ارسال به دیگران پرینت

بازخوانی کتاب جک استراو؛ تندروتر، اما عاقل‌تر!

استراو در بخش از سفرنامه‌اش توضیح می‌دهد ناهارشان را که در هتلی در تهران می‌خوردند، یک مسئول میان‌رده دولتی را دیدند که وقتی از سختی‌های سفر این‌ها شنید، «همه تلخی مصائب را به خنده شست و با ما همدردی کرد و جوری این حرف را زد انگار این‌ها رخداد‌های معمول سفر‌های توریستی است و برای هر کس ممکن بود پیش بیاید».

بازخوانی کتاب جک استراو؛ تندروتر، اما عاقل‌تر!

۵۵آنلاین :

جک استراو، یا آنگونه که جان بولتون برای تمسخر به او لقب داده بود «جک تهرانی»، وزیر پیشین امور خارجه بریتانیا که علاقه‌ای وافر به ایران و موضوعات مرتبط با آن دارد، در سال ۱۳۹۴ (که البته دیگر وزیر نبود) نه تنها دست همسرش، بلکه دست دوستان خانوادگی‌شان را هم می‌گیرد که بیاورد و زیبایی‌های ایران را نشان‌شان بدهد. غافل از اینکه نیرو‌های همیشه «خودسر»، همین که می‌فهمند او آمده ایران برای گردش، اصفهان و ابرقو و شیراز را کوفت خود و همسفرانش کرده، و عملا مانع از بازدید از شهر‌های دیگری همچون کاشان که دوست داشت ببیند، شدند.

در ابرقو بسیجیان نامه‌ای به او می‌دهند که چرا از انگلیسی‌ها خوش‌شان نمی‌آید و در آن نامه به بسیاری از جنایات و کار‌هایی که انگلیسی‌ها در حق ایرانیان انجام داده بودند اشاره می‌کنند. بند‌های این نامه، چارچوبی می‌شود برای کتابی که استراو درباره ایران می‌نویسد و بیشتر فصل‌های کتاب با بخش‌هایی از همین نامه آغاز شده و به توضیح ماجرایی که در آن بند از نامه به آن اشاره شده می‌پردازد. عموما هم حق را به ایرانیان و بسیجی‌ها می‌دهد.

در واقع این کتاب، گونه‌ای اعتراف‌نامه از سوی یک سیاستمدار انگلیسی است که تلاش می‌کند نشان دهد چرا ایرانیان از بریتانیا این‌چنین عصبانی‌اند و چرا حق دارند در این باره. او به رمان و سریال «دایی جان ناپلئون» هم اشاره می‌کند که در آن، هر اتفاق ریز و درشت و حتی توهمی، به انگلیسیان ربط داده می‌شود و او به ریشه‌شناسی این باور‌های دایی جان ناپلئونی ایرانیان می‌پردازد. تا جایی که می‌توان گفت: استراو خیلی بیشتر و صد البته منطقی‌تر از «خودسر»‌ها بریتانیا را محاکمه می‌کند و حتی تندروتر از آنان می‌شود در بسیاری جاها. هر چند او دو جا در کتابش اشاره می‌کند به اینکه «در میان سیاستمداران انگلیسی یک شوخی پرمعنا رواج دارد که می‌گویند ایران تنها کشوری است که هنوز گمان می‌کنند بریتانیا یک ابرقدرت است. اما برای ایرانی‌ها این یک شوخی نیست».

استراو، جک (۱۳۹۸)، کار، کار انگلیسی‌هاست: چرا ایران به ما بی‌اعتماد است؟، برگردان علی مجتهدزاده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۳۸۴ صفحه. ۵۹.۵۰۰ تومان.

همین چند ماه پیش بود که استراو کتابش را در انگلیس منتشر کرد؛ اما بلافاصله نسخه‌اش به دست ایرانیان افتاد و ظرف یکی دو ماه، برگردان فارسی‌اش در اختیار فارسی‌زبانان قرار گرفت و در کمتر از یک ماه، به چاپ دوم هم رسید. بی‌گمان استراو نیز این را به خوبی پیش‌بینی می‌کرده است. البته هدف او نه بازار فروش (که اصولا قانون کپی‌رایت در ایران بی‌معناست و بنابراین سودی به جیب ناشر یا نویسنده خارجی‌ای که کتابش در ایران منتشر شده، نمی‌رود) بلکه خوانده شدن کتابش توسط ایرانیان و رساندن جان کلامش به ایرانیان بود.

نویسنده کتاب‌ها و مقالات زیادی (چه از نویسندگان ایرانی و چه ایران‌شناسان غربی) خوانده و در جای جای کتابش آن‌ها را به خوبی به کار گرفته است. کتاب با پیشینه درخشان ایران باستان آغاز می‌شود و تا همین امسال، یعنی ۲۰۱۹ پیش می‌آید. نگاه او کلا به ایران، چه گذشته باستانی یا معاصرش و چه فرهنگ و ادب و تمدنش، همراه با تحسین است. او ابایی از اینکه تمدن گذشته ایران را با بریتانیا مقایسه کند ندارد. برای نمونه می‌نویسد:

«این استوانه [کورش]را زمانی نوشته بودند که بریتانیا در زمانه پیش از تاریخ خود بود و در آن قبایل وحشی می‌زیستند که چیزی نداشتند و مدام با هم در جنگ بودند و البته که نوشتار هم نداشتند. ولی از آن طرف امپراتوری پارس سده‌های متوالی تجربه تمدن و شهرنشینی را در آستین داشت»؛ و یا درباره تمدن اسلامی به نقل از مایکل اکسورثی می‌نویسد: «حکومت روادار و شکیبای مرکزی [عباسیان]این قابلیت را به وجود آورد که اندیشه‌های نو در ابعاد وسیع و گسترده جایگزین تفکرات کهنه شوند و تمدنی پویا و تاثیرگذار شکل بگیرد که هرچند پذیرش این حرف دشوار است، اما بسی بیشتر از همتایان عصر خود در اروپا بود».

درباره تاریخ معاصر ایران هم نگاهش تحسین‌آمیز است. برای نمونه می‌نویسد: «شیوه مبارزه بدون خشونت مهاتما گاندی را امروز همه دنیا می‌شناسند و به دیده احترام در آن می‌نگرند. ولی کمتر کسی خبر دارد که سی سال پیش‌تر از گاندی، روحانیون ایران روش مشابهی را به کار بستند و نتیجه هم گرفتند. روش غریبی که به شکل درخشانی هم ساده بود و هم موفق. علما فتوا دادند هر گونه استفاده از تنباکو حرام است، مگر اینکه امتیاز رژی باطل شود».

او در بسیاری موارد همچون بد عهدی بریتانیا با ایران در مسئله هرات، حق کاپیتولاسیونی که از ایرانیان می‌خواستند، همراهی‌شان با روسیه که اجازه کشیدن راه‌آهن را به ایران نمی‌دادند، قرارداد‌هایی همچون رویتر، دارسی یا ۱۹۱۹ که کل منابع این کشور را تسلیم بریتانیا می‌کرد، همراهی با روسیه در بی‌اثر کردن مجلس مشروطه، «فجایعی هولناک [که در جنگ جهانی نخست]بر سر ایران آمد و البته که بیشتر تقصیر آن بر گردن بریتانیا بود»، اشغال ایران پس از جنگ جهانی دوم، سرنگونی دولت مصدق، جداسازی بحرین از ایران، در بحث تحویل ندادن تانک‌های چیفتن که پولش را گرفته بودند «هیچ دفاعی در برابر این ادعای ایران نداشتیم، هنوز هم نداریم» و...، حق را کاملا به ایرانیان داده و گاه با ادبیاتی استهزا آمیز به نقد سیاست‌های بریتانیا می‌پردازد.

البته گاهی برخی انتقادات بسیجیان در نامه‌شان را هم وارد نمی‌داند. برای نمونه در جایی می‌نویسد: «به پیشنهاد خردمندانه رابین کوک، من سازمان مجاهدین خلق را هم در این فهرست [گروه‌های تروریستی]جای دادم که اجرایی شد [..]این همه را گفتم که بدانید آن ادعای بسیج یزد که بریتانیا را متهم به حمایت از گروه‌های تروریستی می‌کند بی‌اساس است». یا در جایی دیگر اشاره می‌کند: «نمی‌دانم که بسیجی‌ها از کجا و چگونه به این اندیشه رسیده که من [در گفتگو‌های سعدآباد]به مقامات ایران توهین کرده‌ام. چون هر سه نفر ما [هیئت اروپایی]در کمال احترام با هر ایرانی که دیدیم رفتار کردیم و حرف زدیم».

او همچنین در کنار نقد‌های زیرپوستی و نا آشکاری که گاه می‌کند، نگاهش به بنیانگذار انقلاب اسلامی و رهبر انقلاب تحسین‌آمیز و در بسیاری موارد تایید کننده است. برای نمونه، توجه به شعر را که برخی علمای اسلامی حرام می‌دانستند، از «بینش عمیق [آیت‌الله خمینی]در فقه» می‌داند و یا بحث ولایت فقیه را نه بدعت او، بلکه «قانون اعلا [که]همیشه در این دین هم مطرح بوده» بر می‌شمارد. همچنانکه فعالیت‌های سپاه را نیز به نوعی تمجید می‌کند: «سپاه در آبادی و سازندگی ایران هم همکاری فراوان و چشمگیری داشته و در حیطه مخابرات و شبکه تلفن همراه، صنایع ماشین‌سازی، کشتی‌سازی و حتی صنعت نفت فعالیت می‌کند. این نهاد با تسلط بر مبادی ورودی کشور به خوبی توانست از پس دور زدن تحریم‌های یکجانبه آمریکا بر آید و منافع این کار هم مستقیماً به مردم کشورش رسید».

تندروتر، اما عاقل‌تر از خودسرها!

البته به نظر می‌آید هرچه جلوتر می‌آییم، او کمتر اشتباهات بریتانیا را می‌پذیرد یا دست‌کم از کنار آن‌ها می‌گذرد. در توجیه حضور ناو‌های بریتانیایی در کرانه شمالی غربی خلیج فارس می‌نویسد: «این کار را به پیروی از قوانین شورای امنیت می‌کردند».

در حالی‌که توضیح نمی‌دهد شورای امنیت از چه کشور‌هایی تشکیل شده و زیر فشار کدام کشورهاست. همچنین او آشکارا می‌نویسد: «بریتانیا نخستین کشوری بود که تحریم‌های اتحادیه اروپا علیه بانک مرکزی ایران را اجرایی کرد».

درباره گفتگو‌های هسته‌ای در سال‌های ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ کاملاً یک‌سویه می‌نویسد که ایران همه بسته‌های پیشنهادی را رد کرد. درباره ساز و کار اقتصادی اینستکس نیز از پاسخ به این پرسش ساده طفره می‌رود که ایران در برابر خروج غیرقانونی امریکا از برجام و بازگشت آن همه تحریم ظالمانه، چه چیزی از اینستکس -که حتی یک دهم تحریم‌ها را بی‌اثر کند- به دست آورد؟

در حالی‌که خودش منطقا هم حق دستیابی ایران به انرژی هسته‌ای را می‌پذیرد، هم به صلح‌آمیز بودن آن اشاره دارد و هم کاهش تدریجی تعهدات ایران را در برابر خروج امریکا از برجام را طبیعی می‌داند: «ایرانیان همیشه غنی‌سازی اورانیوم را تحت قوانین ان‌پی‌تی حق مسلم خود می‌دانستند. از نظر من این قوانین ان‌پی‌تی را از هر سر هم که می‌خواندید، ادعای ایرانیان را تایید می‌کرد و البته تعهدات دیگری هم بر شانه ایرانیان می‌گذاشت [..]در سال ۲۰۰۷ در سند گزارش اطلاعات ملی آمریکا آمده بود: «ما با اطمینان کامل بر این عقیده‌ایم که ایران در سال ۲۰۰۳ برنامه تولید سلاح هسته‌ای خودش را متوقف کرد» [..]تصمیم آمریکا برای سخت‌تر کردن کار در ماه مه ۲۰۱۹ و اتمام حجت این کشور در مورد صادرات نفتی ایران باعث شد که این کشور [یعنی ایران]رویکرد خود را در قبال برجام به شکل تازه‌ای بیاراید. طبیعی بود که آن‌ها نمی‌توانستند در برابر آمریکا ساکت بمانند و باید کاری می‌کردند».

حتی تلاش ایران برای دستیابی به سلاح هسته‌ای را هم در دهه‌های پیش، امری منطقی می‌داند: «با در نظر گرفتن این نکته‌ها [حملات پی در پی شیمیایی عراق به ایران، بمباران مناطق مسکونی و اعتراف آشکار طارق عزیز به اینکه اگر بمب اتم داشتند حتما بر سر ایران می‌ریختند]، دیگر هر عقل سلیمی در میانه آن دهه خونین ۱۹۸۰ و با نگاهی به فدا شدن آن همه جوان [ایرانی]در جبهه‌ها حکم می‌کرد که با چنین همسایه بد طینتی که حمایت همه دنیا را پشت سر خود دارد، دستیابی به سلاح هسته‌ای از نخستین و جدی‌ترین اولویت‌هاست».

در کنار این همه دفاعیه پر شور از ایران، نقد‌هایی هم از این کشور دارد؛ از جمله مسئله ایران و اسرائیل. او اگرچه رفتار‌های اسرائیل را نفی می‌کند، اما با شیوه برخورد‌های ایران با این کشور که برای خود ایران هم هزینه‌زاست، مخالف است: «در سراسر جهان گروه پر شماری از مردم عادی و مقامات سیاسی با اسرائیل مخالفند و سیاست‌های این کشور در نظرشان ناشایست و منفور است. از جمله شهرک‌سازی غیرقانونی این کشور در شرق بیت‌المقدس و کرانه غربی و نیز رفتار غیر انسانی و بی‌موردی که با مردم فلسطین دارند. من هم یکی از این آدم‌ها هستم و از اسرائیل ناراضی». «من هم هوادار اسرائیل و هم هوادار فلسطینم و در این تناقضی نمی‌بینم». او توضیح می‌دهد در یادداشتی که پیش از سفرش به تهران در روزنامه‌ها منتشر کرده و در آن به انتقاد از سیاست‌های اسرائیل علیه فلسطینی‌ها سخن گفته بود، خشم اسرائیل را برانگیخت و در سفری که به آن کشور داشت «از خجالتم در آمدند».

او منتقد سیاست ترامپ در دفاع از اسرائیل هم هست: «ما خوب می‌دانیم آن «معامله قرن» که جرد کوشنر، داماد ترامپ درستش کرده، جز مصیبت و فاجعه برای مردم فلسطین پیامد دیگری نخواهد داشت [..]البته که نظام ایران از نظر ایدئولوژیک با اسرائیل مشکل دارد، اما شاید بهتر باشد بگذارند تا مشکلات این طرح‌های غریب ترامپ خودش را نشان بدهد و گناه ناکارآمدی و از هم‌گسیختگی آن‌ها گردن حمایت ایران از مسلمانان فلسطین نیفتد».

نقد دیگر او به «برخی رفتار‌های مناقشه برانگیز» ایران و احترام نگذاشتن به قوانین و روابط بین‌المللی است. بخش قابل توجهی از نوشته‌های او هم به حمله به سفارت‌ها در ایران، به‌ویژه سفارت بریتانیا می‌پردازد که او منتقد آنست. همچنین از سهل‌انگاری نیرو‌های پلیس که هنگام بالا رفتن نیرو‌های «خودسر» از دیوار سفارت، در خودروهای‌شان نشسته و تماشا می‌کردند، و قوه قضاییه که چندین نفر را دستگیر، اما تنها یک نفر را محکوم کرد، انتقاد دارد و این را به زیان خود ایران می‌بیند.

استراو درباره آزار و اذیتی که بسیجیان به خودِ او هنگام سفر به ایران داشتند می‌نویسد: «هدف اصلی این کار، دولت روحانی بود و آن‌ها می‌خواستند از این رهگذر به آن‌ها فشار بیاورند و در مسیر عادی‌سازی روابط ایران و جهان سنگ بیاندازند و صد البته که این تندرو‌ها هیچ علاقه‌ای هم به من نداشتند. اما نفرت بیشتر آن‌ها از اصلاح‌طلبانی بود که می‌خواستند حد و مرزی برای قدرت آن‌ها تعریف شود»؛ و البته که ای‌کاش این نیرو‌های تندرو و به ظاهر خودسر، اجازه می‌دادند کسانی به نقد بنیادی از بریتانیا بپردازند که اندک سوادی دارند.

خاطره‌ای که در یکی از صفحات کتاب می‌آورد، مایه شرمساری است: «[بعدها]در یکی از پایگاه‌های اینترنتی عکسی رنگی و بزرگ از مردی را دیدم که یک پلاکارت درشت به دست داشت و روی آن خطاب به من و به دو زبان انگلیسی و فارسی شعاری نوشته بود. متن فارسی این بود: «شهر شهیدان جای مهمان‌نوازی از دشمن انگلیسی نیست» و متن انگلیسی که به برکت خدمات شایانی که سرویس ترجمه گوگل به ادبستان ترجمه جهانیان کرده، به این شکل در آمده بود: «شهید شهر مهمان‌نوازی می‌کند، انگلیسی دشمن نیست». City martyr catering, English is not the enemy؛ که نام یک فصل از کتابش هم همین است؛ یعنی «انگلیسی‌ها دشمن نیستند».

او در جایی می‌نویسد: «من با همه این ماجرا‌ها که به سرم آمد، هنوز مشتاق به رفتن به ایرانم و کاش به من اجازه بدهند». استراو با آنکه کتابی را نوشته که می‌تواند چهره ایران را نزد غربیان کمی بهتر کند (و در واقع پیامد رفتار‌های نابخردانه نیرو‌های به ظاهر خودسر را کمی بشوید)، اما چندان امیدی به تغییر رفتار تندرو‌ها در برابر او و امثال او نیست. کسانی که خیلی بیش از او در راه شناساندن ایران عمرشان را صرف کردند (از پروفسور آرتور پوپ گرفته تا ریچارد فرای «ایراندوست»، حتی قبر و جسدشان هم) از حملات کسانی که حتی یک صفحه از کتاب‌های آنان را نخوانده‌اند در امان نیست و خودسر‌ها آزادند هر کاری خواستند در این زمینه بکنند؛ بنابراین دیگر نوبت به استراو نمی‌رسد.

استراو در بخش از سفرنامه‌اش توضیح می‌دهد ناهارشان را که در هتلی در تهران می‌خوردند، یک مسئول میان‌رده دولتی را دیدند که وقتی از سختی‌های سفر این‌ها شنید، «همه تلخی مصائب را به خنده شست و با ما همدردی کرد و جوری این حرف را زد انگار این‌ها رخداد‌های معمول سفر‌های توریستی است و برای هر کس ممکن بود پیش بیاید».

استراو با این توضیحش دقیقا دست بر نقطه درد می‌گذارد. شوربختانه برخی رفتار‌های غیرمنطقی، آنچنان سفر کردن به ایران را خطرناک جلوه می‌دهد که دیگر مدیران و حتی دولتی‌ها هم این واقعیت را پذیرفته‌اند. برخوردها در ایران چنان ترسی بر دل علاقه‌مندان سفر به ایران افکنده که سخن گفتن از گردشگری ورودی دیگر بی‌معناست. دقیقا دیروز یکی از دوستانم که دکترای مدیریت گردشگری‌اش را از امریکا گرفته و دو سال پیش با سری پرشور برای طرح‌های بلند پروازانه‌اش به ایران آمده بود، پیام داد که بار و بنه سفرش را بسته تا به گوشه‌ای دیگر از دنیا برود؛ چرا که به توسعه گردشگری ایران در این شرایط هیچ امیدوار نیست.

آنچه پروفسور پوپ‌ها، ریچارد فرای‌ها، جک استراو‌ها و... را نمک‌گیر می‌کند که با همه اهانت‌ها و سختی‌ها، همچنان از خوبی‌های ایران بنویسند، فرهنگ و تمدن این مرز و بوم و مردمانش است؛ که شوربختانه این‌ها دارند زیر پوسته‌ای سنگین از رفتار‌های نا متمدنانه برخی‌ها مدفون می‌شوند.

البته برگردان فارسی کتاب، طبیعتا در بسیاری جا‌ها ناچار به سانسور شده؛ اما در برخی موارد دست به تغییراتی در متن اصلی زده که حقیقتا فهم چرایی‌اش دشوار است. برای نمونه در متن اصلی کتاب درباره مذاکرات هسته‌ای در کاخ سعدآباد با وزرای اروپایی، اینگونه آمده: The key issues were batted across the table, with the Iranians hoping that the textual gymnastics for which they are world-famous might produce a. crack in the united front we were presenting؛ که می‌شود آنرا اینگونه به فارسی برگرداند: «بحث تندی در مذاکره درگرفت و ایرانیان امیدوار بودند با بازی‌های لفظی، چیزی که به آن در جهان شناخته‌شده‌اند، شاید در جبهه متحد ما شکافی بیندازند».

اما مترجم آنرا اینگونه برگردان کرده: «بحث تندی در گرفت و ایرانی‌ها باز دست گذاشتند به همان کاری که در آن شهرت جهانی دارند: بازی با واژه‌ها و کلام و چرخاندن جمله‌ها، جوری که سر در گمت می‌کنند و حرف دلخواه‌شان را از دهان خودت در می‌آورند». آشکارا تفاوت میان جمله اصلی و برگردانش از زمین تا آسمان است. از این دست خطا‌ها زیاد می‌توان در برگردان فارسی کتاب یافت.

منبع : فرارو
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه