ارسال به دیگران پرینت

روزگار تلخ یک نویسنده شیرین | سالمرگ هانس کریستین اندرسن

احتمالا همه کسانی که در کودکی به کتاب دسترسی داشته و کتابخوان بوده‌اند با نام هانس کریستین آندرسن آشنا هستند و خاطراتی از د‌استان‌های او را در خاطر دارند. این نویسنده دانمارکی حدود یک قرن و نیم پیش درگذشته است. او آثار بسیار معروفی از جمله جوجه اردک زشت، لباس جدید پادشاه، بندانگشتی، دخترک کبریت‌فروش و... را در کارنامه نویسندگی‌اش دارد.

روزگار تلخ یک نویسنده شیرین | سالمرگ هانس کریستین اندرسن
احتمالا همه کسانی که در کودکی به کتاب دسترسی داشته و کتابخوان بوده‌اند با نام هانس کریستین آندرسن آشنا هستند و خاطراتی از د‌استان‌های او را در خاطر دارند. این نویسنده دانمارکی حدود یک قرن و نیم پیش درگذشته است. او آثار بسیار معروفی از جمله جوجه اردک زشت، لباس جدید پادشاه، بندانگشتی، دخترک کبریت‌فروش و... را در کارنامه نویسندگی‌اش دارد.
براساس آنچه خود هانس کریستین در کتاب زندگی‌نامه‌اش نوشته مادر هانس می‌خواست که او دوزنده بزرگی بشود. هانس اما قصد داشت نام و نشانی به هم بزند. پس شروع کرد به پس‌انداز کردن پول و وقتی اندوخته‌اش به ۱۳ دلار نقره رسید، به مادر اصرار کرد که اجازه دهد به کپنهاگ برود. هانس می‌خواست در کپنهاگ به عشق اصلی‌اش، کار تئاتر بپردازد. مادر اول مخالف بود اما سرانجام نرم شد و در چشم به هم زدنی در ۵ سپتامبر ۱۸۱۹ هانس در کپنهاگ بود. او در ابتدا تلاش کرد تا خود را به مادام «شال» رقصنده‌ای معروف که وصفش را در شهرستان کوچکشان شنیده بود نزدیک کند. اما محترمانه از سوی او طرد شد. بعد از این سرخوردگی ابتدایی، او مدتی نجاری پیشه کرد، اما خیلی زود آن را رها کرد. تلاش بعدی او راهیابی به خانه یک ایتالیایی بود که یک هنرستان موسیقی را در کپنهاگ اداره می‌کرد. مدیر این هنرستان، تحت تاثیر صداقت کودکانه هانس به او جا و غذا داد و درس آواز او را هم به عهده گرفت. شش ماه بعد، هانس در آوازخوانی پیشرفتی نکرد. توصیه استادش به او این بود که به خانه بازگردد و شغل صنایع دستی را پیشه خود کند. هانس اما روی برگشت نداشت. این بار به کمک یک شاعر با نام «گولدبرک» که برادرش در زادگاه هانس، لطف فراوانی به او کرده بود، سعی کرد به محافل ادبی کپنهاگ راه یابد. گولدبرک زیر بال و پر این جوان ۱۴ ساله شهرستانی، جوجه اردک زشتی که کسی او را نمی‌خواهد، می‌گیرد و عملا نقش پدرخوانده او را برایش بازی می‌کند. او سرانجام با مدیر تئاتر سلطنتی، کالین، آشنا می‌شود و از این لحظه به بعد این کالین است که به تعلیم و تربیت هانس همچون پسر خود اقدام می‌کند. اما این همه پایان کار نیست. هانس کم‌کم یاد می‌گیرد دست از علاقه عبثش به بازیگری و رقصندگی در تئاتر برداشته و شعر بگوید. در اوج دوره شعرگویی، تمایل به یادگیری زبان فرانسه در او بیدار می‌شود.

از این زمان سفرهای هانس به اقصی نقاط دنیا شروع می‌شود. او به آلمان، فرانسه، سوئیس و ایتالیا می‌رود. در ۱۸۳۳ و هنگام ملاقات در رم است که متوجه می‌شود یکی از شعرهای معروف او «اگنت و دریا» از نظر منتقدهای آثارش بی‌ارزش تلقی شده. در همین زمان نامه‌ای به‌دست هانس می‌رسد که خبر مرگ مادرش را به او می‌دهد. از این لحظه، هانس مسیر زندگی خود را تغییر می‌دهد. در مونیخ آلمان و پس از یک دوره سرخوردگی اولین داستانش را می‌نویسد. نام داستان«بدیهه‌سرا» است و هانس دوران نویسندگی‌اش را آغاز می‌کند.

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه