ارسال به دیگران پرینت

در اردوگاه زنان | گفت‌وگو با هدر موریس، به مناسبت انتشار ترجمه کتاب «سفر سیلکا» در ایران

کتاب «سفر سیلکا» نوشته هدر موریس خالق رمان معروف «خالکوب آشویتس» است که در این اثر نیز به جنگ جهانی دوم و جنایات انسانی رخ‌داده در آن ایام می‌پردازد. این رمان سرنوشت دختر شانزده ساله‌ای به نام سیلکا را روایت می‌کند. او به اردوگاه آشویتس اعزام و فرمانده اردوگاه مجذوب زیبایی‌اش می‌شود. این دختر نوجوان به‌رغم میلش از زندانیان زن دیگر جدا می‌شود و به سرعت می‌فهمد که قدرت حتی اگر ناخواسته باشد می‌تواند بقای انسان را تضمین کند.

در اردوگاه زنان | گفت‌وگو با هدر موریس، به مناسبت انتشار ترجمه کتاب «سفر سیلکا» در ایران

 هدر موریس نویسنده اهل نیوزلند است که حالا در استرالیا زندگی می‌کند. در طول سال‌ها کار در بیمارستانی در ملبورن به مطالعه و نوشتن نمایشنامه می‌پردازد و پس از مدتی نویسندگی را به صورت تمام‌وقت دنبال می‌کند. کتاب «سفر سیلکا» نوشته هدر موریس خالق رمان معروف «خالکوب آشویتس» است که در این اثر نیز به جنگ جهانی دوم و جنایات انسانی رخ‌داده در آن ایام می‌پردازد. این رمان سرنوشت دختر شانزده ساله‌ای به نام سیلکا را روایت می‌کند. او به اردوگاه آشویتس اعزام  و فرمانده اردوگاه مجذوب زیبایی‌اش می‌شود. این دختر نوجوان به‌رغم میلش از زندانیان زن دیگر جدا می‌شود و به سرعت می‌فهمد که قدرت حتی اگر ناخواسته باشد می‌تواند بقای انسان را تضمین کند. جنگ جهانی دوم به پایان می‌رسد اما مشکلات سیلکا تمام نمی‌شود و ارتش شوروی او را به جرم همکاری با دشمن برای گذراندن محکومیتی پانزده‌ساله به اردوگاه کار اجباری در سیبری می‌فرستد. سیلکا هر روز با مرگ و زندگی دست‌وپنجه نرم می‌کند اما در همین ایام به وجود نیرویی در خود پی می‌برد. او در سخت‌ترین شرایط با کمک پزشکی مهربان در بیمارستانِ اردوگاه به پرستاری بیماران روی می‌آورد. سیلکا در این موقعیت جدید دوستانی پیدا می‌کند و متوجه می‌شود حتی در سخت‌ترین شرایط نیز قلبش می‌تواند برای عشق به دیگران بتپد.آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با هدر موریس، نویسنده «سفر سیلکا» درباره رمان و سبک نویسندگی‌اش.

 چطور نویسنده شدید؟

نمی‌توانم به یاد بیاورم زمانی در زندگی من وجود داشته باشد که نویسنده نبوده باشم. در دوران کودکی همیشه دفترچه‌ای همراه خودم داشتم تا در آن داستان بنویسم. بعدها وقتی شعر را کشف کردم، عشقی عمیق و پرشور از کلمات نوشته‌شده در درونم رشد پیدا کرد. نوشتن برای من تقریبا تجربه‌ای معنوی است. مهم نیست در زندگی من چه اتفاقی می‌افتد، نوشتن روش من برای فراتررفتن و به نوعی رسیدن به تعالی است.

چه چیزی برای شما در نوشتن الهام‌بخش است؟

هنر باشکوه آفرینش همان چیزی است که در نوشتن برای من الهام‌بخش است؛ آفرینش افراد، مکان‌ها، تجربیات و احساساتی که می‌توانم آنها را با دیگران در میان بگذارم و به آنها زندگی ببخشم، تجربه‌ای عمیقا پویاست که برای من هم به‌عنوان نویسنده و هم به‌ عنوان یک شخص الهام‌بخش است.

 آیا می‌توانید به ‌عنوان نویسنده برخی از چالش‌های خود را با ما در میان بگذارید؟

اعتمادبه‌نفس بزرگ‌ترین چالش من به‌عنوان یک نویسنده است؛ به ‌عنوان کسی که متفکر به دنیا آمده است، تمایل دارم از هر کلمه‌ای تا سر حد مرگ انتقاد کنم. اگر خودم را کنترل نکنم، این مسأله می‌تواند کارم را فلج کند.

پس از «خالکوب آشویتس» چه زمانی متوجه شدید که قصد دارید برای رمان بعدی داستان «سفر سیلکا» را تعریف کنید؟

روزی که «لالی» این کلمات را به زبان آورد: «آیا درباره سیلکا به شما چیزی گفته‌ام؟ او زندگی مرا نجات داد» می‌دانستم باید درباره این دختر جوان و چگونگی زنده‌ماندن او در آشویتس-بیرکناو اطلاعات بیشتری کسب کنم. وقتی تماشای فیلم اردوگاهِ گیتا [همسر مرحوم لالی] تمام شد و صحبت از ملاقات با سیلکا هنگام بازدید از اسلواکی را شنیدم، با دانستن اینکه سیلکا از حبس خود در اردوگاه سیبری جان سالم به در برده است، به این فکر افتادم تا در رمان بعدی به شرح داستان او بپردازم. داستان زنده‌ماندنِ او در دو دوره از بدترین دوره‌های تاریخ اخیر باید مورد تحقیق قرار گرفته و درک و نقل می‌شد. برای مقاومت او باید جشن گرفت.

 دوست دارید خوانندگان از «سفر سیلکا» چه چیزی بیاموزند؟

امید؛ امیدوارم پس از تجربه فاجعه و ترومایی که برای هر یک از ما تصورناپذیر بود، امکان زندگی طولانی و شادی برای ما فراهم شود. افرادی از ما در محیطی راحت و امن زندگی می‌کنند. آنها می‌توانند همین حالا به دیگران که در سفر سیلکای خود هستند، نگاه کنند. کشورهایی که امنیت روزانه آنها ساعت به ساعت تهدید می‌شود، نباید ناشناخته بمانند بلکه باید ایمنی آنها تأمین شود. آنها هم لیاقت آنچه  را که ما داریم، دارند.

 این رمان یکی دیگر از داستان‌های ترسناک و الهام‌بخش است. آیا دلیلی وجود دارد که شما به این دنیا بازگشتید؛ در حالی ‌که می‌دانید با دنیایی دردناک روبه‌رو هستید؟

جاسیندا آردرن، نخست‌وزیر نیوزلند، می‌گوید: «آنها ما هستند؛ ما یکی هستیم.» ساده است، اینها مردم هستند. داستان‌های زیادی برای گفتن و بالارفتن جایگاه آنها در قفسه‌های کتاب و قلب ما وجود دارد. من این داستان‌ها را گوش خواهم کرد، یاد می‌گیرم و این خوشبختی من است که این داستان‌ها را به گوش خوانندگان برسانم.

شما چه نوع تحقیقاتی انجام داده‌اید؛ مخصوصا برای این کتاب؟ تا به ‌حال فکر کرده‌اید روند آن بیش از حد طاقت‌فرساست؟

در مسکو محققی حرفه‌ای استخدام کردم تا جزئیات واقعی اردوگاه سیلکا را که ١٠‌ سال از زندگی خود را در آنجا گذرانده بود، در اختیار من قرار دهد. کارهایی که انجام می‌‎داد چه در واقعیت و چه به وسیله من خلق شده‌اند. بسیاری از اظهارات زنان دیگری که وقت خود را در همان اردوگاه‌های کار اجباری مثل سیلکا گذرانده‌اند، به دقت خوانده‌ام. لحظاتی بود که هنگام خواندن شرایطی که سیلکا تجربه و تحمل کرده بود، احساساتم جریحه‌دار می‌شد. به دیدن براتیسلاوا و کاسیسا در اسلواکی رفتم تا با افرادی که سال‌ها سیلکا و همسرش را می‌شناختند ملاقات کنم. داستان زندگی سیلکا را بعد از بیرون آمدن از اردوگاه  شنیدم و از اینکه او پس از این‌ همه سختی با مردی که دوستش داشت، زندگی شادی را گذرانده، خوشحال بودم.

 «خالکوب آشویتس» به دلیل مکالمات شما با لالی متولد شد. آیا روح و داستان او همچنان در نوشتن رمان بعدی شما را راهنمایی کرده است؟

بارها این گفته‌ها را از لالی شنیدم: «سیلکا شجاع‌ترین فردی بود که تا به حال ملاقات کرده‌ام؛ نه‌تنها شجاع‌ترین دختر بلکه شجاع‌ترین فرد.» در تجلیل از این سفر مهم دختر جوان، به سپاس و عشق لالی به سیلکا که باعث شد زندگی طولانی و شادی برای او و گیتا فراهم شود، افتخار می‌کنم. بدون سیلکا هیچ داستانی از لالی و گیتا وجود نداشت. سخنان لالی در مورد او با صدایی بریده بریده و لرزش دست‌هایش همراه بود: «خالکوب آشویتس» را ادامه بده و کامل کن.»

 اگر می‌توانستید در زمان به عقب برگردید و به خودتان مشاوره بدهید، آن توصیه چه بود؟

«هرگز به خودت اجازه تسلیم‌شدن در برابر ناملایمات و سختی‌ها را نده و نگذار ناامیدی تو را فلج کند.» من سال‌های زیادی را به جای اینکه نویسندگی خود را ارتقا داده و پیشرفت کنم با ناامیدی سپری کردم و روی سستی‌های خود تمرکز کردم.

برای نویسندگان مشتاق چه توصیه‌ای دارید؟

باید پوست‌کلفت، متفکر و سرشار از امید بمانند. مهم‌تر از همه هرگز تسلیم نشوند.

 برگرفته از هفته‌نامه اینترتینمنت

بخشی از کتاب  

سیلکا کنار گیتا نشسته است. کوتاهی موهای گیتا به‌ حدی ا‌ست که کف سرش پیداست اما سیلکا به دلایلی اجازه دارد موهایش را بلند کند؛ طوری که حالا روی گوش‌ها و گردنش را پوشانده است. دو افسر اس‌اس را که به سمت‌شان می‌آیند نمی‌بیند. ناگهان بازوی او را می‌گیرند و بلندش می‌کنند. همان‌طور که کشان‌کشان می‌بردنش با نگاهی ملتمسانه به گیتا نگاه می‌کند. هر بار که آنها را از هم جدا می‌کنند، ممکن است آخرین دیدارشان باشد. همان‌طور که او را از ساختمان بیرون و به ‌سمت اردوگاه زنان می‌برند، تقلا می‌کند تا خود را از دست‌هایشان رها کند، اما حریف مناسبی برای آن دو نیست. اردوگاه ساکت است. زن‌ها همه سر کار هستند. از سربازخانه‌ای که زن‌ها در آن زندگی می‌کنند، می‌گذرند تا اینکه به ساختمانی مشابه می‌رسند، اما این یکی در میانِ دیوارهای آجری محصور شده است. سیلکا حس می‌کند زرداب در گلویش جمع شده؛ شنیده است زن‌ها را به چنین مکانی می‌برند و می‌کشند.

[ترجمه زهرا نوروزی] 

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه