ارسال به دیگران پرینت

مي‌توان زندگي كرد

ادبیات ‌امیدبخش انسان است... هنر و ادبیات یعنی امید. من همین که دارم می‌نویسم، دارم حرفی می‌زنم و برای خلأ و تهی این را نمی‌گویم، آدم بخواهد حرف بزند در واقع حرفی نمی‌زند و همین که کسی می‌نویسد، نقاشی می‌کشد، روی صحنه بازی می‌کند، امید دارد که کسی صدایش را بشنود.تا کسی می‌گوید و می‌نویسد، می‌خواهد دیگری را ببیند و عنصر دیگری ‌بخشی از اندیشه‌های ما برای بودن است. شعر فارسی از سرآغازش، رودکی‌سمرقندی، امید به زندگی دارد. چنانچه می‌گوید: یعنی زندگی کنید.

مي‌توان زندگي كرد

۵۵آنلاین :

ادبیات ‌امیدبخش انسان است... هنر و ادبیات یعنی امید. من همین که دارم می‌نویسم، دارم حرفی می‌زنم و برای خلأ و تهی این را نمی‌گویم، آدم بخواهد حرف بزند در واقع حرفی نمی‌زند و همین که کسی می‌نویسد، نقاشی می‌کشد، روی صحنه بازی می‌کند، امید دارد که کسی صدایش را بشنود.تا کسی می‌گوید و می‌نویسد، می‌خواهد دیگری را ببیند و عنصر دیگری ‌بخشی از اندیشه‌های ما برای بودن است. شعر فارسی از سرآغازش، رودکی‌سمرقندی، امید به زندگی دارد. چنانچه می‌گوید: یعنی زندگی کنید.

شاد زی با سیاه چشمان، شاد/که جهان نیست جز فسانه و باد/زآمده شادمان بباید بود/وز گذشته نکرد باید یاد/ یعنی زندگی کنید. یا حافظ می‌گوید: در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست او هم با این غزل‌هایش امید به زندگی و زیستن را در جامعه منتشر می‌کند.در این روزگار نیز هر انسانی دارد با پرداختن به هنر و ادبیات، انسان ایرانی را دعوت می‌کند که همچنان به زندگی امیدوار باشد و در این آثار پرداختن با زمان و مکان دعوتش به زندگی‌کردن است و فیلم، شعر، نقاشی و موسیقی می‌خواهد ما را به زندگی و امید دعوت کند.نکته بعدی اینکه امید و ایمان دو بال پرواز هستند. پرواز بدون ایمان و امید اتفاق نمی‌افتد. آدم‌های امیدوار باورمند و آدم‌های باورمند امیدوار هستند. حکیم توس هم می‌گوید: بيــــا تا جهــــان را به بــد نسپريم /به كوشش همه دست نيكي بريم/ نبــاشد همي نيك و بـــد‌ پــــايدار / همـــــان به كه نيكي بود يادگار دعوت به نیکی هم به گونه‌ای بر امید دلالت می‌کند. اگر مردم بخواهند به مشکلات این روزها اتکا کنند و ناامید شوند، باید گفت این مشکلات از ازل بوده و تا آخر هم خواهد بود. هانا آرنت «فیلسوف امید در اعصار ظلمانی» می‌گوید: من و شما در اعصار ظلمانی چند چراغ روشن کرده‌ایم... بنابراین به گفته کنفوسیوس: بهتر است به جای لعنت‌فرستادن به تاریکی، شمعی بیفروزیم. به هر روی، بخشی دیگر از آثار ادبی و هنری نه به امید که به کهنگی و به آنچه ما را به تکرار ملال‌ها پرهیز می‌دهد، می‌پردازند. این ادبیات از زشتی‌ها و از تیرگی‌ها یاد می‌کند اما نمی‌خواهد انسان در تیرگی‌ها بماند، بلکه او را به سوی روشنایی سوق می‌دهد و ما را نسبت به تاریکی‌ها آگاه می‌کند و در نهایت هنر نیست جز به امید! امید حتی با باورمندشدن توأمان است این دو خواهران هم هستند که باید به اینها عشق ورزید. اگر الان به سراغ شعر در آستانه احمد شاملو برویم، می‌بینیم که می‌گوید: رقصان می‌گذرم از آستانه‌‌ اجبار/ شادمانه و شاکر. در آستانه معنای پایان زیست خودش در این جهان است و او همچنین در جوانی می‌سراید: روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد/و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت/ و در آخر هم به شادمانه و شاکر می‌رسد و برای جمع‌بندی این بحث شما را به خواندن غزلی از خودم دعوت می‌کنم: آشفته و ویرانه‌ام ، آبادی‌ام با توست/اندوهگین و بی‌شکیبم، شادی‌ام با توست/ من در قفس یک روز دنیا آمدم، اما/ حس می‌کنم، یک روز هم آزادی‌ام با توست/ با های‌وهوی خویش، خواب سنگ‌ها را باز/ آشفته خواهم ساخت تا فرهادی‌ام با توست/ عقل پدر، در من اثر هرگز نخواهد داشت/ وقتی جنون عشق مادرزادی‌ام با توست/ بیداری‌ام را در سکنا نیست، اما باز/ رؤیای گنگ ناکجاآبادی‌ام با توست/ بی‌آنکه خود حتی بفهمم، خوب می‌دانم/ زین پس، تمام لحظه‌های شادی‌ام با توست... .

منبع : شرق
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه