۵۵آنلاین :
«جورج اشتاین» و «جویی پیسیتلی» یک دهه جدا از هم بزرگ شدند اما حالا آنها به خاطر موضوعی مشترک با یکدیگر ارتباط پیدا کردند: سوءاستفاده جنسی از سوی کشیشان و معلمان دینی کاتولیک که قرار بود به کودکان آسیبدیده و بیپناه کمک و از آنها حمایت کنند. تجربه آنها حاکی از یک الگوی سوءاستفاده است که بیش از نیمقرن بر روی آن سرپوش گذاشته شده است. تحقیقات یک ساله سیانان در مورد مدرسه دینی «سالزيان دون بوسكو» نشان داده که از کشیشان و معلمان دینی متجاوز به مدت دههها حفاظت میشده و آنها را با هزینه قربانیان جوان آنها، از مدرسهای به مدرسه دیگری میفرستادند. قربانیانی که با فشار و تهدید وادار به سکوت در مورد چیزهایی شده بودند که بر سرشان آمده است. در این تحقیقات مشخص میشود که چندینبار مسئولان مدرسه سالزيان موارد گزارششده سوءاستفاده مقامات را نادیده گرفته بودند. زنجیرهای از تجاوزها اشتاین اولین فرزند از میان هشت فرزند دیگر، با این تصور بزرگ شد که قرار است یک کشیش شود. او که در سال ١٩٥٨، سیزده ساله بود، وارد کالج دینی دون بوسکو شد. کالجی که بعدها به دبیرستان سالزیان (در ریچموند کالیفرنیا) تغییر نام داد. در آنجا بود که اشتاین با «برادر برنارد دابنه» آشنا شد. اشتاین که حالا در دهه هفتم زندگیاش است و در سیاتل زندگی میکند، آن روزها را به خاطر میآورد: «روال بسیار سختی داشتیم. همهچیز با صدای زنگها تنظیم میشد. وقتی صدای زنگ میآمد باید به کلاس میرفتید، با صدای زنگ باید به سالن مطالعه میرفتید، به تفریح میرفتید و غذا میخوردید و کارهایی را که بر عهدهتان گذاشته شده بود، انجام میدادید.» در سال دوم، وقتی که اشتاین پانزده ساله بود، روزی دابنه به او میگوید که به بخش برود و کارهای روزانهاش را انجام دهد. اشتاین میگوید: «وقتی من به آنجا رفتم، شرایط کمی عجیب بود، هیچکس آنجا نبود و هیچ کاری هم برای انجامدادن وجود نداشت. او هم کمی بعد، پیدایش شد و مرا در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن. خیلی احساس بدی داشتم و به هیچوجه چنین چیزی را انتظار نداشتم.» اشتاین این واقعه را به «پدر آلفرد کاگلیاندرو» اسقف ایالتی سالزیان در یکی از بازدیدهایش به این مدرسه گزارش میدهد. اشتاین میگوید: «به او گفتم که چنین اتفاقی برای من افتاده و من میخواهم متوقف شود!» اشتاین میگوید که مدت اندکی پس از این واقعه، دابنه این مدرسه را ترک کرد و او هم خوشحال بود که دیگر قرار نیست چنین سوءاستفادههایی تکرار شود. پاتریک وال، کشیش سابق که همه زندگیاش را وقف کمک به قربانیان جنسی کرده، میگوید که به همراه یک تیم تحقیقاتی بر روی بیش از ٢٠٠ پرونده کار کرده است. او میگوید: «ما هر روز پروندههایی در مورد کسانی داریم که جابهجا شدهاند و به مدارس دیگری فرستاده شدهاند. گاهی اوقات بدون اطلاع به مقامات محلی، مجلس محلی یا حتی اسقفها منتقل میشوند.» با توجه به تحقیقات او، برنارد دابنه که اکنون «پدر دابنه» شده، به همان مدرسه بهعنوان مدیر بازگشته است. مجموعهای از تجاوزها در این مدرسه دینی به مدت دههها رخ داده است که برخی از آنها در زمان دابنه در دهه ١٩٧٠ بوده است. «دوست دارم تو را تماشا کنم» «جویی پیسیتلی» در سال ١٩٧٢ وارد همان مدرسه شد؛ یعنی زمانی که دابنه بهعنوان مدیر به آنجا بازگشته بود. در میان متجاوزان «پدر استفان ولان» وجود داشت؛ معاون رئیس مدرسه که خیلی زود چشمش به جویی افتاد. جویی به خاطر میآورد: «من خیلی تپل بودم. من کوچکترین فرد آن مدرسه هم به شمار میآمدم و تقریبا از همان ابتدا معاون رئیس رفتار دوستانهای با من داشت.» جویی میگوید که مصیبت او از زمانی شروع شد که «پدر ولان» او را به کلوب پسران سالزیان در پردیس مدرسه دعوت کرد. او میگوید: «وقتی به آنجا رفتیم، شروع به بیلیاردبازی کردیم. او روی صندلی نشسته بود و من به توپ ضربه زدم. به او گفتم که نوبت شماست؛ وقتی برگشتم دیدم به طرز عجیبی من را نگاه میکند. من سرخ شدم و تمام بدنم داشت عرق میکرد. در جای خودم خشک شده بودم و نمیدانستم باید چکار کنم. او به من گفت: «به بازیات ادامه بده. من دوست دارم تو را تماشا کنم» و وقتی برگشتم، دیدم که رئیس کلوب «برادر سالواتور بلیانته» این صحنهها را شاهد بود اما فقط نظاره میکرد و هیچکاری نمیکرد.» در موضوع جداگانهای، سالواتور بلیانته بعدها به خاطر کودکآزاری در سال ١٩٨٩ متهم و به هشت سال زندان محکوم شد. در سال ٢٠٠٢ او به سوءاستفاده جنسی از کودکان در ١٨١ مورد بین سالهای ١٩٧٢ تا ١٩٧٨ متهم شد. او درنهایت در سال ٢٠١٦ درگذشت. جویی میگوید که «ولان» بیش از همه افراد آنجا رفتار بدی داشته است: «یک روز او مرا در کنار پلهها گیر آورد و شروع کرد به اذیتکردن من. او به زور مرا به بالای پلهها و داخل یک اتاق کشاند و به من تجاوز کرد.» تهدید و حمله جویی میگوید: « وقتی به مدیر مدرسه گفتم که معاون او چه بلایی به سرم آورده، مدیر من را تهدید کرد و به من گفت که مرا از مدرسه بیرون میاندازد و کاری میکند که مادرم کارش را در کافهتریا از دست بدهد. من هم به او التماس کردم که چنین کاری نکند. سپس معذرتخواهی کردم و گفتم که دیگر در این مورد حرفی نخواهم زد.» جویی به خاطر میآورد که وقتی دابنه هم ماجرا را فهمید، بر سرش داد کشیده و گفته که هیچکس حرف او را علیه یک کشیش باور نمیکند» جویی میگوید که یکی از کشیشان دیگر در مدرسه که معلم او بوده هم به او حملهور شده و او را کتک زده است: «او مرا بیرون از کلاس گیر آورد، سالن خالی بود. او به من گفت که روبهرویم بایست، میخواهم با تو حرف بزنم. وقتی من داشتم به چشمانش نگاه میکردم، مرا نقش بر زمین کرد و تا جایی که توانست کتکم زد. آنقدر که دیگر نمیتوانستم تکان بخورم.» تحقیقات سیانان نشان داده که این کشیش هم همچنان مشغول کار در مدرسه سالزیان است. جویی در سال ١٩٧٣ از مدرسه فارغالتحصیل شد و از آن زمان همه زندگیاش را بر سر این گذاشته تا عدالت را در مورد کشیشهای سالزیان اجرا کند. گرچه در سال ٢٠٠٦ در یک دادخواست مدنی علیه مدرسه سالزیان پیروز شد و مبلغ ٦٠٠هزار دلار بهعنوان جبران خسارت به او داده شد، اما جویی میگوید که این برایش کودکی از دست رفته و آسیب روانی به جا مانده از آن روزها را جبران نمیکند. جویی میگوید که حتی یک معذرتخواهی ساده هم از سوی مدرسه سالزیان از وی صورت نگرفته است. جویی میگوید: «کسانی که در موضوع تجاوز و سوءاستفاده از کودکان نقش داشتند یا از آنجا رفتهاند یا مردهاند یا در جایی دیگر مشغول به کار هستند. تنها چیزی که باقی مانده، حس ناامیدی است؛ ناامیدی از اجرای عدالت. حالا من به خوبی میدانم که کابوسهای شبانه من پس از نیمقرن به مدرسه سالزیان بازمیگردد.»
منبع : روزنامه شهروند
دیدگاه تان را بنویسید