۵۵آنلاین :
برنارد مالامود (۱۹۸۶-۱۹۱۴) از مهمترین نویسندههای آمریکا است که پس از مرگش جایزهای نیز از سوی بنیاد قلم فاکنر به او اختصاص داده شد؛ جایزهای به نام پنمالامود که از سال ۱۹۸۸ آغاز به کار کرد و در اولین و دومین دوره خود به جان آپدایک و سال بلو و بعدها به جویس کرولاوتس، توبیاس ولف، شرمن الکسی و آلیس مونرو اهدا شد. مالامود آثار مهم و برجستهای دارد که برخی از آنها فیلم شدهاند: رمان «تعمیرکار» (برنده جایزه پولیتزر ۱۹۶۶) در سال ۱۹۶۸ فیلم شد، رمان «طبیعی» (برنده جایزه کتاب ملی آمریکا ۱۹۵۲) در سال ۱۹۸۴ به سینما راه یافت، و از رمان «دستیار» (۱۹۵۷) هم در ۱۹۹۷ اقتباس موفقی شد. مجموعه داستان «چلیک معجزه» نیز برای مالامود در سال ۱۹۵۹ جایزه کتاب ملی آمریکا را به ارمغان آورد. «اجارهنشینها» دیگر اثر مهم مالامود است که نیویورکتایمز از آن بهعنوان «بهترین رمان مالامود» یاد میکند. این کتاب با ترجمه میلاد شالیکاران از سوی نشر چترنگ منتشر شده. «کفشهای خدمتکار» نیز برگزیده داستانهای مالامود است که امیرمهدی حقیقت از سوی نشر افق منتشر کرده است. آنچه میخوانید گفتوگویی است با برنارد مالامود در شصتوچهار سالگیاش، درباره جهان داستانی و نویسندگیاش.
چرا اینقدر در برابر مصاحبه جبهه میگیرید؟
جبههام مقابل مصاحبه از اینرو است که دوست ندارم درباره خودم در نسبت با داستانم صحبت کنم. به عنوان یک نویسنده باید ارتباط با باقی آدمها را دوست داشته باشم. از ضبطصوت متنفرم چون گاهی خودم از جوابهایم دلِ خوشی ندارم. میترسم توضیحاتم با نیت اصلیام برابری نکند. بهعلاوه به خاطر سنم هم هست. و فارغ از این مصاحبهکردن اغلب بسیار دشوار است. مقابلِ ازخودگفتن مقاومت میکنم. کارم اولویت اول است. آدم برای آیندگان زندگی میکند. شما مهمان من هستید و من میزبان شما.
وقتی پاریسریویو میخواست با شما بعد از انتشار «تعمیرکار» که برایتان جایزه پولیتزر را به ارمغان آورد، مصاحبه کند، گفتید مصاحبه را بگذارند برای شصتسالگیتان. چرا؟
شصت عدد رُند و قابل احترامی است و وقتی میشود سن آدم، آدم چهارچشمی نگاهش میکند. زمان خوبی است که آدم نگاهی به بقیه زمانها بیندازد. قبلا برای این مصاحبهها را پس میزدم که علاقهای نداشتم درباره خودم در نسبت با داستانم صحبت کنم. هستند آدمهایی که میخواهند تو را به یکی از شخصیتهای داستانت تبدیل کنند و از تو میخواهند تاییدشان کنی. البته که این تا حدی حقیقت دارد: هر شخصیتی که میسازی جوهرهاش را از تو وام گرفته است؛ بنابراین همانطور که فلوبر در اِما بووآری بود، آدم در تمام شخصیتهایش هست؛ اما اسباب آرامش است که آدم عینا همانی نیست که خودش خیال میکند. آنها داستانهای تو هستند. و از سوالهای توضیحی هم خوشم نمیآید، که منظورت از این یا آن چه بوده؟ میخواهم کتابها خودشان حرف بزنند. خواندن بلدید؟ خیلی خب، بگویید کتابهایم چه معنایی دارند. متحیرم کنید.
و یک پیشینه کوتاه شخصی چطور؟ خیلی کم درباره زندگی شما نوشته شده.
خودم اینطور میخواستم. من حریم شخصیام را دوست دارم و دوست دارم تا حد ممکن بیرون کتابهایم بایستم. میدانم این کار ممکن است برای بعضی روشهای نقد ادبی زیانبار باشد اما نیازهای خودم اولویت دارند. گرچه اینجا و آنجا کمی از زندگیام گفتهام: پدرم بقال بود؛ مادرم به پدرم کمک میکرد و بعد از بیماریای طولانی جوانمرگ شد. برادر کوچکتری داشتم که زندگیای سخت و تنها را سپری کرد و در دهه پنجاه زندگیاش مرد. مادر و پدرم نجیب و صادق بودند، آدمهای مهربانی بودند و کیستی آنها و مهرشان به من تا حدودی فقدان فرهنگیای را که در بچگی حس میکردم، جبران کرد. تحصیلکرده نبودند اما ارزشهایشان سر جایش بود. گرچه پدرم همیشه خرجمان را درمیآورد اما نسبتا فقیر بودند، خصوصا در دوران افسردگی بزرگ، و بااینحال هرگز از دهانشان چیزی در ستایش پول نشنیدم. از آنطرف، یادم نمیآید کتابی در خانهمان بود، یا صفحهای، موسیقیای و یا نقاشیای به دیوار. یکشنبهها از پنجره به صدای نواختن پیانوی کسی گوش میدادم. نه سالم بود که سینهپهلو گرفتم و در حال بهبود بودم که پدرم برایم سری «کتاب دانش» را خرید، بیست جلد آمد جای هیچ کتابی. و این کارش با توجه به شرایط، نشانه گشادهدستی بسیار بود. دبیرستانی که بودم برایم یک رادیو خرید. به عنوان یک بچه محض سرگرمی به فیلمها و رمانهای ارزان رو آوردم. خلاصه که جذب ادبیات شدم و خیلی زود خواستم نویسنده شوم.
چقدر زود؟
هشت یا نهساله بودم که در مدرسه داستانهایی کوتاه مینوشتم و تبش را حس کردم. برای هر دوستی که حاضر بود بشنود، تمام داستان آخرین فیلمی را که دیده بودم به تفصیل تعریف میکردم. فیلمها تخیلم را قلقلک میدادند. در مقام یک نویسنده، از چارلی چاپلین آموختهام.
لطفا بیشتر درباره زندگیتان بگویید.
درس و دانشگاه برایم اهمیت زیادی داشت، منظورم آنهایی است که تدریس میکردم. آدم چیزی را که درس میدهد، یاد میگیرد و همینطور از آنهایی که آموزششان میدهد، میآموزد. سال 1942 با همسرم آشنا شدم و سال 1945 ازدواج کردیم. دو بچه داریم و در اورگون، رم، بنینگتون، کمبریج، لندن و نیویورک زندگی کردهایم و سفر هم زیاد رفتهایم. خلاصه اینکه آن زمان که بیست سالم بود چندان جوان نبودم، حالا شصتسالهام و در زمره جوانها هستم.
که یعنی؟
عمدتا یعنی زندگی پرتخیل، و انجام کارهایی که خُردخُرد پیششان بردم. من اشتباهاتم را کردهام، با تاوانشان کنار آمدهام و ازشان آموختهام. در برابر جهل و محدودیت و وسواسهایم ایستادهام. الان به نسبت آن زمان آزادترم. ترجیح میدهم بنویسم تا بگویم. عاشق مزایای فُرمم.
طی زمانی که نویسندهای حرفهای شدید هم تدریس کردید؟
به مدت بیستوپنج سال.
بعضیها میگویند تدریس ارمغانی برای یک نویسنده ندارد؛ میگویند بیشتر، زندگی را محدود و تجربیات را همسان میکند. آیا برای یک نویسنده بهتر نیست جزو تیم مجله نیویورکر باشد یا برای بی.بی.سی کار کند؟ فاکنر پای کوره میایستاد و برای فیلمها مینوشت.
مگر به نویسندهاش بستگی ندارد؟ مردم تجربیات متفاوتی از یک اتفاق مشابه دارند. گاهی بابت زمانی که به تدریس گذراندم حسرت میخورم، اما نه به خاطر خودِ تدریس. و بله، داشتن یک عالم مخاطب جدی هم معجزهآسا است. بسیاری از آدمهای فوقالعادهای که دیدهام یا دانشجویانم بودهاند یا همکارانم. باید بگویم هنوز هم سالی یک ترم، یک کلاس متون داستانی دارم.
برایم سوال است که آیا خودتان را به سنت ادبی خاصی مربوط میبینید؟ مثلا در ادبیات یهودی-آمریکایی؟ چون سعی میکنید از پیشینه یهودی-آمریکاییتان بهعنوان قابی داستانی استفاده کنید. سعی میکنید فولکلورهای کلیمیان را با زندگی یهودیان آمریکا درهم بیامیزید. با این گزاره موافقید؟
من یک نویسنده آمریکاییام. تجربههای عمدهام در آمریکا بوده. در این کشور است که تجربه رشد بهعنوان یک انسان را داشتهام. آموزش آمریکایی دیدهام. پدر و مادرم در آمریکا باهم آشنا شدند اما در روسیه بزرگ شده بودند... من نویسنده یهودی نیستم. من به یهودیان علاقهمندم. این حرف، تقلیل من و رسالت من است اگر فقط و فقط به یهودیان علاقهمند باشم. من به سنت وسیعتری تعلق دارم. مردم دوست دارند مرا یهودیتر از آنی که هستم ببینند. ولی من دوست ندارم در دستهبندیها قرار بگیرم. «داستان» توضیح کار من است. بزرگترین هدف من این است که نویسنده بهتری بشوم. من دو رمان دارم که هیچ درونمایه یهودی ندارند: «طبیعی» و «یک زندگی جدید». اینها رمانهایی غیریهودیاند.
نظرتان درباره رمانهایی که فیلم میشوند، چیست؟ تابهحال از شما خواستهاند فیلمنامه بنویسید؟ رمان «تعمیرکار» سال 1968 به فیلمی مبدل شد که موفقیت بزرگی هم در پی داشت. یکی از داستان کوتاههایتان به اسم «سیاه رنگ محبوب من است» هم در 1969 فیلمبرداری شد و... دوست دارید از رمانهای دیگرتان هم فیلمی ساخته شود؟
رابرت ردفورد در مه 1983 حق ساخت فیلم «طبیعی» را خریده (این فیلم در سال 1984 اکران شده) اما فیلمنامهاش را من ننوشتهام.
قهرمان روشنفکر یک رمان فرانسوی یا آلمانی به احتمال زیاد یک خردمند فیلسوفماب است، یک روشنفکر ایدئولوگ. ادبیات آمریکا اما سابقه اینچنینیِ چندانی ندارد. فکر میکنید رمانهای آمریکایی با رمانهای اروپایی تفاوتی دارند؟
ادبیات آمریکا و فرانسه تجربیات نسبی کشورها را بازتاب میدهند. در فرانسه رسوم بیشتری هست. روشنفکران آمریکایی ایدههایی متفاوت دارند.
قهرمان بیشتر متون وسترن، سوپرمن است، شخصیتی پرومتهوار. قهرمان متون یهودی انگار همیشه قربانی است. مردی است فقیر اما سربلند، و همیشه در کشاکش. نظرتان در این مورد چیست که قهرمان کتابهای شما اغلب قربانی است؟ این را در «طبیعی»، «دستیار»، «تعمیرکار» و چند کار دیگرتان هم میبینیم.
قهرمانهای من قربانیانی حرفهای نیستند. موریس بوبر میخواست زنده بماند. موریس، یاکاو باک و فرانک آلپاین میخواستند زنده بمانند و بهتر شوند. موریسِ «دستیار» موجودی است معتقد به زندگی، که بهرغم سنش با احتمالی برای تغییر مواجه بود.
«محاکمه» امروز اثری کلاسیک است و کافکا هم نویسندهای است تعیینکننده در ادبیات. کافکا به حضوری زنده تبدیل شده است. میتوانیم درباره بیجهتی عصرمان و شکست قطعیتها صحبت کنیم؟ کافکا بهویژه مناسب این عصر هستهای ما است؛ چون احتمال بروز فاجعه را حتی در جهانی بهظاهر ایمن هم تصویر میکند. نظر شما درباره «محاکمه» چیست؟ آیا میتوانید هدف این نوشته را بیان کنید؟
«محاکمه» رمانی شوکهکننده است. درسی است برای خوانندگان، راهی است تا از سرنوشتی یکسان فرار کنند، نمونهای است برای هراس. میخواهید بهتر شوند اما موعظه نکنند. کافکا به شکلی زمخت نشانمان میدهد زندگی چیست. یوزف کا مثل سگ میمیرد. چنین پایانی خواننده را سخت تکان میدهد چون ما بنده عادتیم. نویسنده باید به زندگی خوانندگانش معنا بیاورد. اگر نویسندهای خوب باشد، خوب هم خوانده میشود. موضوعی در ذهن میآورید. مردم را به خواندن وامیدارید. مردم نوشتههای شما را میخوانند. خواننده مهم است. خواندن شکلی از بودن است، انحراف از خود است، دلیلی است برای زندگی در اسلوبی دیگر. میخواهید نویسندهتان مثل زمانی که کافکا میخواهد اذیت شود.
موقع نوشتن تا چه حد در قیدوبند مخاطبتان هستید؟ آیا مخاطب ایدهآلی دارید که برایش بنویسید؟
مخاطب خیلی مهم است. هم نوشتن و هم مخاطب ضروریاند.
در رمان «بیگانه» کامو، قهرمان باطنی دارد که اجازه احساس گناه را به او نمیدهد؛ او آگاهی فکری و توان اخلاقیای دارد که اجازه نمیدهد اضطراب و ناامیدی بر او چیره شوند. رفعتی در شخصیت سیزیف هنگامی که سنگ را به بالا میبرد هست که در شخصیت مورسو در زندان، درست پیش از مرگش دیده میشود. من تشابهاتی بین «تعمیرکار» و «بیگانه» میبینم. برای نسلی که هیچ دلیلی برای امید ندیدهاند، این دو رمان امیدی بیدلیل ارائه میکنند. با این نظر موافقید؟
یاکاو باک و مورسو برادرند. این دو رمان بههم ربطهایی دارند.
شخصیتهای رمانهایتان را با تلاشی آگاهانه طوری طراحی میکنید که خودآگاه باشند؟ برداشت من این بوده که شخصیتهای شما اهمیت اخلاقی بالایی دارند اما کم پیش میآید که درباره مسائل بحث کنند. بعضی از شخصیتهایتان خودآگاهند، مثلا یاکاو باک در «تعمیرکار» برعکس فرانک آلپاینِ «دستیار» است. پایه رمانهایتان را بر اندیشهها بنا میکنید؟ آیا با ادراکات فلسفی سازوکار رمانهایتان را میچینید؟
رمانهای من بیشتر اخلاقیاند تا فلسفی. من یک رماننویسم، یک انسان اخلاقی، نه یک فیلسوف. مفهومهایی مثل امید، مثل رستگاری برای شخصیتهای من ضروریاند.
فکر میکنید امروز آدم متفاوتی از زمان نگارش آنهایید؟ میتوانید بگویید تغییرات شما چگونه بودهاند؟ اولین تغییر مشهود را کی حس کردید؟
نویسنده رشد میکند. نمیتوان در یک رودخانه دوبار پا گذاشت.
میتوانید کمی درباره شکل تغییرتان بگویید؟ میترسیدید خودتان را رها کنید؟
نویسنده در حال رشد است. آدمی تغییر میکند. من قبلا بیشتر رمانتیک بودم تا رئالیست.
پس میتوانیم شما را رئالیست بدانیم اما نه سمبلیست؟
من از خودم تعریفی ندارم. من فقط یک نویسنده خوبم. تجربیات متنوعی دارم.
به نظر من شما صاحبسبکاید. داستان کوتاههایتان موجزند. موقع نوشتن به قواعد موسیقایی توجه میکنید؟ و به عنوان نویسندهای که مشخصا بر دقت و آهنگینبودن بیان متمرکز است، آیا نوشتن داستان برایتان روندی دردناک و خستهکننده است یا راحت مینویسید؟
نویسنده برای اینکه موضوعش را پیدا کند میبایست سخت کار کند. تکنیک برای من راحتتر است. همین که موضوع را پیدا کنم، همهچیز در ذهنم سروسامان میگیرد و بههم وصل میشود.
از نظر تکنیکی کدام نویسندگان بیشترین تاثیر را بر شما گذاشتهاند؟ به کدام نویسندههای آمریکایی علاقه ویژه دارید؟
تا حد زیادی وقتی صحبت تکنیک میشود خودم را متاثر از هنری جیمز و فاکنر میبینم. هم دانش بیکران دارند و هم نویسندههای خوبیاند. نویسندههای آمریکا از طریق این دو نویسنده در معرض مستقیم تجربه آمریکایی قرار میگیرند. ذکر دو نکته ضروری است: اول اینکه باید نویسنده خوبی باشی و دوم، تحتتاثیر ادبیات گذشته و امروز باشی.
گذشته از ادبیات آمریکا، نویسنده مشخص دیگری هم هست که جذبتان کرده باشد؟ نویسندهای روسی، فرانسوی، انگلیسی یا...؟
«دستیار» را که نوشتم شدیدا تحتتاثیر «جنایتومکافات» داستایفسکی بودم. راسکُلنیکف و فرانک آلپاین قهرمان این رمان، مسیری مشترک را میپیمایند. متاثر از چخوف هم بودهام.
اسم کتابهایتان را چطور انتخاب میکنید؟ «تعمیرکار»، چرا اسم قهرمانش را گذاشتید یاکاو باک؟
شانسی. یاکاو باک اسم پیانیستی اروپایی است. در اورگون که زندگی میکردم، در راه برگشت به خانه تابلوی چوبیای بود که رویش نوشته شده بود: «تعمیرکار».
منابع «تعمیرکار» چیست؟ پیش از شروع این رمان، مکان و اجتماع و رنگها و بوها را برای خود بازسازی کردید؟ نوشتههایتان تا چه حد تحت سلطه ادراکات حواس پنجگانه است؛ شنیدن؛ سمع و بصر؟
درباره توصیف تجربه پدر و مادر من است آنزمان که در روسیه زندگی میکردهاند، تجربه یک زوج مهاجر یهودی.
هنوز هم رمان میخوانید؟ آیا خوانندهای پرشورید؟ خودتان را با رماننویسهایی که کارهایشان را میخوانید مقایسه میکنید؟
بله، خواندن، یادگرفتن است. با خواندن، بهتر میشویم. این همانقدر که در مورد شخصیتهای داستانهایم صادق است، در مورد خودم هم هست.
نوشتههایتان تا چه حد براساس تجربه شخصی است؟ تجربه، مشاهده، تخیل و خلاقیت برای نویسنده ضروریاند. آیا شما الهام را هم در این دسته قرار میدهید؟ فکر میکنید داشتن فاصلهای مشخص از متن ضروری است؟
خلق اتفاق نمیافتد مگر وقتی از کار فاصله گرفته باشیم. الهام و رضایتمندی از کار میآیند و نه به صورت طبیعی. الهام یعنی بدانیم داریم چهکار میکنیم. باید حرفهای بود تا به آدم الهام شود.
قبول دارید در دورانی که تاثیر اتفاقات سیاسی اینقدر پررنگ است، جهان خود را تا حدودی از جهان داستان دور کرده؟
تاریخ راهی است برای تعریف اهمیت زندگی خود. آدم سعی میکند بفهمد. تجربه شخصی و تاریخ مهماند. تاریخ زندگی را غنی میکند و با این اتفاقات، چیزی نو و هیجانانگیز برای آدم به ارمغان میآورد. باید هم فاصلهای بین سیاست و داستان باشد.
شما باید چقدر فاصله بگیرید تا بتوانید تجربیات شخصیتان یا چیزهایی را که دیدهاید، توصیف کنید؟ فکر میکنید چنین فاصله مشخص زمانیای برای یک رماننویس کاملا ضروری است؟
امروزه تاکید بیشتر بر زندگینامه است. و داستان از این بابت در رنج است. حسرت میخورم که رمان دیگر ارجح نیست. تجربه و زندگی نویسنده نباید به قیمت پایینبردن ارزش رمان حائز اهمیت شود. مقالهای هم در اینباره نوشتهام. مهمترین چیز برای یک نویسنده، داستان است و این ارزش متغیر است. نویسنده آنجا است. محتوا را نمیشود از هستی ساقط کرد.
شخصیتهای شما تا چه حد به آدمهای واقعی وابستهاند؟ سیستم خاصی دارید که با آن زندگی یک آدم واقعی را خیالی میکنید؟ فکر میکنید اتفاقی که میافتد یکجور تبلور دور آدمی حقیقی است؟
هنر، که امری خیالی است، یک نعمت است. ذهن سازوکار زندگی را به داستان تبدیل میکند و آدم واقعی را تغییر داده و به آدمی خیالی بدل میکند. هنر باید تفسیر کند. الهام از کار میآید. الهام، حرفهایگری است.
میتوانید هنر را تعریف کنید؟
این پرسشی روشن است که پاسخ به آن سخت است. هنر باید تفسیر کند؛ اگر نه، بیفکر است. هنر فرصتی برای تجربیات زیباییشناسانه فراهم میکند. هنر روح انسان را ارضا میکند. هنر، تجربهای است دلافروز، نیروبخش و برانگیزاننده. هنر امکانهایی را به روی آدمی باز میکند. هنر، اختراع انسان است. ممکن است بگویند هنر، زیباییشناسی رفتاری است. هنر، به زندگی ارزش میدهد. سانتانایا میگوید هدف عشق، افزونکردن زیبایی است.
گفتهاید که برخلاف تصور همه، نقاش موردعلاقهتان هنری ماتیس فرانسوی است و نه مارک شاگال. چه نقاشیهایی را ترجیح میدهید و چرا؟
ماتیس، نقاش لذت است؛ لذت طراحی، لذت نقاشی، لذت زندگی. ماتیس روحی شاد و اهل لذت دارد. نقاش جسوری هم هست. من طراوت و غنیبودن نقاشیهایش را دوست دارم و همچنین عمق و قدرت رنگها را. هنرمند هرگز از سورپرایزهای زندگی دلسرد و ناامید نمیشود. بلکه چشمانتظار این سورپرایزها است و خلقشان میکند. من هنر مدرن را دوست دارم. آنچه ترجیح من است، جاز است.
نوشتن را یک حرفه میبینید یا یک پیشه؟ شده که هوس کنید سراغ هنر دیگری بروید؟
منبع : ارمان
دیدگاه تان را بنویسید