ارسال به دیگران پرینت

خاطرات و خطرات عکاسان و مستندسازان بحران و اعتراض و جنگ

عکاسان باعکاسی مستند واقعیت را واقعی‌میکنند

اکونومیست به بهانه سیل انتشار عکس‌ها و فیلم‌های مربوط به اعتراضات آمریکا رفته سراغ عکاسان ‏معروف‌ترین عکس‌های این روزها. این هم بهانه‌ای شده برای یادآوری ارزش و اهمیت مستندکردن رخدادهای تاریخی...

عکاسان باعکاسی مستند واقعیت را واقعی‌میکنند

 


 

[پولاد امین]  ‌‎»‎نمی‌توانم نفس بکشم»؛ شاید معروف‌ترین و پرسروصداترین جمله انگلیسی در یکی دو هفته اخیر بوده باشد. جمله‌ای ‌که پس از مرگ جورج فلوید بر زبان هزاران نفر جاری شد و بسیاری این آخرین جملات زندگی فلوید مقتول را در تقریبا تمام ‌تجمعات اعتراضی بر زبان آوردند. موضوعی ‌که بی‌ارتباط‌ با انتشار آن ویدیوی نفسگیر و تکان‌دهنده نمی‌تواند باشد که پلیسی را ‌نشان می‌دهد که نزدیک به ٩ دقیقه زانویش را بر گلوی فلوید فشار داد و فلوید هم به نحوی دلخراش نالید و التماس کرد و  هوا را ‌گاز زد و با تک‌تک ذرات وجودش روی بیننده‌های ویدیو تأثیرگذاشت. یک وحشی‌گری آشکار، یادآور اتفاقی که سال۲۰۱۴ ‌برای اریک گارنر رخ داد و او نیز به دست یک  پلیس سفیدپوست خفه شد‎.‎‌ اما تفاوتی که مرگ فلوید با موارد قبلی داشت این بود ‌که تصویر لحظات مرگ او به‌طور وسیعی بین مردم دست‌به‌دست شد و همین هم خشم مردم را نه فقط علیه وحشی‌گری پلیس که ‌در مخالفت با نژادپرستی سیستماتیک برانگیخت و خیلی زود در شهرهای آمریکا گسترده‌ترین ناآرامی‌های نیم قرن اخیر را موجب ‌شد. یک بحران ملی که می‌گویند تأثیرات دیرپایی خواهد داشت و تغییرات دیرپایی را موجب خواهد شد‎.‎

درباره ناآرامی‌های اخیر آمریکا عکس‌های زیادی منتشر شده است، اما در این نزدیک به دو هفته شماری از عکس‌ها توجه مخاطبان را ‌بیشتر به خود جلب کرده‌اند. آنچه در پی می‌آید، تصاویر، برداشت‌ها و توضیحات عکاسان شماری از عکس‌های معروف است ‌که روایت خودشان را از ناآرامی‌های آمریکا برای خوانندگان اکونومیست بیان می‌کنند. ‌

یکی از معروف‌ترین عکس‌ها که به «عشق در ناآرامی» معروف شده است، حاصل نگاه براندون رافین، هنرمند تجسمی مستقر در اوکلند ‌کالیفرنیاست. او می‌گوید که «در این عکس و در تمام کارهایم نمی‌خواهم روایت را کنترل کنم، بلکه تنها چیزی که می‌خواهم این ‌است که این فرصت را برای مخاطب فراهم کنم که روایت خود را بسازد. من ممکن است اعتقادی داشته باشم، ممکن است به ‌عنوان فعال سیاسی یا اجتماعی در جایی حضور یابم، اما پشت ویزور دوربین کارم تنها مستند کردن تاریخ است.‌»

این عکاس داستان عکس معروفش را چنین روایت می‌کند:  «این عکس نشانگر دوگانگی این اعتراضات است. یک زن و شوهر در ‌خط مقدم، مقابل پلیسی که همان لحظه گاز اشک‌آور شلیک کرده. زن علامتی، نوشته‌ای در دست گرفته و خیلی عصبانی است. در ‌آستانه انفجار. دارد اشک‌هایش را پاک می‌کند، بی‌اینکه از جلوی راه پلیس خود را کنار بکشد یا ترسیده باشد. در همان لحظه ‌مردش می‌آید و او را در آغوش می‌کشد و سرش را روی شانه او می‌گذارد. تصویری از صمیمیت و عشق و ارتباط و زخم و درد و ‌شجاعت. یک اتفاق پیچیده که چنان ناگهانی جور شد که انگار قرار بود من آنجا باشم و از آن عکس بگیرم‌‎.‎»

جاشوا رشاد، استاد عکاسی در انستیتو تکنولوژی روچستر با اشاره به اینکه از کودکی طعم تلخ نژادپرستی را چشیده، فضای ‌شهر لوکیشن عکاسی‌اش را تعریف می‌کند: «من در نیویورک زندگی می‌کنم، اما وقتی دیدم چه اتفاقی در مینیاپولیس افتاده است، تصمیم ‌گرفتم بروم آنجا و یک شب تمام رانندگی کردم. در مینیاپولیس هر جا که می‌رفتی درد و ماتم بود. خشم. عصیان. انگار همه آسیب ‌دیده بودند. خیابان‌ها پر از ماشین‌هایی بود که به آتش کشیده شده بودند. هوا پر از دود بود و غبار. در انتهای خیابان می‌شد آدم‌هایی ‌را دید که از دست پلیس درمی‌روند. یک‌جورهایی شهر شبیه منطقه جنگی شده بود. جرقه، صدا، انفجار، ویرانی، سقوط و ‌کامیون‌های نظامی که نزدیک می‌شدند.» این عکاس دشواری‌های یک عکاس مستند بودن را در قالب داستان عکسی که گرفته است، ‌چنین روایت می‌کند: ‎‌«من به‌عنوان یک سیاهپوست در آمریکا با همان مسائل و ترس‌هایی مواجه هستم که مردم را به خیابان ‌کشانده. یک جور احساس همیشگی در خطر بودن. این بار اوضاع بدتر هم بود و زمانی که داشتم اعتراضات را مستند می‌کردم، ‌مدام این فکر در سرم بود که  پلیس مرا چگونه می‌بیند؟ یک سیاه معترض یا یک ژرونالیست؟ یک عکاس سفیدپوست هم ظاهرا به ‌همین چیزها فکر می‌کرد- که ازم خواست در کنار او حرکت کنم و گفت اگر با او باشم، پلیس‌ها احتمالا شلیک نمی‌کنند. برای همین ‌تمام شب به او چسبیده بودم.» به باور جاشوا رشاد، عکاس مستند در لحظه‌ای که انگشتش را روی شاتر فشار می‌دهد هم عکاس ‌است، هم فعال اجتماعی- سیاسی و هم یکی از شرکت‌کنندگان آن مراسم: «اما بیش از همه اینها در آن لحظه یک هنرمندم.»‌

مایکل مک‌کوی، عکاس مستند مستقر در مریلند می‌گوید به‌عنوان یک سیاه او عکاسی را انتخاب نکرده، بلکه این عکاسی بوده ‌که او را انتخاب کرده: «الان سال‌هاست که از دوربینم به‌عنوان ابزار استفاده می‌کنم تا صدایی برای افراد بی‌صدا باشم. مثلا در اعتراضات اخیر، واقعا حال‌وهوای اعتراضات دردناک است. مردم خسته‌اند. من نیز هم. دیگر دوست نداریم فردا از خواب ‌بیدار شده و بشنویم که قتل دیگری رخ داده است. این را هم می‌دانیم که این اتفاقات باید مستند شود. اگر این داستان‌ها گفته نشود، ‌احساس می‌کنم وظیفه و نقش خود را به‌عنوان یک روزنامه‌نگار ایفا نکرده‌ام.» ‌

جی.دی بارنز، عکاس مجله «اسنس» تجاربی دیگر از حضور در اعتراضات ارایه می‌دهد: «من کارم تاکنون بیشتر عکاسی در ‌حوزه مد و زیبایی بود و این نخستین اعتراضاتی است که عکاسی کرده‌ام. اما با این حال بیشترین لذت را در این روزها از کارم ‌برده‌ام، چرا که حس می‌کنم این اتفاقات باید جایی ثبت شود.»‌

‌  ‌

عکاسی مستند به‌خصوص در مواقع بحرانی یکی از مهم‌ترین شاخه‌های فتوژورنالیسم است. شاخه‌ای که در آن عکاس رخدادهای ‌پیرامونش را ثبت می‌کند و می‌کوشد از موضوع، عکسی واقعیت‌گرا، واقع‌نما و بی‌طرفانه ارایه دهد. این نوع عکاسی مستند که ‌بیشتر در سال‌های رکود اقتصادی دهه ٣٠ آمریکا کاربرد پیدا کرد؛ بیشترین اهمیتش در این است که محصولش بعد از گذر زمان سندی تاریخی می‌شود. تصاویری که در کنار محسنات زیبایی‌شناسانه و هنری، بیشتر به منظور تحولات اجتماعی و سیاسی ‌مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد چراکه واقعیت را همان‌طور که هست به ثبت می‌رساند. ‌

تاریخ عکاسی تاکنون شاهد افسانه‌ها و اسطوره‌هایی چون الیوت ارویت، یاکوب ریس، لوئیس‌هاین و پل استرند در این ژانر ‌عکاسی بوده. در ایران خودمان هم آثار کاوه گلستان، نصرالله کسرائیان، نیوشا توکلیان و بسیاری دیگر به نمونه‌های برتر خارجی ‌پهلو می‌زنند. عکاسانی که اگر نبودند یا در لحظه‌ای خاص انگشت‌شان را روی شاتر نمی‌فشردند، تاریخ معاصر بسیار چیزها ‌کم داشت. به‌هر حال کتمان نمی‌توان کرد که بسیاری از رخدادهای تاریخی معاصر را با تصاویری که از آن رخدادها برجای مانده ‌است به یاد سپرده‌ایم.  مهم‌ترین و اصلی‌ترین ارزش این نوع عکاسی در همین کارکرد ویژه است. ‌

رابرت کاپا، اسطوره بی‌بدیل این نوع عکاسی که عکس‌هایش از جنگ داخلی اسپانیا، جنگ چین و ژاپن، جنگ دوم جهانی و... ‌بخش بزرگی از حافظه بصری قرن بیستم را شکل داده؛ در بخشی از کتاب خارج از فوکوس به دشواری‌ها و مصائب عکاسی در ‌روز حمله متفقان به نرماندی می‌پردازد (همان حمله‌ای که اسپیلبرگ در فیلم نجات سرباز رایان آن را تصویر کرده). او می‌گوید که ‌چگونه صدها نفر جلوی چشمش تیر خورده و مرده‌اند، چگونه خود را در میان مردگان از مهلکه بیرون کشیده و اینکه این حمله ‌چه نقش مهمی در پایان بخشیدن به جنگ دوم جهانی داشته. اما در آخر می‌نویسد: «هفت روز بعد فهمیدم که بهترین دستاورد آن ‌حمله عکس‌هایی بود که من گرفته بودم.» هشت قطعه عکس که تنها عکس‌هایی هستند که از آن روز به‌خصوص وجود دارد. ‌اینها همان عکس‌هایی هستند که اسپیلبرگ با نگاه و الهام از آنها فصل افتتاحیه فیلم نجات سرباز رایان را دکوپاژ و اجرا کرده ‌است.‌

البته ظاهرا کاپای بیچاره چندین حلقه فیلم آن روز عکاسی کرده بوده، اما «دستیار چاپ ذوق‌زده موقع خشک کردن نگاتیوها بیش ‌از حد به آنها گرما داد و امولسیون‌ها آب شدند و ریختند و از ١٠٦ عکس تنها هشت‌عکس سالم ماند. در قسمت توضیح آن ‌عکس‌های محو و خراب نوشتند که ظاهرا دست کاپا موقع عکاسی می‌لرزیده است!»

  ‌

کاپا با طنز تلخش کنایه‌ای به فرجام کارش زده؛ اما سخنان اسپنسر پلات، عکاس- روزنامه‌نگاری که یکی از معروف‌ترین ‌عکس‌های قرن بیست‌ویکم را درباره لحظه برخورد هواپیما به برج‌های دوقلو در روز یازدهم سپتامبر گرفته، می‌تواند به خوبی ‌نشان دهد که عکس‌های خبری چه ارزش و اهمیتی دارند:  «...دوربین دیجیتالم را گرفته بودم جلوی چشمم که فوکوس آن را امتحان ‌کنم که درست در همان لحظه هواپیما خورد به برج جنوبی و توده عظیمی از آتش در آسمان پدیدار شد و من از روی غریزه دکمه ‌شاتر را فشار دادم. بعد هم دوربین را پایین آورده و عکس‌ها را عقب جلو کردم تا ببینم لحظه برخورد را گرفته‌ام یا نه. یک راننده ‌عکاسی که دیده بود دارم عکاسی می‌کنم، دوید طرف من و زل زد به ال.سی.دی دوربین و فریاد زد: «گرفت. عکسشو گرفت.» ‌انگار اتفاقی که درست پیش چشمانش رخ داده بود، تا زمانی که ثبت نمی‌شد و روی صفحه نمایش دیده نمی‌شد، واقعی نمی‌شد ‌برایش. عکاسان خبری همین کار را می‌کنند. آنها واقعیات را واقعی می‌کنند!‌

 

 

 

منبع : شهروند
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه