ارسال به دیگران پرینت

ادبیات؛ یگانه منعکس‌کننده ماهیت‌درونی انسان‌ها

کیمیا مومن‌زاده* گروه ادبیات و کتاب: لیلا سلیمانی وقتی ۳۵سال داشت توانست با دومین رمانش «ترانه شیرین» معتبرترین جایزه ادبی فرانسه یعنی گنکور را در سال ۲۰۱۶ از آن خود کند و به‌دنبال آن کتابش به زبان‌های مختلف ترجمه و منتشر شود. کتاب تنها در فرانسه بیش از یک‌میلیون نسخه فروخت. لیلا سلیمانی متولد ۱۹۸۱ در رباط مراکش است و از ۱۹۹۹ به پاریس آمد و در همانجا ماند و سرانجام نخستین رمان خود را با عنوان «باغ غول‌آسا» در انتشارات معتبر گالیمار منتشر کرد و دوسال بعد هم «ترانه شیرین» را که برایش موفقیت جهانی به ارمغان آورد. این رمان توسط افتخار نبوی‌نژاد به فارسی ترجمه و از سوی نشر کتاب کوله‌پشتی منتشر شده است. آنچه می‌خوانید نگاهی است به «ترانه شیرین» و سپس گفت‌وگو با لیلا سلیمانی پیرامون این رمان.

ادبیات؛ یگانه منعکس‌کننده ماهیت‌درونی انسان‌ها

۵۵آنلاین :

«ترانه شیرین»؛ هوشمندانه و دلهره‌آور

«ترانه شیرین» کتابی تاریک، مبهم، منزجرکننده و جذاب است. بخشی از این کتاب از نگاه منتقدانه و اخلاقی، خواننده را به یاد موریل اسپارک یا پاتریثیا های اسمیت می‌اندازد؛ این کتاب درعین‌حال دارای دقت و کمی سورئالیسم است که واقعیت و سوالاتی درباره زنان، بدن آنها و زنان برجسته‌تر «فمینیست» می‌کند که آن را در بین نویسندگان زن دیگری مانند امیلی نوتومب دسته‌بندی می‌کند.

«ترانه شیرین» با پایانش شروع می‌شود؛ پس خطری برای لورفتن داستان وجود ندارد. میریام وکیلی فرانسوی الجزایری است که بعد از به‌دنیاآوردن دو بچه سرکار برمی‌گردد. شوهرش پائول آهنگساز است. هر دوی آنها رغبتی به قبول مسئولیت پدر و مادری ندارند. بنابراین تصمیم می‌گیرند تا پرستار بچه‌ای به‌نام لوییس را استخدام کنند تا از میلا و آدام مراقبت کند. از همان ابتدا خواننده می‌داند یک جای کار می‌لنگد. یکی از بچه‌ها مرده و دیگری زخمی است. و همچنین پرستار در وان حمام افتاده و روی مچ دستش زخم‌های چاقو است، اما پرسش اینجاست که آیا پیچیدگی در این داستان وجود دارد؟ یا نه؟

لوییس به نظر داوطلب ایده‌آلی است. رمان حتی در چند قسمت به فیلم مری پوپین اشاره‌هایی می‌کند ولی قضیه هولناک‌تر از یک آهنگ شاد مثل چیم‌چیم چری است. لوییس یک‌سری داستان جالب و عجیب و غریب از خودش درباره تک‌شاخ‌ها، غول‌ها و پرنسس‌ها می‌گوید اما هیچ‌کدام از این داستان‌ها، حقیقی نیستند.

سرنخ‌های زیادی وجود دارد، چه غلط یا هر درست. چرا میلا مردم را گاز می‌گیرد؟ چرا پائول سعی می‌کند تا جایی که امکانش است جایی حضور پیدا نکند؟ میریام سعی می‌کند که مادر خوبی باشد و درعین‌حال از مردمی که جرمی مرتکب شدند هم دفاع کند. در بین همه این چیزها لوییس قرار دارد. زنی که استخدام شده ولی درعین‌حال خودش را با فریب و دروغ در این خانه و خانواده جا کرده و برای این زوج هیچ راه گریزی نگذاشته است. پرستار بچه‌بودن همیشه به‌معنای مرتب‌کردن رخت‌خواب‌ها یا غذاپختن برای مهمانی‌ها نیست. پرسشی که در قلب این رمان زننده که ظرافت زیادی هم دارد پرسیده می‌شود این است که وقتی اینها بزرگ شوند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ البته کتاب پایه‌ای که این موضوع از آن گرفته شده به کتاب «پیچش پیچ» اثر هنری جیمز برمی‌گردد که رمانی کوتاه است و داستانی دوگانه از مردانگی و زنانگی مضر را نشان می‌دهد. ولی جایی که جیمز از ماوراطبیعه کمک می‌گیرد، لیلا سلیمانی روی مسائل تراژیک و پیش‌پا‌افتاده تمرکز می‌کند.

در مورد کاراکتر لوییس باید گفت اکثر توجه‌اش روی ناخن‌های لاک‌زده‌اش و سایه بنفشش است. انگار که اینها برای شخصیتش یک کنایه است. درواقع تا زمانی که بتوانی چهره واقعی خود را بپوشانی هیچ نیازی به افشای خود واقعیت نیست. لوییس شخصیت عجیبی است که نمی‌توان آن را به‌راحتی توصیف کرد. درحقیقت کتاب از دادن سرنخ به خواننده درباره اینکه لوییس دارای چه شخصیتی است جلوگیری می‌کند. لوییس با موهای بور مایل به خاکستری چند سالش است؟

هربار کتاب می‌خواهد بر شخصیت لوییس تمرکز کند، شخصیتش در یک نوع غیبت کمرنگ می‌شود. حتی توصیف لباس‌هایش به این معناست که بیشتر از شخصیتش، لباسش توصیف شده است. هیچ‌کس توجه نمی‌کند که او هرروز یک لباس مشخص می‌پوشد. با اینکه در کتاب آمده که مریام دورگه است و همین‌طور گفتند که لوییس دست‌هایی سفید و رنگ‌پریده دارد؛ ولی هیچ‌وقت برایمان کاملا چهره لوییس را توصیف نکرده و خواننده نمی‌تواند چهره وی را تصور کند. راوی به سبک هوشمندانه‌ای داستان‌های دیگران را در داخل داستان اصلی می‌گنجاند. مثلا داستان شوهر سابق لوییس را.

کتاب هماهنگی قابل‌توجهی با موقعیت زمانی دارد؛ یعنی زمان فعل‌ها. از آن جهت که کتاب از آخر داستان شروع می‌شود، خود داستان بین زمان آینده، گذشته، گذشته استمراری و حال، در حالِ جابه‌جایی است. این تغییرات زمانی مدام در حال اتفاق‌افتادن است و این موضوع باعث می‌شود زمانی که زمان از حرکت بایستد داستان از قبل هم ترسناک‌تر شود. این رمان هوشمندانه و دلهره‌آور سبب گیج‌شدن برخی از خوانندگان می‌شود.

این رمان به زیبایی خواننده را در خلأ می‌گذارد به‌خاطر همین است که لیاقت جایزه گنکور را دارد. نویسنده از قالب معمول رمان جنایی‌نویسی استفاده می‌کند تا محرومیت، پویایی، فقر و حق امتیاز ویژه را در این کتاب آنالیز کند که این امر قابل ستایش است؛ و سلیمانی این کار را در عین لطافت و خبرگی انجام می‌دهد که واقعا قابل تحسین است.

گفت‌وگو با لیلا سلیمانی

به نظر می‌آید مضمون همه رمان‌های شما خاص است و شخصیت‌های محوری داستان از بیماری روحی رنج می‌برند. در «ترانه شیرین» شخصیت اصلی داستان واقعی است؟ شما قبلا چنین فرد بیماری را دیده بودید؟

من به‌شدت به خواندن وقایع اتفاقیه علاقه‌مندم. روزی واقعه‌ای از پرستار پرتوریکویی در نیویورک خواندم که از دو کودک مراقبت می‌کرد و پس از گذشت مدتی به قتل این دو کودک مبادرت می‌ورزد. این موضوع مرا شوکه کرد و موجب شد که جریان داستان را دنبال کنم و به مشکلات روحی این زن مرموز بپردازم. این زن هرگز پس از جرم، دفاعیه و توضیحی برای کارش ارائه نداد. پس از تحقیقات زیادی که انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که رابطه این پرستار کودک و والدین کودک، رابطه بسیار خشک و سرد بوده و می‌توان آن را به رابطه کارگر و کارفرما تشبیه کرد که کارگر ناچار است روزانه به کارفرمای خود، برنامه‌ کاری خود را ارائه و صرفا بله‌قربان‌گو باشد. از آنجا که خودم صاحب فرزند بودم، و می‌دانستم بچه‌داری و مراقب از آن، به‌شدت وقت‌گیر است، اوج وخامت این حادثه را لمس کردم و برای خلق داستانم به‌دنبال شکلی می‌گشتم که آن را از سادگی بیرون آورد و مثل بقیه داستان‌ها، بیانگر وقایع تکراری روزانه نباشد. چون به تصویرکشیدن دو کودک، و پرستار آنها، چیز خاصی نیست و فقط زندگی روزمره افراد را نشان می‌دهد؛ از این رو، تصمیم گرفتم عملکرد نویی در روایت داستان داشته باشم. سپس به گذشته این پرستار پرداختم و داستان زندگی او را بازگو کردم، البته در ابتدای داستان، انتهای واقعه را بازگو کردم که حس کنجکاوی مخاطب را برانگیزم و او برای پی‌بردن به ماجرا به خواندن داستان ترغیب شود. این ترفند و این نوع روایت، همیشه می‌تواند خواننده را با خود تا انتهای داستان بکشاند. بسیاری از نویسندگان بزرگ، مانند امیل زولا با استفاده از این روایت، توانستند موفقیت چشمگیری در دنیای ادبیات داشته باشند.

در نقل این داستان، سعی کرده‌اید وارد مقولات اجتماعی نشوید، چرا؟ یعنی به ابعاد جامعه‌شناختی قتل نپرداخته‌اید و به هیچ وجه مواردی را که به جامعه مرتبط می‌شود عنوان نکردید. این کارتان عامدانه بوده است؟

من فکر می‌کنم هیچ‌کس را نمی‌توان خوب شناخت حتی اگر با او زندگی کنی، ماهیت واقعی او را بشناسی و به هیچ‌وجه نمی‌توانی به راز و رمز و پیچیدگی‌های روحی و درونی دیگران پی ببری. تنها ادبیات می‌تواند منعکس‌کننده ماهیت درونی انسان‌ها باشد. نمی‌توانیم ساده بگوییم این پرستار به‌دلیل تحقیرشدن، عدم برخورداری از جایگاه خوب اجتماعی و جبر جامعه به این عمل شنیع مبادرت ورزیده است. یا مشکلات عدیده روحی وی موجب شده که او به قتل اقدام کند ولی من درصدد نبودم که مقولات اجتماعی و روانکاوی این قتل را بررسی کنم، بلکه کوشیده‌ام که مشکلات عدیده این قشر از جامعه را به تصویر بکشم. خودم در مراکش بزرگ شدم، در مراکش دایه‌ها در کنار خانواده زندگی می‌کنند و در تمام امورات زندگی در کنار شما هستند. دایه‌ای که هم غریبه است هم در تمام مسائل خانوادگی شما حضور دارد. گاهی خودم مسائلی دیدم که قلبم درد گرفته است برای مثال دایه‌ای که به‌شدت مورد اهانت خانواده قرار گرفته شاید همین تحقیرها موجب شده باشد که این پرستار کودک داستان ما نیز دست به قتل زده باشد. بنابراین من نیازی نمی‌دیدم که به موارد اجتماعی بپردازم. خواننده می‌تواند خود به تحلیل رویدادهای اثر بپردازد.

پرسشی برایم پیش آمده، که احساس می‌کنم که فضا را جوری چیده‌اید که حس ترحم خواننده نسبت به این پرستار قاتل برانگیخته شود. احساس من درست است یا با توضیحات قبلی شما چنین حسی به من دست داده است؟

طبیعی است وقتی ما با یک کاراکتر زندگی می‌کنیم، با تنهایی او شریک می‌شویم... بنابراین تمام احساساتی که او داشت من نیز داشتم. برایم جالب بود که طوری داستان را طراحی کنم که خواننده بتواند با این پرستار همذات‌پنداری کند و از اینکه حس ترحم به او دارد متعجب شود. با وجودی که می‌داند این زن، زنی شیطان‌صفت و خطرناک است. در اولین رمانم هم همین شکل را ایجاد کردم و خوانندگان بسیاری می‌گفتند با وجودی که شخصیت داستانی، نفرت‌انگیز و وحشتناک بود ولی حس ترحم و دلسوزی نسبت به او داشته‌اند. شخصا دوست دارم مخاطبم را در دوراهی و ابهام قرار دهم که در احساس خود به شخصیت سردرگم باشد.

یعنی می‌توانیم بگوییم این کتاب شما نوعی رمان کوتاه سیاه است؟

از آنجا که داستان حول محور کودکی می‌چرخد من از دنیای کودکان ایده گرفتم. شخصت پرستار شیطانی است و شبیه نامادری در داستان‌های خیالی است که زنان ظاهری مهربان دارند، ولی بچه‌ها را می‌کشند و می‌بلعند. این اثر، داستانی است که جنبه‌های سیاه زندگی را به تصویر می‌کشد، به‌ویژه مواردی را که به مادر و مادرخوانده مرتبط می‌شود سیاه تصور می‌کند.

چه کتابی مورد علاقه شماست؟

می‌توانم بگویم «بار هستی» کوندرا؛ این تنها کتابی است که بارها خوانده‌ام.

کتابی هست که نتوانسته‌اید تمامش کنید؟

بله، کتابی با عنوان «انسان بی‌لیاقت» اثر رابرت موزیل. چندمین‌بار شروع به خواندن این اثر کردم ولی هرگز تمامش نکردم.

اگر قرار بود یک شخصیت داستانی باشید، چه کاراکتری را ترجیح می‌دادی؟

ترجیح می‌دادم آنا کارنینا باشم.

منبع : آ رمان امروز
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه