون آن هم هست. همین نظارت موجب میشود مسوولیت پذیری آنها بیشتر شود و این گونه خود را به صورت کامل در خدمت تیم قرار میدهند.
بپذیریم تغییرات در دنیای امروز ناشی از تخصص و دانش روز است. بدون آنها یا در حال درجا زدن هستیم یا تغییرات را به سمت تخریب هدایت میکنیم. ما از مختصات مدیریتی مربیان موفق خارجی سودی نمیبریم و نیروهای تازهای تربیت نمیکنیم. واقعیت این است برای ساختار فوتبال ایران نیاز به مربیانی داریم که به طور اصولی انتخابش وند و در چرخه آموزش قرار گیرند و بر اساس شایستگیهایشان سازماندهی شوند تا از توان کارشناسی آنها به شکل مطلوب استفاده شود. باید در این چرخه، دانششان ارتقا یابد و به روز باشند. از همین بهترین نیروها میتوان افرادی را برگزید که مسوولیت داشته باشند. به دلیل اینکه همه این روشها فراموش شده است، بدنه کارشناسی به کار گرفته نمیشود و سیستم ارتقای نمایشی دارد. در تمام کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه، همین مکانیسم تربیت کادر و مدیران یکی از هدفهای جدی هر سازمان است. امروز نیروی انسانی بزرگترین سرمایه برای هر مجموعه است حال چه بخش خصوصی باشد چه دولتی. وقتی در کشور نیروی انسانی را که سرمایه واقعی است به فراموشی می س پارند و ارزش آنها را به حداقل تقلیل میدهند، بدیهی است که مدیر ناکارآمد و بدنه اتوبوسی از فرصتی که در اختیارش قرار میگیرد، سوءاستفاده کند. دلیل مهم هم این است که آنها میدانند که زمان زیادی در اختیار ندارنده پس باید با تهدید و ارعاب کارشناس واقعی را کنار بزنند و بعد با تملق و فرمانبری بالادستیها موقعیت خود را برای مدت کوتاه تثبیت کنند.
چرا به مربی خارجی نیاز داریم؟
فوتبال ایران نیاز به مربیان خارجی دارد. مربیان خارجی با خود تحول میآورند. نوآوریهای آنها به فوتبال ایران کمک میکند و موجب میشود فلسفه تازهای در فوتبال ایران خودنمایی کند. جلال چراغپور درباره مربیان داخلی لیگ ایران اعتقاد دارد: «به عقیده من اگر ۱۵ مربی لیگ برتر را به جز برانکو و شفر در بین تیمهای دیگر لیگ به طور تصادفی تقسیم کنید، هیچ تغییر شگرف و کلانی در تیمها ایجاد نخواهد شد. اما برانکو مربیای در لیگ ماست که با فکر و برنامه ریزی کار میکند و در وسع خودش برنامه ریزی خوبی برای تیمش انجام داده است. به جز برانکو مربیان دیگر ایرانی اگر به طور تصادفی در تیم دیگری هم قرار بگیرند، هیچ تغییری در فوتبال لیگ ما ایجاد نخواهد شد. مثلاً اگر اسم مربیان ایرانی را روی کاغذهای جداگانه بنویسیم و آنها را داخل یک کاسه بگذاریم و اسم لیگهای برتر را داخل کاسه دیگری بریزیم و بر اساس قرعه مثلاً قلعه نویی سرمربی سپاهان شود، جلالی به جای پیکان به سایپا برود یا سایر مربیان هم تیمهای دیگری برایشان انتخاب شود، باور کنید هیچ تغییری در کیفیت لیگ و شکل فوتبال لیگ پیدا نخواهد شد. من این ادعا را با صدای بلند بیان میکنم. آن را هم در ابتدای فصل بیان میکنم.» این جملات تلنگری برای فوتبال ایران است. اینکه چه میزان به مربی خارجی نیازمندیم. برای اولین بار در تاریخ فوتبال ایران، تیمهای مهم مربی خارجی دارند و قدرتمندترین تیمهای فوتبال ایران هستند. این موفقیتها آیا توسط چشمان فدراسیون فوتبال ایران و دستگاه ورزش بررسی میشود؟ بعید است.
سرمربی، لیدر تیم است
«سرمربی یک لیدر است که تمام تصمیمات مختلف از جانب تیم را باید هدایت و مدیریت کند. در هر دو این موقعیتها شما نباید اصول خودتان را فراموش کنید و باید به این اصول پایبند بمانید.» این یک جمله مهم از زبان کارلوس کی روش، س رمربی تیم ملی فوتبال ایران است. تعریفی اختصاصی از موفقیتهای یک مربی خارجی در فوتبال ایران، چنین مربیانی به خوبی ظرفیتهای بازیکنان را به بالاترین سطح میرسانند. هوش بازیکنان در کنار رفتار منظم برای آمادگی برای جلسات تمرینی و همین طور مراقبت از خود، مهمترین بخش از مدیریت و مربیگری آنهاست. فوتبال ایران با حضور مربیان خارجی طراز اول میتواند زودتر از بسیاری از کشورهای آسیایی به موفقیت برسد. کاش مدیران خارجی را هم میشد به فوتبال ایران وارد کرد.
منبع : تجارت فردا
دیدگاه تان را بنویسید