ارسال به دیگران پرینت

کوهستان ما را به‌ دوستی فرامی‌خواند

پائولو کُنیه‌تی(۱۹۷۸-میلان، ایتالیا) با نخستین رمانش «هشت‌کوه» توانست موفقیت‌های چشمگیری به دست آورد. این رمان در ۲۰۱۶ منتشر شد و به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در ایتالیا تبدیل شد و سپس در سال ۲۰۱۷ جایزه «استرگا» را به‌عنوان معتبرترین جایزه ادبی ایتالیا از آن خود کرد. موفقیت این کتاب به همین جا ختم نشد، و به بیش از چهل زبان ترجمه شد، از جمله فارسی. در زبان‌های دیگر نیز کتاب موفقیت‌های چشمگیری دست یافت از جمله جایزه مدیسی برای ترجمه فرانسه، و جایزه بهترین ترجمه انگلیسی انجمن قلم در سال ۲۰۱۸. «هشت کوه» در نشریات بسیاری مورد ستایش واقع شد، از جمله: بوکسلر، کنیه‌تی را با النا فرانته مقایسه می‌کند و می‌پرسد آیا او می‌تواند النا فرانته دیگری باشد؟ پانوراما، «هشت کوه» را رمانی توصیف می‌کند که فراسوی زمان پیش می‌رود. کریتیکا لتراریا می‌نویسد کنیه‌تی رمانی کوتاه خلق کرده که می‌توان از آن به‌عنوان اثری کلاسیک یاد کرد. بوک‌لیست هم می‌نویسد: رمان کونیه‌تی با ظرافت، مناظر به‌شدت زیبای کوهستان را در قلب رفاقتی برادرانه که ثابت می‌کند از هرچیزی اعلاتر است، نقاشی می‌کند. و نیویورک‌تایمز هم «هشت کوه» را رمانی معرفی می‌کند با سبک قدیمی(در بهترین حالت لغت) با نثری مجلل و به‌دور از شتاب. آنچه می‌خوانید نگاهی است به رمان «هشت کوه» که با ترجمه میلاد زکریا از سوی نشر «مرکز» منتشر شده است، همراه با گفت‌وگوی واشنگتن‌پست با پائولو کنیه‌تی درباره «هشت‌کوه» و تجربه شخصی‌اش از زندگی در کوهستان.

کوهستان ما را به‌ دوستی فرامی‌خواند

۵۵آنلاین :

«هشت‌کوه»؛ داستان دوستی‌ها

«دهکده گرانا در حاشیه یکی از آن دره‌هایی قرار داشت که کسانی که از کنارشان می‌گذرند آنها را بی‌اهمیت شمرده و نادیده می‌گیرند، و در میان قله‌های خاکستری تیره بالای سرش و تخته‌سنگی که از پایین راه دسترسی به آن را مسدود می‌کرد به‌طور کامل گیر افتاده بود. بالای تخته‌سنگ، خرابه برجی هنوز بر دشت‌های پوشیده از علف مشرف بود. جاده‌ای خاکی از بزرگراه اصلی منطقه‌ای جدا می‌شد و با شیب تند و مسیری پرپیچ تا پای برج بالا می‌رفت؛ بعد از عبور از برج، از شیب جاده کاسته می‌شد و جاده از کناره کوه بالا می‌رفت و از میانه دره بزرگ وارد آن می‌شد و سپس با سراشیبی ملایم ادامه می‌یافت. اولین‌بار که از این راه رفتیم ژوییه 1984 بود.» این آغاز «هشت‌کوه» پائولو کُنیه‌تی است؛ جایی که داستان پیترو و برونو از «کوه کودکی» آغاز می‌شود و به «خانه آشتی» می‌رسد و درنهایت با «دوستی در زمستان» ادامه پیدا می‌کند...

«هشت کوه» شاهکار پائولو کُنیه‌تی با زبان گیرای ساده‌ای نوشته شده که می‌توانی تعابیر اصیل ایتالیایی آن را در ترجمه کاملا احساس کنی. غیرممکن است که رفته‌رفته در قله‌ها و دره‌های زندگی پیترو غرق نشوی... در آن، چیزی وجود دارد؛ درباره مکانی سرگیجه‌آور که خود را به چنین تفکر و تعمقی وامی‌دهد. کنیه‌تی رفعت و اندوهی را در دست می‌گیرد که با رسیدن به قله‌ای تماشایی به دست می‌آید؛ تنها برای آنکه یک بخش خُرد و جزیی را که در هزارتوی زندگی با آن بازی می‌کنیم، بفهمیم.

کنیه‌تی زبان کوه‌ها را به‌درستی، بلاغت و شیوایی می‌داند و با نثری درست و دقیق، کاری می‌کند که خواننده در هوای تمیز آلپ نفس بکشد. کونیه‌تی مراحل مختلف را پشت سرهم در متن ایجاد می‌کند تا خواننده به سهولت، روند داستان را احساس کند. درد ناشناخته رشدیافتن(احساس بی‌ثبات و پرتعلیق تلاش به‌منظور درک این امر که ما چه کسانی هستیم و انتظار می‌رود که چه کسانی باشیم) در سرتاسر متن طنین‌انداز است.

«هشت‌کوه» از دیدگاه پیترو، زاده نسل ایکس، بیان می‌شود. او زیر سایه پدر کوهنورد و کارخانه‌دارش بزرگ می‌شود و همیشه از مادر صبورش فرسخ‌ها دور به نظر می‌رسد. با آنکه که پیترو و خانواده‌اش در جهان مستقل خود در میلان زندگی می‌کنند، اما همیشه در کلبه ییلاقی خود در گرانا همزیستی پرصلح و صفایی می‌یابند.

گرانا شهری است که آنچنان به سهولت در کوهستان آرام نگرفته و زیبایی ناهموار و پرپیچ‌وخم کوه‌ها آن را خراشیده است. این منطقه، هرچه مردم ساکن آن پیرتر می‌شوند یا از آن هجرت می‌کنند به‌آرامی به‌سوی مرگ پیش می‌رود. مدرسه متروک شده است.گردشگران در منطقه، آهسته‌آهسته، قدم برمی‌دارند و ردپا و اثرشان را در آن مسیر گود و مغاکی که بازدیدکنندگان قبلی ایجاد کرده‌اند، به جای می‌گذارند. اما مادر، پدر و پسر پا را فراتر گذاشته‌اند. پدر احساس سبکی از دست‌رفته‌ای را در ارتفاعات پست و مادر تسلی‌خاطر را در میان گل‌ها، کتاب‌ها، سکوت و عزلت می‌یابد، و آنجاست برونو برای پیترو.

برونو از معدود کودکان روستا است؛ او گله‌های گاو و گوساله را در پایین و بالادست دشت‌ها به چرا می‌برد. او و پیترو، گرانا را به سرزمین خود تبدیل کرده‌اند. آنها مسیر رودها را کشف می‌کنند و از صخره‌ها بالا می‌روند، جملگی با لذتی وحشی و افسارگریخته. برخلاف هم‌بازی‌اش، آرزوهای برونو بحر رفاه و آسایش ناکام است و خانواده‌اش بی‌سروسامان و تنگدست‌اند. او را از مدرسه بیرون آورده‌اند تا کار کند.

خط روایی داستان، زندگی برونو و پیترو است. در داستان نظاره‌گر آنها هستیم که رشد می‌یابند، دستخوش تغییر و تحول می‌شوند، هجرت می‌کنند و از هم دور می‌شوند و باز به هم می‌پیوندند؛ کودک، نوجوان، بزرگسال. اغلب تنش میان این دو شخصیت، در آنچه که به زبان نیاورده‌اند و آنچه که به انجام نرسانده‌اند، قرار دارد.

کونیه‌تی، زمان خود را میان کوه‌ها و میلان تقسیم کرده. موفقیت چشمگیر او در درک و فهم پایبندی و وابستگی ژرف و همیشگی به کوهستان، در وجود آنهایی است که هرگز آن را ترک نکردند و آنهایی که آن را ترک کردند. پیترو نمی‌تواند از شیفتگی افراطی خود به آلپ رهایی یابد و دعوت به همکاری به‌عنوان مستندساز در هیمالیا بپردازد.

اگر کوه‌ها در این اثر یک شاهکار هستند، نظر و آرای نویسنده درباره کشمکش‌های اقتصادی امروز اروپا و شکاف طبقاتی، کمی ناپخته به نظر می‌آیند. پیترو فرد خوش‌اقبالی است؛ او شبکه‌ای امن دارد و طبقه متوسط مرفه را نشان می‌دهد. برونو تجسم افرادی است که مبارزه می‌کنند. برونو چون سرزمینی برای اتراق ندارد، زندگی‌اش به سوی سقوط پیش می‌رود، با نیروی مخرب و ویرانگر یک آماتور در پیشامد یک بهمن.

خاتمه رمان رازی تلخ و شیرین دارد که سردرآوردن از آن دشوار است، اما خواننده را به حیرت وامی‌دارد که چه اتفاقی می‌افتاد اگر که کونیه‌تی طبع رمانتیسیسم خود را به نفع امری رها می‌کرد از قرار آنکه اجازه دهد کاراکترهایش مسیر خود را طی شکاف‌های خطرناک عمیق سنگی ویرانه‌ها با چنگ و دندان، به سوی بهبودی پیش ببرند.

بسیاری از ما که مدت‌زمانی را در فضاها و مکان‌های خشن و ناملایم گذرانده‌ایم، متوجه شخصیتی همچون شخصیت برونو شده‌ایم، فردی که مقاومت او، او را به جایی مقید کرده، حتی وقتی چنین لجاجت و پافشاری و مقاومتی خطری محض بوده است. بااین‌حال، «هشت‌کوه» یادآور قدرت یک «مکان» است؛ قدرت دوستی و رفاقت و افسانه‌ها و اساطیری که زندگی ما را شکل می‌دهند.

گفت‌وگو با پائولو کنیه‌تی

در «هشت کوه» خاطر نشان کرده‌ای که هیمالیا مادر تمام کوه‌هاست و زمانی هم آنجا بوده‌ای. آیا برنامه‌ای برای نوشتن کتابی درباره تجاربت در آنجا داری؟ آیا این ایده که درباره کوه‌های مختلف در نقاط مختلف جهان خواهی نوشت، از این امر نشأت دارد که تو ذاتا طبع کوچ‌نشین داری؟

بله درست متوجه شدی. من دارم کتابی درباره سفرم به هیمالیا می‌نویسم. مطمئن نیستم که روحیه کوچ‌نشینی دارم. در واقعیت من بودن در خانه را بسیار دوست دارم و به همین علت به‌جای سفرکردن به این‌سو و آن‌سوی دنیا، ترجیح می‌دهم به همان جاهایی بازگردم که به‌خوبی آنها را می‌شناسم. سال‌ها چنین احساسی به نیویورک داشتم و همچنین به نپال. دوست دارم این‌طوری فکر کنم که آنجا خانه‌ای دارم.

در مراسم رونمایی کتاب در هلند، گفتی که در حال ساختن نوعی پناهگاه یا اقامتگاه در کوهستان هستی برای مردم که رفت‌وآمد کنند و همچنین اجرای یک فستیوال. می‌توانی کمی بیشتر از آن بگویی؟

یک اصطبل قدیمی حول و حوش دوازده‌متر در پنج‌متر است که با مبلغی که از فروش «هشت‌کوه» عایدم شد خریده‌ام، بسیار نزدیک به کلبه ییلاقی که در کوهستان دارم و در آن زندگی می‌کنم. در دو سال آینده اگر همه‌چیز به‌خوبی پیش برود به یک اقامتگاه با یک استراحتگاه، آشپزخانه اشتراکی و دوازده تخت‌خواب تبدیل خواهد شد. اما قصد من گردشگری نیست، بلکه دوست دارم مرکزی فرهنگی باشد؛ جایی برای میزبانی گروه‌های دانش‌آموزی از مدارس و هنرمندان و همچنین برای اجرای کنسرت و نمایشگاه. من همچنین در آنجا میزبان روح‌های در رنج و عذاب، هستم که ساکن کوهستان هستند یا گذرشان به کوه‌ها افتاده است.

آیا نصایحی درباره افرادی که برای اولین‌بار به کوه‌ها سفر می‌کنند(مثلا برای آنها که می‌خواهند به مدت طولانی در آنجا اقامت کنند) داری؟

بروید سراغ کسی که قادر است درباره این‌جور جاها به شما بگوید. برای من مهم نیست که به قله صعود کنم، بلکه مشاهده جنگل‌ها، نهرها و دهکده چوپانان مهم است. برای درک آن چیزی که دنبالش هستی به یک راهنمای محلی در کوهستان نیاز داری که دست تو را بگیرد و به تو کوهستان را نشان دهد و درهای آن را برایت بگشاید و خودت به‌تنهایی بازگردی. کوه‌ها بسیار متفاوتند، اگر که با کسی به آنها سفر کنی یا خودت به‌تنهایی به آنجا بروی. بار اول مکانی ترسناک به نظر می‌رسد، ولی پس از آن مکانی آشنا به نظر می‌آید که به تو خوشامد می‌گوید و هنگامی که در آن تنها هستی احساس نزدیکی و قرابت با آن داری.

اخیرا چهل‌ساله شده‌ای و می‌توان گفت زندگی ماجراجویانه‌ای داشته‌ای. آیا فکر می‌کنی که نداشن فرزند و نداشتن یک رابطه طولانی‌مدت هنوز یک تابو است؟

فکر می‌کنم که در یک رابطه باثبات و دائمی‌نبودن تابو نیست، منتها انتخاب نداشتن فرزند، آری یک تابو است. وقتی به مردم می‌گویم دوست ندارم فرزندی داشته باشم و می‌خواهم کارهای دیگری در زندگی انجام دهم، از آنها عکس‌العمل‌های تعجب‌برانگیزی می‌بینم، انگار که ما وظیفه بیولوژیکی و مدنی داریم که تولید نسل کنیم! من چنین وظیفه‌ای را احساس نمی‌کنم. من فعال محیط‌زیست نیز هستم و کاملا به افزایش جمعیت حساسم. باور دارم مردمان زیادی بر زمین هستند و نیازی به اضافه‌کردن به آنها نیست. به‌طور خلاصه زمان باارزش است و می‌خواهم از آن به نحو متفاوت استفاده کنم. نه فقط برای خودم، بلکه برای سایر مردم، به‌واسطه مهیاکردن یک فستیوال، ساختن یک اقامتگاه و کمک به سازمان‌های بشردوستانه در نپال.

منبع : آرمان امروز
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه