۵۵آنلاین :
داییجان ناپلئون، رمان طنز مشهور ایرج پزشکزاد که در آخرین سالهای حکومت پهلوی در قالب سریال از تلویزیون ایران پخش شد، از آثاری است که وارد بخشی از فرهنگ عمومی ایران شده است. شاید بسیاری نه رمانش را خواندهاند، نه سریالش را دیدهاند؛ اما اصطلاح «داییجان ناپلئونی» در توصیف کسی که با توهم توطئه درگیر است، به گوش همه آشناست. برخی دیالوگهای این سریال نیز کموبیش مشهورند؛ اما شاید هیچکدام به اندازه این جمله خود داییجان مشهور نباشند: «کار، کار انگلیسیهاست»؛ جملهای که شخصیت اصلی سریال تکرار میکند؛ بدبینی بیمارگونه او به همه چیز که البته همه را زیر سر انگلیسیها میبیند. اما کنایه مستتر در این جمله، ریشه در بدبینی واقعی ایرانی به پادشاهی بریتانیا دارد و جک استراو، وزیر خارجه سابق بریتانیا، در کتابی که درباره ایران نوشته، بخشی از این جمله را در عنوان کتاب آورده است تا به همین بیاعتمادی و بدبینی اشاره کند و البته نمایشی داده باشد از شناختش از صحنه داخلی ایران. این را استراو در فصل دوم کتابش «کار انگلیسیها: درک ایران و چرایی بیاعتمادیاش به بریتانیا» شرح میدهد: «این نگاه مقصردانستن بریتانیاییها که ایرانیها تقریبا همیشه «انگلیسیها» میخوانندشان و انتساب قدرت فراانسانی به آنها به شکل درخشانی توسط ایرج پزشکزاد در رمانش که بعدتر یک سریال تلویزیونی شد، به طنز کشیده شده است». او سپس اشاره میکند که داستان کتاب در اوایل دهه ۱۹۴۰ میگذرد که در آن بریتانیا و شوروی به ایران حمله کردند و تا ۱۹۴۶ آن را در اشغال داشتند و «عملا آن را اداره» کردند: «پس پارانویای داییجان ناپلئون کاملا هم بیجا نبود». یک عضو تروئیکای اروپایی استراو از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ ( 1380 تا 1385) وزیر امور خارجه بریتانیا بوده است. در این دوران، مسئله هستهای ایران در جریان است و او بهعنوان وزیر خارجه یکی از سه کشور اروپایی، درگیر مذاکرات مربوط به آن میشود. بیانیه معروف سعدآباد که در سال ۲۰۰۳ (1382) امضا شد، حاصل نشست مشترک ایران و تروئیکای اروپایی بود که استراو در آن، طرف بریتانیایی را نمایندگی میکرد. او از همان زمان در تلاش بوده است ایران را از زاویه دیگری ببیند و آن را برای دنیای خودش، دنیای بریتانیا و دنیای غرب، توضیح دهد. از این زاویه، او اغلب مواضعی متفاوت با دیگر سیاستمداران و سیاستپیشگان غربی در قبال ایران داشته است؛ چه زمانی که بهعنوان وزیر خارجه بریتانیا با ایران مذاکره و به تهران سفر میکرد و چه بعد از آن و زمانی که در نوشتهها و گفتوگوهایش، به تبیین دیدگاه خود درباره ایران میپرداخت. این مواضع، لااقل در مقایسه با دیگران، تا حدی نسبت به ایران «همدلانه» به نظر میرسند که انتقاد برخی مخالفان ایران را برمیانگیزند. در واقع، مدتها پیش از اینکه بوریس جانسون، نخستوزیر محافظهکار تازهبرکرسینشسته بریتانیا، در اولین سخنرانی خود از جایگاه جدید، جرمی کوربین، رهبر حزب کارگر را به همدستی با «تهران» «متهم» کند، همحزبی کوربین هدف چنین اتهاماتی بود و هنوز نیز هست. او حتی از سوی مخالفانش در مناظرههای سیاسی درباره ایران، متهم شده «مدافع» ایران، «سخنگوی» ایران، «بوقچی» ایران و همدست حکومت ایران در فریب غرب و جهان است. شاید انگیزه نوشتن چنین کتابی از سوی این سیاستمدار چپگرا همین باشد؛ یک بار برای همیشه آنچه را درباره ایران میاندیشد و میداند، ثبت کند تا تبیین مشخصی درباره موضعش در قبال ایران باشد. او تلاش میکند به خواننده نشان دهد شناخت عمیق و گستردهای از گذشته و حال ایران دارد و از همان نظرگاه، نگاه خود را شرح دهد. این بهرخکشیدن شناخت از ایران، در نام کتاب نیز دیده میشود؛ «کار انگلیسیها: درک ایران و چرایی بیاعتمادیاش به بریتانیا». «کار انگلیسیها» بخشی از یک جمله معروف ایرانی درباره حاکمان و بلکه ساکنان بریتانیاست؛ «کار، کار انگلیسیهاست». او با ارجاع به این جمله، همزمان هم شناخت خود از فرهنگ مردمی ایران را نشان میدهد، هم عمق بیاعتمادی شکلگرفته به بریتانیاییها در این کشور را که تا حد تبدیلشدن به ضربالمثل پیش رفته و هم اشارهای دارد به بستری که در آن، چنین بدبینی عمیقی شکل گرفته است. با مروری بر اثر تازه وزیر خارجه سابق بریتانیا میتوان زمینههای کلی را شناسایی کرد. او در بسیاری از بخشهای این کتاب، عملا در حال تدریس تاریخ ایران، بهویژه از نگاه تعاملهای غرب با این کشور است. در همین بخشها، او نمونههایی برمیشمارد از نقشآفرینی بریتانیا در تاریخ ایران که نتایج نامطلوبی برای ایرانیها داشته است. او همزمان، تصمیمات و روندهای اشتباه حاکمان ایران را نیز روایت میکند و تا تعریفکردن ماجرای برخوردها با خودش در سفرها به تهران نیز پیش میرود و در نهایت، به ترسیم چشماندازی از آینده ایران میپردازد. در روایت ماجرای این سفرها، او از تجمعهای اعتراضی میگوید و از برخوردهایی که با او میشد؛ بهخصوص در سفری غیررسمی. همزمان مدام با ارجاع به این برخوردها، اشاره میکند این احساسات در ایران ریشه در حوادث و سوابقی واقعی و تاریخی دارد. کلاس تاریخ ایران در یک نگاه میتوان گفت این کتاب عملا بیش از هر چیز دیگر یک کتاب تاریخ است. روایتی که از ابتدای تاریخ ایران و از زمان هخامنشیان آغاز میشود، ورود اسلام به ایران و ریشهدواندن آن در این کشور را مرور میکند، اولین برخوردهای مسافران بریتانیا با ایران را نقل میکند، نمونههای تاریخی دخالت «انگلیسی» در ایران را بررسی میکند و تا همین اواخر، زمان مذاکرات هستهای، دولت روحانی و حتی تقابل ترامپ و ایران نیز پیش میآید. او بعد از دو فصل در زمان حال و روایت ماجرای سفرش به ایران، از ابتدای فصل سوم «از آتش تا الله» و با بررسی منشور معروف کوروش مرور تاریخ ایران را آغاز میکند و تا پایان فصل بیستم کتاب «کسی که درگوشی با شما صحبت میکند» مشغول مرور این تاریخ است. عنوان فصل بیستم، اشاره به جمله نسبتا معروفی است که حسن روحانی در قامت یک نامزد انتخاباتی و در سال 1392 (۲۰۱۳) خطاب به مجری صداوسیما میگوید. وقتی مجری ادعاهایی را درباره مذاکرات هستهای در دوران روحانی مطرح میکند، روحانی با کنایه به مجری میگوید «کسی که درگوشی با شما صحبت میکند» نمیداند اما شما میدانید که این حرفها درست نیستند. او در این مرور تاریخی، نگاهی به زمینههای مذهبی و فرهنگی ایران و ارتباط آنها با منابع و امکانات کشور نیز دارد. در بخشی از فصل سوم او به مرور تأثیر دین زرتشت در فرهنگ ایران و فراتر از آن میپردازد: «یکی از آن نقاط نفوذ ماندگار، زرتشتیان بودهاند. کوروش این دین را دین رسمی کشور قرار داد... پیروان زرتشت بر این باورند که آتش مقدس است... اما آنها «آتشپرست» نیستند. مذهب آنها بسیار پیچیدهتر از آن است». کمی بعدتر به یکی از نقشآفرینیهای قدیمی منابع نفت و گاز در زندگی ایرانی میرسد: «این منطقه در ایران پیش از اسلام، منطقه زرتشتیان بوده است، دینی که آتش را تکریم میکند. حفظ «ستونهای آتش ابدی» آنها کار آسانی بود، وقتی میشد گازهایی که از زمین بیرون میآمدند و نفت نشتی را روشن کرد و برای همیشه روشن نگه داشت». در این مرور تاریخی، او بزنگاههایی را به عنوان نقاط عطف انتخاب میکند. در فصل چهارم «شاه اسماعیل اول، هنری هشتم ایران» او اعلام مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی ایران، در تقابل با خلافتهایی که پیش از آن حاکم ایران بودند، با اعلام جدایی کلیسای انگلیس از کلیسای کاتولیک مقایسه میکند. از نگاه او، هر دو این تحولات مذهبی با نوعی حس استثناگرایی همراه است. ساکنان هر دو کشور خود را کشورهای متمایز با باقی دنیا میبینند: «حس استثناگرایی ایران حتی قویتر از این است. ملیگراییاش، غرورش به دو و نیم هزاره تاریخ، با مذهب خاص و متمایزی که شیعه باشد، در هم تنیده است.» او مرور مفصلی بر ماجرای محرم دارد، هم از لحاظ تاریخ وقایع مربوط به حادثه کربلا و هم از لحاظ نمود اهمیت و مرکزیت آن در فرهنگ شیعه ایرانی. تاریخ معاصر البته نقش برجستهتری در این کتاب دارد، چنان از فصل سه تا فصل ۱۱ تاریخ پیش از انقلاب مرور میشود و از فصل ۱۲ «خمینی باز میگردد» تا فصل ۲۰، تاریخ بعد از انقلاب مرور میشود. نکته قابل توجه در این میان اسامی برخی فصلهاست که برای مخاطب انگلیسیزبان نیاز به توضیح خواهند داشت اما برای مخاطب ایرانی بسیار آشنا هستند: فصل ۱۳، «جنگ تحمیلی»؛ فصل ۱۹، «فتنه ۸۸» و شاید از همه جالبتر فصل ۱۸، «هاله نور»! «ما با آنها چه کردیم؟» استراو در مصاحبه دیگری توضیح داده بود که منظورش از رفتار «بدتر از مستعمره» چیست: استعمارگر لااقل در مستعمره به سرمایهگذاری و تقویت زیرساخت میپردازد اما بریتانیا با ایران چنین نکرده است. در مرور تاریخ ایران او ورود انگلیسیها را تصویر میکند و بعد از آن به مرور نارضایتیهای ایرانی از بریتانیا هم میپردازد و مشخص میکند که تعاملات مختلف تاجران، سرمایهداران و قدرتمندان بریتانیایی و البته روسی و بعدتر آمریکایی، چه نتایج منفیاي برای مردم ایران داشته است. یک نکته جالب، بخشی از کتاب است که در آن، استراو به مرور بیانیه اعتراضی بسیج یزد در سفرش به ایران میپردازد و یکییکی نمونههایی را تشریح میکند که در آن بیانیه به عنوان خاطرات بد ایرانیان از بریتانیا مطرح شده است. این بیانیه از ابتدای کتاب و در روایت سفر استراو به همراه خانواده و دوستانش به ایران مطرح میشود و بعدتر با ارجاع دوباره به آن، پسزمینه این اعتراضات را مرور میکند: «[ناصرالدینشاه] به این نتیجه رسید که تنها با تشویق سرمایهگذاری خارجی است که میتواند بهبودهای لازم را پی بگیرد. او همچنین محاسبه کرد که اگر بریتانیا سرمایهگذاری بلندمدت در ایران داشته باشد، این تعهدشان را به کشورش از حد استفاده به عنوان مهرهای در «بازی بزرگ» با روسیه فراتر خواهد برد. این رویکرد شاه [ناصرالدینشاه] در شرایط خودش، قابل درک بود؛ اما منجر به صدور عجیبترین و حریصانهترین امتیازات تجاری شد که در تاریخ ایران ثبت شده است، به عنوان شواهد بیشتری از اینکه خارجیها، بهخصوص بریتانیاییها، درباره کشورشان تنها انگیزههای نامطلوب دارند. از این روست که دومین اتهام بسیج یزد علیه بریتانیا مطرح میشود: «قراردادهای حیلهگرانه دارسی، تالبوت، رویترز، رجی و... هنوز در تاریخ ما تازه است». استراو سپس تاریخ تکتک این قراردادها را، البته با تصحیح املای «رژی» فهرست میکند و روند هر کدام از آنها را با جزئیات شرح میدهد. یکی دیگر از مثالهایی که استراو تعریف میکند، ماجرای تحریک فتحعلیشاه قاجار ازسوی حاکم هند، لرد ولسلی است تا برای آنچه در نهایت منافع بریتانیا در کنترل زمان شاه، حاکم افغانستان است، به سمت هرات لشکر بکشد. شکست ایران در این ماجرا منجر به مذاکراتی میشود که در آن باز ایران طرفی است که خسارت میبیند. در روایت این واقعه استراو به «معاهده قطعی اتحاد دفاعی آنگلوپرشن» بین ایران و بریتانیا اشاره میکند که بنا بود، تضمینکننده کمک بریتانیا به ایران باشد. در این بزنگاه، «نه برای اولینبار و نه برای آخرینبار، آنچه در واقع از این توافق با بریتانیا به ایران رسید، کمتر از چیزی بود که اول به نظر میآمد». او در مرور وقایع کمی بعدتر به معاهده ترکمانچای میرسد، اما نقش بریتانیا از دید او در این میان مثبتتر از قبل بوده است: «بریتانیاییها، کمک مثبت بیشتری در مذاکرات مربوط به این توافق داشتند، نسبت به آنچه در ۱۸۱۳ اتفاق افتاده بود... از نظرگاه بریتانیایی، به لطف توانایی مذاکراتی این کشور بود که قلمرو بیشتری از ایران در این معاهده از دست نرفت... با این حال، این معاهده یکی از اتفاقات بسیار فاجعهبار در تاریخ ایران به حساب میآید و به توضیح احساسات متناقض ایرانیها نسبت به بریتانیاییها کمک میکند». استراو در روایت تاریخیاش، نقش بریتانیا را در وقایع مختلف، از تحریم تنباکو گرفته تا رفتوآمد پادشاهان پهلوی، مرور میکند. او در مرور اینها در تلاش برای شرح علت شکلگیری افسانهای است که در عنوان کتاب ذکر شده است. استراو اشاره میکند: «شوخی قدیمیای بین دیپلماتهای بریتانیایی است که ایران تنها کشور جهان است که هنوز فکر میکند بریتانیا یک ابرقدرت است. برای ایرانیان، این شوخی نیست». تلاشی برای شرح ایران جایجای کتاب، تلاش استراو برای تفهیم پسزمینههای تاریخی و فرهنگی ایرانی برای مخاطب غربی مشهود است. او حتی در روایت ماجراهای سفر پرحاشیهاش به ایران اشاره میکند که نام او در زبان فارسی «اِستراو» تلفظ میشود و نه آنطورکه در زبان مبدأ است، با «س» ساکن در ابتدا: «ایرانیان بسیار بهسختی میتوانند کلمهای را که با صامتهای «اِس» یا «تی» شروع میشود، بدون اضافهکردن «ای» در ابتدا تلفظ کنند». توضیح نگاه ایرانی، محدود به روایت حوادث منفی تاریخ ایران با نقشآفرینی بریتانیاییها نیست. او ایران را بماهو ایران نیز توضیح میدهد. او نگاه جالبی به روایت ملی و تاریخی ایران دارد که بیشتر بر شکستها مبتنی است: «روایت ملی بریتانیایی، بهشکل غالبی با پیروزیها سروکار دارد. شکستها که بسیار هم بودهاند، با بیتوجهی روبهرو میشوند، مثل جنگ استقلال آمریکا، یا تبدیل به روایت غلبه اراده ملی میشوند، مثل رورکز دریفت و دانکرک. روایت ملی ایران متفاوت است. این روایت بیشتر به تحقیرها و شکستها به دست خارجیها میپردازد، بهخصوص بریتانیا. این بهنوبه خود با حس عمیق قربانیبودنی که عنصری کلیدی در آموزههای دینی است، همخوانی دارد». فصل سیزدهم، «جنگ تحمیلی» بار دیگر تلاش استراو را برای نشاندادن روایت ایرانی از ماجراها عیان میکند. او ابتدا اشاره میکند که جنگ جهانی دوم، بیش از 70 سال پیش، سه نسل قبل، پایان یافته و هنوز در هویت ملی بریتانیا نقش دارد. در مقایسه، جنگ ایران و عراق بسیار حادثه نزدیکی است که نقشآفرینان ایرانیاش هنوز در ساختار حکومت ایران هستند و مجروحانش هنوز در ایران زندهاند و رنج میکشند: «هدفم در این فصل، اصولا این نیست که روایتی با جزئیات از روند منازعه ارائه کنم. اینها در چندین اثر خوب تاریخ جنگ ثبت شدهاند... بلکه هدفم این است که این نکته را برجسته کنم که تا چه حد، ایالات متحده و تقریبا همه ملتهای دیگری که از هر لحاظ اهمیت داشتند، شامل شوروی، طرف عراق را گرفتند، به شکلی فریبکارانه و کوتهبینانه». او اشاره میکند: «با اینکه بریتانیا تا حدی درگیر این جنگ بود و از موضع ایالات متحده دور نشد، [این جنگ] به شکل قابلتوجهی حضور اندکی در آگاهی بریتانیاییها در دهه ۸۰ [میلادی] دارد». او اشاره میکند که زندگینامه لرد کرینگتون، وزیر خارجه بریتانیا در زمان آغاز جنگ، تنها یک مدخل درباره ایران دارد و ادامه میدهد که نفرات بعدی نیز بهشکل مشابهی ایران را در نقل وقایع نادیده گرفتهاند. این احتمالا بناست تضاد آشکار رویکرد استراو با اسلافش و روال مرسوم بریتانیا را به رخ بکشد: اگر دیگران اساسا به روی خودشان نمیآورند که در طول دوران کاریشان با ایران سروکار داشتهاند، استراو تا حد نوشتن یک کتاب کامل درباره ایران پیش رفته است و در آن ابایی ندارد تأثیر منفی بریتانیا را در ایران تصویر کند. او در این کتاب البته روایتهای جالبی از تعامل با مقامات ایرانی دارد که این مکالمه با کمال خرازی، وزیر خارجه وقت ایران که استراو او را چند بار در کتاب «دوست خود» میخواند، ازجمله آن نمونههاست با کاربردی دوگانه، روایتی از دوران کاری خود و ارائه تصویری از درون ایران، از نگاه یک ایرانی: «شکایت کردم که «کمال، هیچ تصوری نداری که کار با حکومت ایران چقدر سخت است». او بلافاصله با انگلیسی مسلطش جوابم را داد: «اما تو، جک، هیچ تصوری نداری که کار درون حکومت ایران چقدر سخت است». استراو ادامه میدهد که این حاضرجوابی به خوبی «پیچیدگی ساختار حکومت در حکومت» ایران را توضیح میدهد. آینده ایران از نگاه استراو در آخرین بخش کتاب، بعد از فصل ۲۱ و قبل از ضمیمه بیانیه بسیج یزد، استراو به «نتیجهگیری» درباره «آینده ایران» میپردازد؛ اما در همین فصل هم نکات مهمی از حال میگوید: «در روایت راستگرایان آمریکایی و برخی از تبعیدیهای ایران، هیچ تفاوتی بین عناصر انتخابی و انتصابی حکومت ایران نیست. آنها یک کل همگن هستند... . من در این نگاه شریک نیستم. یک ویژگی مهم نظام ایران، ناهمگنیاش است». در توصیف صحنه اجتماعی و فکری ایران مینویسد: «ایران پر از پارادوکس است. انبوهی از تضادها». او به مسئله حجاب هم پرداخته است: «... اما اگر دقیقتر نگاه کنید، روسریهای بسیاری از زنان، میانسال و جوان، تا جای ممکن عقب کشیده شده است» و فیلترینگ: «دسترسی بیشتر به اینترنت از طریق ویپیانها تأمین میشود». حتی موضوع «آقازادهها» و تبلیغ زندگیهای لوکسشان در عین سختیها در زندگی بقیه: «... این «آقازادهها» ابایی ندارند که عکسهای خودشان را در اینستاگرام بفرستند». استراو به ارزیابی صحنه سیاست ایران و گمانهزنی در عاقبت تقابل بین گروههایی از مردم و برخی نیروهای تندرو با سناریوهای مختلف میپردازد و سپس به رابطه متقابل صحنه بینالمللی با صحنه داخلی ایران میپردازد: «درحالیکه آینده ایران نامشخص است، من از یک چیز مطمئنم. اتفاقی که در صحنه داخلی ایران میافتد، تا حد درخورتوجهی تحت تأثیر این خواهد بود که با ایران در دنیای بیرون چطور رفتار میشود. این درباره ایران بیش از هر کشور دیگری که میشناسم، صدق میکند، به دلایلی که شرح دادهام. هرچه اصلاحطلبان بیشتر بتوانند به منافع همکاری ایران با دنیای بیرون اشاره کنند، قدرت بیشتری خواهند داشت و موضع تندروها در مقابل مردم خودشان ضعیفتر و ضعیفتر خواهد شد». او به روندهایی اشاره میکند که در صحنه ایران شکل گرفتهاند و جملهای از آیتالله ناصر مکارمشیرازی نقل میکند: «هیچ خطری از دشمنان خارجی نمیتواند ما را تهدید کند... اما افراد تفرقهافکن، سودجو و تندرو ما را با خطرات داخلی مواجه میکنند». استراو معتقد است رویکردی به سمت تغییر و بهبود در ایران وجود دارد و جامعه جهانی میتواند دراینمیان ایفای نقش کند: «نه با روشهای مخفی که قبلا به آنها چنگ انداختیم و چنان عواقب فاجعهباری داشتند؛ بلکه با درک ایران و مردمش، احترام به آنها، تلاش برای پایاندادن به انزوایش و موضعگیری علیه افراطگریهای ادامهدار». در اشارههایی که در تمجید از کتاب، در ابتدای آن فهرست شده، از لرد ریکتس، از مشاوران سابق امنیت ملی بریتانیا، نقل شده است که «برای جک استراو، ایران بهعنوان یک مسئله سیاست خارجی شروع شد تا تبدیل به یک علاقه شخصی گسترده شد». ریکتس تنها کسی نیست که چنین فکر میکند. چه از دید منتقدان استراو که او را همدست جمهوری اسلامی ایران میدانند و چه از دید دیگرانی که او را صاحب نظرگاهی منحصربهفرد درباره این کشور به حساب میآورند، جک استراو درباره ایران، بسیار میاندیشد و بسیار سخن میگوید. کتاب جک استراو، دستکم برای مرور مواضع سیاستمداری بریتانیایی که مطالعه و درک ایران را به یکی از اولویتهای خودش تبدیل کرده، اثری خواندنی است. این کتاب متقابلا میتواند نقض تصویر «غرب» در ذهن برخی مخاطبان ایرانی، بهعنوان یک کلیت همعقیده و یکدست هم باشد. شاید حتی مخاطب ایرانی هم از بعضی حوادث نقلشده در این کتاب بیخبر باشد. البته باید دید که جک استراو واقعا با چه قصدی چنین کتابی نوشته است. بههرحال این انگلیسیها... .
منبع : شرق
دیدگاه تان را بنویسید