ارسال به دیگران پرینت

نشانه‌هایی از آینده

«در زبان فارسی تعبیر بی‌نظیری هست: «ور نم نهادن»، به معنای «کسی را کشتن، پیکرش را دفن‌کردن، و آن‌گاه روی پیکرش گل کاشتن به قصد پنهان‌کردنش».

نشانه‌هایی از آینده

«در زبان فارسی تعبیر بی‌نظیری هست: «ور نم نهادن»، به معنای «کسی را کشتن، پیکرش را دفن‌کردن، و آن‌گاه روی پیکرش گل کاشتن به قصد پنهان‌کردنش». کتاب «سال رویاهای خطرناک» اسلاوی ژیژک با این توصیف آغاز می‌شود.

 

 

برای خواننده ایرانی‌ در سال 1398 شنیدن این واژه کهن فارسی احتمالا حاوی مضامین و دلالت‌هایی واقعی‌تر از استعاره نهفته در آن برای ژیژک است، اما محتوای کتاب درباره سال 2011 است؛ سالی که جهان شاهد و درگیر سلسله‌ای از رویدادهای تکان‌دهنده بود: «از بهار عرب تا جنبش اشغال وال‌استریت، از شورش‌های بریتانیا تا جنون ایدئولوژیکی بریویک در نروژ. 2011 سال رویاهای خطرناک بود از هر دو سو: از یک سو رویاهای رهایی‌بخشی که معترضان را بسیج کردند، در خیابان‌های نیویورک، در میدان تحریر، در لندن و آتن؛ و از سوی دیگر، رویاهای ویرانگر تیره‌وتاری که بریویک و پوپولیست‌های نژادپرست را در سرتاسر اروپا به پیش راندند، از هلند تا مجارستان». (ص 1) کتاب حاضر می‌کوشد به پیشبرد کاری بپردازد که ژیژک به تعبیر جیمسن «نقشه‌برداری شناختی» از منظومه جهان معاصر می‌نامد. ژیژک پس از ارائه توصیفی کوتاه از ویژگی‌های اصلی سرمایه‌داری معاصر، طرحی کلی از خطوط اصلی ایدئولوژیکی مسلط به دست می‌دهد، آن هم با تمرکز بر پدیده‌های ارتجاعی (مشخصا شورش‌های پوپولیستی) ‌که در واکنش به تخاصم‌های اجتماعی سر ‌بر‌می‌آورد. نیمه دوم کتاب به دو جنبش رهایی‌بخش بزرگ 2011- بهار عرب و جنبش اشغال وال‌استریت- می‌پردازد و پس از آن، از خلال بحثی درباره سریال وایر، با این پرسش دشوار درگیر می‌شود که «چگونه می‌توان با سیستم مبارزه کرد و به فرایندهای پیشرفته و پیچیده آن دامن نزد». 
در مقدمه کتاب، ژیژک به توضیح چیزی می‌پردازد که کانت «کاربرد عقل در عرصه عمومی» می‌نامید: «کاری ندارد روی تفاوت بارز میان کاربرد عمومی عقل در کانت و مفهوم آگاهی طبقاتی انقلابی در مارکسیسم انگشت بگذاریم: اولی اهل بی‌طرفی و گریز از درگیری است؛ دومی «اهل موضع‌گیری» و درگیری تمام‌عیار. ولی می‌توان گفت «موضع پرولتری» دقیقا همان جایگاهی است که در آن کاربرد عمومی عقل، به ذات خود عملی و موثر می‌شود بی‌آنکه به «خلوت امن» کاربرد خصوصی عقل پس‌روی کند، زیرا در اینجا عقل از موضع «بخش بدون بخش» پیکره اجتماعی به کار گرفته می‌شود، یعنی مازاد آن که مستقیما نماینده کلیت است. به‌عکس، تنزل دادن استالینی نظریه مارکسیسم تا حد خادم دولت تک‌حزبی دقیقا تقلیل کاربرد عمومی عقل به کاربرد خصوصی آن است». (ص 6)
چکیده کتاب
«سال رویاهای خطرناک» به ده فصل تقسیم می‌شود که با یکدیگر ارتباط استدلالی چندانی ندارند و درعین‌حال شکل کاملا مستقلی نیز ندارند. ژیژک در این مقالات رخدادهای سیاسی 2011 و خصلت سرمایه‌داری متأخر و بازنمایی ایدئولوژیک وضعیت سیاسی معاصر را توضیح می‌دهد. سه فصل اول و مقاله مربوط به جنبش تسخیر 
(فصل 7) قابلیت غریب ژیژک را در حرکت بین موضوعات شناخته‌شده سنت مارکسیستی و موضوعات روان‌کاوانه و ایدئولوژیک نشان می‌دهند. علاوه‌براین در این فصول، خواننده می‌تواند تعهدات سیاسی ژیژک را با جزئیات بیشتری دنبال کند. در ابتدای کتاب ژیژک به خصلت بحران اقتصادی 2008 می‌پردازد. از نظر ژیژک مارکسیست‌ها در اعتقاد به این فرض مقدماتی مشترکند که «نقد اقتصاد سیاسی» مارکس همچنان نقطه شروع فهم مخمصه 
اجتماعی‌– اقتصادی ماست. «ولی اگر می‌خواهیم ویژگی‌های مختص این مخمصه را درک کنیم باید آخرین بقایای تاریخی‌گری تطورگرایانه مارکس را کنار بزنیم- گیرم این تاریخی‌گری همان شالوده مارکسیسم ارتدوکس به نظر برسد». (ص 7) او برای فراتررفتن از این چارچوب بر سه ویژگی بارز سرمایه‌داری معاصر تمرکز می‌کند: روند دیرپای چرخش از سود به سمت رانت (به دو شکل عمده: رانت مبتنی‌بر خصوصی‌سازی «معلومات عمومی»، و رانت مبتنی‌بر منابع طبیعی)؛ افزایش بی‌سابقه نقش ساختاری بی‌کاری (فرصت «استثمارشدن» در یک شغل دائمی به صورت یک امتیاز تجربه می‌شود)؛ و نهایتا برآمدن طبقه جدیدی که با ارجاع به ژان کلود میلنه آن را «بورژوازی حقوق‌بگیر» می‌نامد. او با ارجاع به کتاب «مینوتور جهانی» ویژگی اصل بحران مذکور را این می‌داند که ربطی به ریخت‌و‌پاش، حرص‌و‌آز، مقررات بانکی بیهوده و غیره ندارد بلکه یک چرخه اقتصادی در شرف پایان است، چرخه‌ای که در اوایل دهه 1970 آغاز شده بود، زمانی که به گفته واروفاکیس «مینوتور جهانی» به دنیا آمد: هیولایی که موتور اقتصادی جهانی از اوایل دهه 1980 تا 2008 بود. وضعیت اقتصادی اوایل دهه 1970 علاوه‌بر بحران نفت و رکود تورمی، زمان جابه‌جایی‌ای ریشه‌ای در عملکرد پایه‌ای نظام سرمایه‌داری بود. با پایان دهه 1960 اقتصاد آمریکا دیگر نتوانست به بازیابی مازادهای خود در اروپا و آسیا ادامه دهد و مازادهای آن به کسری بدل شد. در این زمان آمریکا به‌جای مقابله با کسری‌های رو‌به‌رشد کشور، تصمیم گرفت درست برعکس عمل کند و کسری‌ها را افزایش دهد. کسری‌هایی که قرار شد مابقی جهان پرداخت کند. مهم‌ترین اقتصادهای تولیدکننده مازاد در جهان (مثل آلمان، ژاپن و بعدها چین) که به واسطه این کسری‌ها قدرت یافتند کالاهای خود را پشت‌سرهم بیرون می‌دادند، حال آنکه آمریکا آنها را جذب می‌کرد.
فصل سوم به سازوکار «عمل رویا» در بازنمایی سیاسی می‌پردازد و ژیژک به این طریق تحلیل مارکس از انقلاب 1848 فرانسه و پیامدهای آن (در کتاب هجدهم برومر لوئی بناپارت و نبردهای طبقاتی در فرانسه) را بازخوانی می‌کند. از نظر ژیژک مارکس در این آثار به شیوه‌ای دقیقا دیالکتیکی منطق بازنمایی اجتماعی را - که به موجب آن کارگزاران سیاسی نماینده طبقات و نیروهای اقتصادی‌اند- «پیچیده‌تر ساخت»، و از تلقی معمول درباره این «پیچیدگی‌ها» فراتر رفت: «بر پایه این تلقی، بازنمایی سیاسی هیچ‌گاه بازتاب مستقیم ساختار اجتماعی نیست.
یک کارگزار سیاسی واحد می‌تواند نماینده گروه‌های اجتماعی متفاوتی باشد، یک طبقه می‌تواند از بازنمایی مستقیم خود چشم بپوشد و وظیفه تأمین شرایط سیاسی و قضایی حاکمیت خود را به طبقه‌ای دیگر واگذارد، همان‌طور که طبقه سرمایه‌دار در انگلستان اعمال قدرت سیاسی را به طبقه اشراف واگذار کرد و مثال‌هایی از این دست. تحلیل مارکس اشاره به منطقی دارد که بیش از یک قرن پس از او لکان در قالب «منطق دال» صورت‌بندی کرد». (ص 27) از نظر ژیژک «سیاست» نام فاصله‌گیری اقتصاد از خودش است. فضای سیاست به لطف شکافی گشوده می‌شود که اقتصاد در مقام علت غایب را از «تعین متضاد» اقتصاد جدا می‌کند، یعنی از اقتصاد به عنوان یکی از عناصر تشکیل‌دهنده تمامیت اجتماعی: «سیاست وجود دارد زیرا اقتصاد «کل یا همه چیز نیست»، اقتصاد شبه‌علتی «سترون» و ناتوان است. بدین‌سان، اقتصاد در اینجا به طور مضاعف ثبت می‌شود، دقیقا به همان معنا که در مورد امر واقعی در لکان می‌بینیم: اقتصاد در آن واحد همان هسته سختی است که از طریق جا‌به‌جایی‌ها و سایر شکل‌های تحریف‌شدن در دیگر مبارزات اجتماعی «بیان می‌شود» و ضمنا همان اصلی است که ساختار این تحریف‌ها را رقم می‌زند». (ص 42)  
مضمون فصل چهارم بررسی تاریخی مسئله یهود و رابطه اعراب و اسرائیل در خاورمیانه، حمله بریویک در سال 2011 و موضع اروپا در مقابل «تهدید مهاجران» است: «اروپا عمدتا در مقام تنظیم‌گر رشد و توسعه سرمایه‌داری جهان‌گستر عمل می‌کند؛ اما گاهی نیز با دفاع محافظه‌کارانه از سنت لاس می‌زند. هر دو راه به نسیان و حاشیه‌ای‌شدن اروپا می‌انجامد. تنها راه اروپا برای برون‌فت از این بحران احیای میراث رهایی‌بخشی رادیکال و کلی آن است. وظیفه ما این است که فراتر از مداراجویی صرف با دیگران به سوی یک لایت‌کولتور ایجابی و رهایی‌بخش برویم و درگیر نبرد آینده در راه این لایت‌کولتور شویم». (ص 70) در فصل پنجم ژیژک برای توضیح «برهوت پساایدئولوژی» بر تمایز لکانی میان لذت و کیف انگشت می‌گذارد: «آنچه لکان «کیف» (ژوئیسانس) می‌نامد نه لذت بلکه مازادی مرگبار است؛ جایگاهش فراسوی اصل لذت است. به عبارت دیگر، اصطلاح کیف اضافی یا مازاد نوعی حشو قبیح است، چون کیف، در تقابل با لذت که طبق تعریف متعادل و قاعده‌مند است به خودی خود امری اضافی یا افراط است». (ص 71) از نظر ژیژک امروز با دو منتهی‌الیه رو‌به‌روییم: از یک سو، لذت‌گرای روشن‌گری که به دقت لذت خود را محاسبه می‌کند تا خوشی‌اش را تدوام بخشد و آسیب نبیند؛ از سوی دیگر کیف‌گرای تمام‌عیاری که حاضر است زندگی‌اش را بر سر مازاد مرگبار کیف به باد دهد: «در چارچوب جامعه ما، از یک طرف مصرف‌گرایی داریم که لذت‌های خود را محاسبه می‌کند و از سلامت خود در برابر هر گزند و خطری مواظبت می‌کند؛ از طرف دیگر، فرد معتاد (یا سیگاری) که تمایل به تباه‌کردن خویش دارد». 
(ص 72) ژیژک به لی ادلمن اشاره می‌کند که این نظریه را بسط داده که همجنس‌خواهی مستلزم نوعی اخلاق معطوف به «لحظه حال» است، اخلاقی مبتنی بر وفاداری بی‌قید‌و‌شرط به ژوئیسانس، و پیروی از رانه مرگ، بدون هیچ نگرانی از بابت آینده یا اشتغال خاطر به مقتضیات عملی امور پیچیده دنیوی: «بدین اعتبار همجنس‌خواهی مظهر قبول تام‌و‌تمام منفیت رانه مرگ و پاپس‌کشیدن از واقعیت به درون هسته واقعی «شب جهان» است». ( ص 72) ژیژک نخستین نتیجه این نظریه را این می‌داند که باید از پذیرفتن این پیش‌فرض متکی بر عقل سلیم خودداری کنیم که می‌گوید در یک جامعه لذت‌جوی مصرف‌گرا هر کس چیزی برای کیف‌کردن دارد چراکه کارکرد اساسی لذت‌جویی مصرف‌گرایانه روشنی‌یافته همانا حذف جنبه افراطی کیف است یعنی حذف مازاد اضطراب‌آور آن و خلاصی از این واقعیت که کیف هیچ فایده‌ای ندارد: «کیف روا داشته می‌شود، حتی تشویق می‌شود اما به شرطی که بهداشتی بماند و سلامت و ثبات روانی یا زیستی ما را تهدید نکند. در اینجا در قلمرویی به سر می‌بریم که لکان آن را گفتار دانشگاه می‌نامد، در تقابل با گفتار ارباب: ارباب در مصرف‌کردن حدومرزی نمی‌شناسد و اعتنایی به ملاحظات فایده‌اندیشانه حقیر ندارد و حال آنکه لذت‌های فرد مصرف‌‌گرا تابع معرفت علمی اشاعه‌یافته توسط گفتار دانشگاه است». (ص 73)
بازگشت جنبش‌های رهایی‌بخش
از نظر ژیژک اگر این سخن «پیش‌پا‌افتاده» که ما در عصر پسا ایدئولوژی به سر می‌بریم اصلا مصداقی داشته باشد، در غلیان‌های خشونت‌بار  2011 در انگلستان است. در این اعتراضات هیچ مطالبه خاصی از سوی معترضان مطرح نشد: «آنچه شاهد بودیم درجه صفر اعتراض بود، عملی خشونت‌بار که هیچ مطالبه‌ای نداشت... این واقعیت اسفناک که مخالفت با هر سیستم موجود نمی‌تواند خود را در قالب بدیلی واقع‌بینانه یا دست‌کم به صورت پروژه‌ای آرمانی اما منسجم صورت‌بندی کند بلکه فقط می‌تواند در قالب غلیان‌هایی بی‌معنا ظاهر شود، خود یکی از تنگناهای عمده روزگار ماست». (ص 83)  ژیژک با نقل‌قول از بدیو فضای اجتماعی‌ای را که ما امروز در آن زندگی می‌کنیم بیش‌از‌پیش فضایی «بی‌جهان» می‌داند: «در دل چنین فضایی، خشونت کور و بی‌معنا یگانه شکلی است که اعتراض می‌تواند به خود بگیرد». (ص 84 ) اگرچه سرمایه‌داری کل جهان را در برگرفته و احاطه کرده است، به معنای دقیق کلمه بر یک منظومه ایدئولوژیک «بی‌جهان» صحه می‌گذارد که اکثر مردم جهان را از هرگونه نقشه معنادار شناختی و مسیریابی به کمک آن محروم می‌سازد. سرمایه‌داری نخستین نظام اجتماعی و اقتصادی است که تام‌بودن را از بین می‌برد چراکه سرمایه‌داری در تراز معنا جهان‌گستر نیست. هیچ نوع «جهان‌بینی سرمایه‌دارانه» جهان‌گستری در کار نیست و چیزی به نام «تمدن سرمایه‌داری» وجود ندارد. درس اساسی فرایند جهان‌گستری دقیقا این است که سرمایه‌داری می‌تواند خود را با  هر تمدنی وفق دهد، از تمدن مسیحی تا هندو یا بودایی، از غرب تا شرق: «جنبه جهانی سرمایه‌داری را فقط در تراز «حقیقت فاقد معنا» می‌توان صورت‌بندی کرد، آن هم در مقام هسته واقعی ساز‌و‌کار بازار جهانی». (ص 84)‌
از نظر ژیژک به همین دلیل محافظه‌کاران و لیبرال‌ها در واکنش به شورش‌های بریتانیا هیچ‌کدام اصل مطلب را نگرفتند. او خوانش چپ‌های لیبرال را هم از این رخدادها نقد می‌کند: «آنها حرف‌های همیشگی‌شان را درباره غفلت از برنامه‌های اجتماعی و ضرورت تلاش برای جذب مهاجران که از هرگونه دورنمای روشن اقتصادی و اجتماعی محروم شده‌اند، تکرار می‌کنند». طبق این روایت همین که همه این واقعیت‌ها را در نظر بگیریم مثل روز روشن می‌شود که چرا مردم به خیابان‌ها می‌ریزند. ژیژک ایراد این روایت را این می‌داند که صرفا شرایط عینی شورش‌ها را فهرست می‌کند ولی از جنبه ذهنی آنها غافل می‌ماند: «شورش‌کردن صدور نوعی بیانیه سوبژکتیو است و به طور ضمنی اعلام اینکه فرد چه نسبتی با شرایط عینی حیات خویش دارد و چگونه می‌خواهد به آنها جنبه‌ای ذهنی دهد». (ص 90)
فصل ششم درباره انقلاب‌های بهار عربی است. ژیژک فراز و نشیب‌های اخیر بنیادگرایی اسلامی را با بینش قدیمی والتر بنیامین منطبق می‌داند که «هر قسم ظهور و بروز فاشیسم شاهدی بر یک انقلاب شکست‌خورده است». ظهور فاشیسم نتیجه شکست چپ است، اما در‌عین‌حال گواهی است بر اینکه نوعی پتانسیل انقلابی در کار بوده است، نوعی نارضایتی که چپ نتوانسته آن را بسیج و سازماندهی کند. همین قضیه امروزه در مورد بنیادگرایی اسلامی صادق است که ظهور آن دقیقا متناظر بود با حذف چپ‌های سکولار در کشورهای مسلمان. ژیژک درس واقعی و تهدیدآمیز شورش‌های مصر و تونس را این می‌داند که اگر نیروهای لیبرال میانه‌رو همچنان چپ‌های رادیکال را نادیده بگیرند موج عظیمی از بنیادگرایی پدید می‌آید که مهارش ممکن نخواهد بود: «لیبرال‌ها برای زنده‌نگه‌داشتن میراث اصلی لیبرالیسم به کمک برادرانه چپ‌های رادیکال نیاز دارند». (ص 108) در جریان این سلسله رخدادها محافل و رسانه‌های غربی به این دلیل از آنها تمجید کردند که مدعی بودند این شورش‌ها در ذات خود شبیه انقلاب‌های «دموکراسی‌خواهانه» کشورهای اروپای شرقی‌اند؛ یعنی میل به لیبرال دموکراسی. به همین دلیل است که تا مشخص ‌شد جنبه دیگری در کار است -جنبه‌ای که معمولا مطالبه عدالت اجتماعی خوانده می‌شود- از آن روی‌گرداندند. در چند دهه گذشته ما شاهد سلسله کاملی از انفجارهای رهایی‌بخش مردمی بودیم که نظم سرمایه‌داری جهانی از نو مصادره‌اش کرده است، چه در شکل بنیادگرایانه‌اش (خاورمیانه) و چه شکل لیبرالی‌اش (از آفریقای جنوبی تا فیلیپین). از نظر ژیژک در این انقلاب‌ها تقاضای عدالت اجتماعی و اقتصادی خودبه‌خود در تقاضای دموکراسی ادغام شدند: «پنداری فقر نتیجه حرص و فساد قدرتمندان بود چندان که خلاصی از دست ایشان کفایت می‌کند. ولی اگر به دموکراسی رسیدیم و فقر همچنان باقی ماند- آن وقت چه؟» (ص 108) او گورکنان انقلاب مصر را ارتش و اخوان‌المسلمین می‌داند و فعالان حقیقی رخدادهای بهار عرب را چپ سکولار نوظهور که نومیدانه کوشید شبکه‌ای از تشکیلات جامعه مدنی را سازماندهی کند،‌ از اتحادیه‌های کارگری تا گروه‌های فمینیستی.
ژیژک جنبش اشغال وال‌استریت را بیانگر روح شورشی بدون انقلاب می‌داند. او توضیح می‌دهد که چپ غربی به سیاق نوعی سه‌گانه هگلی دایره کاملی را در چند دهه اخیر پیموده است: «پس از دست‌کشیدن از جریان موسوم به «اصالت ذاتی مبارزه طبقاتی» و روی‌آوردن به تکثر مبارزات ضدنژادپرستی، فمینیستی و سایر پیکارها، «سرمایه‌داری» اینک به‌وضوح رفته‌رفته از نو به‌منزله اسم خود مسئله ظاهر می‌شود. نخستین درسی که باید گرفت آن است که نباید گناه را به گردن افراد و نگرش‌های ایشان اندخت. مسئله نه فساد یا حرص و آز افراد بلکه نظامی است که افراد را به طرف فساد سوق می‌دهد». (ص 112) از نظر ژیژک جنبش اشغال وال‌استریت، در زیر انبوه بیانات اغلب درهم‌و‌برهم، دربردارنده دو بینش پایه‌ای است: 1- نارضایتی عمومی روزگار ما مربوط به سرمایه‌داری در مقام یک سیستم است (مسئله خود سیستم است نه مشخصا هیچ‌یک از شکل‌های فاسد آن) 2- شکل دموکراسی نمایندگی چندحزبی در روزگار ما قادر نیست با افراط‌و‌تفریط‌های سرمایه‌داری برخورد مناسب کند؛ به عبارت دیگر آینده دموکراسی باید از نو ابداع شود. ژیژک از این نکته به هسته اصلی محل نزاع در اعتراض‌های وال‌استریت می‌رسد: «چگونه دموکراسی را ورای شکل سیاسی کنونی‌اش بسط دهیم، شکلی که ثابت شده در مقابله با پیامدهای ویرانگر زندگی در چارچوب اقتصاد جهانی ناتوان است. آیا نامی برای این دموکراسی ابداعی ورای نظام چندحزبی مبتنی بر بازنمایی هست: راستش هست: دیکتاتوری پرولتاریا». (ص 127)
در فصل آخر ژیژک وقایعی مانند جنبش اشغال وال‌استریت، بهار عرب، تظاهرات در یونان و اسپانیا و نظایر آن را به تأسی از والتر بنیامین نشانه‌هایی از آینده تعبیر می‌کند. از نظر او باید از منظر تاریخی‌گرانه معمولی‌ای که یک واقعه را از طریق زمینه و پیدایش آن درک می‌کند روی گردانیم. طغیان‌های رهایی‌بخش رادیکال را نمی‌توان این‌گونه درک کرد. به جای تحلیل آنها به عنوان بخشی از پیوستار گذشته و حال باید آنها را در منظر آینده بیاوریم و همچون تکه‌پاره‌های محدود، کج‌و‌معوج و گاه حتی منحرف از یک آینده اتوپیایی در نظر بگیریم که به‌منزله پتانسیلی پنهان در‌حال‌حاضر نهفته است: «باید این هنر را بیاموزیم که از موضع سوژه‌ای مستلزم، عناصری را بازشناسیم که اینجا در فضای ما هستند ولی زمانشان متعلق به آینده‌ای رهایی‌یافته است، آینده ایده کمونیسم». 
(ص 185) از نظر او نشانه‌های آینده در قاموس کانتی نه تقویمی یا برسازنده بلکه تنظیمی‌اند؛ جایگاهشان به میانجی سوژه‌ها مشخص می‌شود؛ یعنی نه با مطالعه «عینی» و بی‌طرفانه تاریخ بلکه فقط از موضعی درگیرانه قابل تشخیص‌اند و پیگیری آنها به معنای پاسکالی مستلزم قماری
 وجودی است. 

 

منبع : شرق
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه