گفت و گو با مهسا شمشیان، نقاش
گفتوگو آثار مهسا شمشیان در گالری افرند | نقاش مردم عادی
مهسا شمشیان، نقاش جوان ایرانی، در آثارش شهر را به مثابه صحنهای زنده و پرمعنا به تصویر میکشد که در آن انسانهای عادی و روزمره، بدون قهرمانپردازی، در مرکز توجه قرار میگیرند.

مهسا شمشیان از نسل هنرمندانی است که نگاهشان به شهر، نه صرفا به مثابه پس زمینه ای خنثی، بلکه به عنوان صحنه ای زنده و پر از معنا شکل می گیرد. او از نخستین نمایشگاه انفرادی اش با عنوان «مردم» در گالری افرند نشان داد که دغدغه اش ثبت لحظات گذرا و روزمرگی های شهری است؛ جایی که آدم ها در ازدحام، بی آنکه قهرمان یا ضدقهرمان باشند، به شکل عریان و معمولی بر بوم حاضر می شوند.ویژگی شمشیان در این است که از همان آغاز مسیر هنری اش، بر تصویر زندگی اجتماعی شهری تمرکز کرده؛ حوزه ای که در نقاشی معاصر ایران کمتر با جدیت پی گرفته شده است. اگر بسیاری از نقاشان سراغ فضاهای خصوصی، میهمانی ها یا منظره های طبیعی رفتند، او با جسارت، هیاهوی خیابان ها، میدان ها، چراغ های راهنمایی و تابلوهای سرد و سخت شهری را به جهان نقاشی وارد کرد. اکنون در نمایشگاه «صاحب عکس فوق من هستم» در گالری اچ، شمشیان رویکرد تازه ای را تجربه می کند: در حالی که آثار پیشینش از انبوه آدم ها و ازدحام جمعی سخن می گفت، این بار تمرکز او بر لحظات تنهایی فرد در دل همان شهر است. شخصیت هایی که در قاب نقاشی هایش می بینیم، گاه بر سنگفرش خیابان نشسته اند، گاه در سایه ساختمانی پناه گرفته اند یا بر موتوری در حرکت اند.آنها معمولی اند، بی ادعا و همین بی پیرایگی نوعی صداقت بصری و انسانی به آثار بخشیده است. از نظر فرم، ضربه قلم های خشن و پرشتاب او همچنان به نقاشی ها حس اضطراب و بی قراری می دهد؛ حسی که بازتابی است از ریتم شتابان و آشفته زندگی شهری. اما در عین حال، شمشیان با واردکردن عناصری چون پرنده های معلق یا لکه های رنگی پراکنده در هوا، واقع گرایی صرف را می شکند و راهی به سوی تخیل و شاعرانگی می گشاید. این لحظات، آثار او را از سطح «بازنمایی» به سطح «تجربه» ارتقا می دهند؛ تجربه ای که مخاطب را وادار به مکث، تامل و حتی بازنگری در موقعیت زیسته اش می کند. به این ترتیب، شمشیان نه تنها مستندساز زندگی روزمره شهری است، بلکه روایتگری است که تضادها و تنهایی های پنهان در دل جمع را آشکار می سازد. آثار او آینه ای از زیست امروز ایرانی است: شلوغ و در عین حال تنها، آشنا و در عین حال بیگانه، واقعی و در عین حال شاعرانه. در ادامه با او به بهانه نمایشگاه اخیرش به گفت وگو نشسته ایم.
نمایشگاه نقاشیهای مهسا شمشیان در گالری اچ
این تغییر برمی گردد به حسی که از جامعه می گیرم. در نمایشگاه «مردم» جنب و جوشی در فضا و مردم حس می کردم، انگار همه می خواستیم خواسته هایمان را فریاد بزنیم و طبعا نقاشی ها بسیار پویا و پرهمهمه بود. همه با سرعت در حال حرکت بودند، انگار گم کرده ای داشتند و دنبالش می گشتند. انگار سال ها نادیده گرفته شده بودند و حالا برای دیده شدن با هیجان فضای خیابان را اشغال کرده بودند. در مجموعه جدیدم هم فضای کنونی جامعه را تصویر کرده ام و از دید من آن جنب وجوش و هیجان در جامعه وجود ندارد و حتی درون خودم و مردم حس می کنم انگار دچار یک کرختی جمعی شده ایم و هرکس به تنهایی اش پناه برده و فقط نظاره گر است و منتظر، شاید منتظره معجزه ای. انگار به دلیل فشارهای مداوم روانی، اجتماعی یا اقتصادی دچار فروپاشی شده ایم و این فروپاشی نه تنها در سطح فردی، بلکه به شکل جمعی هم بروز کرده است. آن هیجان در کارها جای خود را به انزوا داده و ما در چهره آدم ها نگرانی و ناامیدی و احساس تنهایی را می بینیم.
این پاره ای از یک شعر منسوب به زنده یاد عمران صلاحی است و موقعی که شنیدمش، به شدت روی من تاثیر گذاشت. اما ربطش به کارهای من شاید این است که در این تابلوها هرکسی می تواند خودش را جای آدم های نقاشی بگذارد. انگار حال آدم های توی تصویر می تواند حال همه ما باشد. یا اتفاق هایی برای هرکسی افتاده می توانست برای ما افتاده باشد و گویی همه ما تبدیل به یک نفر شده ایم. آدم های یک جامعه مانند دومینو به هم متصل اند. مهم نیست در چه سطحی زندگی می کنیم؛ وقتی در فضای مشترکی زیست می کنیم به هم متصلیم و اگر کسی آسیب ببیند، جامعه آسیب می بیند و تاثیرش دیر یا زود به همه جامعه سرایت می کند. ما در دردها و آرزوهای هم شریکیم و درک این جمله «صاحب عکس فوق من هستم» بسیار مهم است، چراکه باعث می شود از فروپاشی روانی و جمعی نجات پیدا کنیم و امید و قدرت جمعی را بازسازی کنیم.
هر سه تعبیری که شما گفتید می تواند معنای این لکه ها باشد ولی اگر منظورتان لکه های خاکستری درشتی است که در اغلب تابلوها در هوا معلق است، برای من نشان دهنده عناصر مسموم در فضای اطرافمان است که هوای تازه و آرامش را از ما گرفته و با وجود آن نمی توانیم راحت از زندگی لذت ببریم. این دغدغه ها مثل سایه ای سنگین بر ذهن و جان ما نشسته و آرامشمان را گرفته و حتی در خلوتمان هم این بار سنگین را حس می کنیم. من سعی کردم با این لکه ها نشان بدهم که چیزی اضافه است.
ضربه قلم ها را آگاهانه برای نشان دادن آشوب و درهم بودن فضا انتخاب کردم. تلاش کردم به هم ریختگی و اضطراب موجود در جامعه را نشان دهم. فضای شهر و زندگی شهری همیشه برایم خشن بوده. ما مدام با مسائلی درگیریم که باعث تنش و ناامنی شده است پس این فضا نمی تواند لطیف باشد. این کوچه ها و خیابان ها شاهد دردهای ساکنانش بوده. من سعی کردم رنج و اندوه را با ضربه قلم ها و بافت خشن نشان بدهم. این ضربه قلم ها نه تنها بیان زخم ها و رنج ها، بلکه اعتراض هم هست. انگار تمام چیزهایی که شهر را ساخته اند، خشم خود را فریاد می زنند ولی فریاد شهر در سکوت آدم ها گم شده. گویی شهر به ما یادآوری می کند که بی تفاوت نباشیم.
اینکه من نقاش شهری هستم یا نه را منتقدان باید بگویند. ولی شهر برای من بسیار مهم است. شهر هویت جمعی ما ست که نمی تواند خنثی باشد. ما در شهر ریشه کردیم و خاطره ساختیم. حتی از نظر من شهر هم منتظر روزهای خوب است. شهر فراتر از یک جغرافیا، بستری برای تجربه های انسانی است. شهرها ارگانیزم های زنده ای هستند که هر روز با حرکت و فعالیت ساکنانشان نفس می کشند و رشد می کنند. شهرها روح جمعی را شکل می دهند و این روح امنیت و هویت را به افراد می بخشد. شهر خانه ما ست و ما در یک خانه با هم زندگی می کنیم.
من هم یک آدم معمولی هستم و آدم های معمولی مانند من در شهر زیادند ولی توجه روی «ترین»هاست، حالا از نوع خوب یا بدش. اما توجه من به آدم های معمولی با خواسته های معمولی برای یک زندگی معمولی است. آدم های معمولی که اکثریت را می سازند و خواسته های متعادل تری نسبت به سایر اقشار دارند. همین آدم هایی که هر روز آنها را در خیابان، در صف اتوبوس یا نانوایی و... می بینیم ولی اخباری از آنها منتشر نمی شود یا اسمی از آنها برده نمی شود. اینها ستون های اصلی و خاموش جامعه اند. همان هایی که دنبال ابتدایی ترین حقوقشان هستند و فقط به سهمی که برای خودشان است، قانع می شوند.
من بعد از انتخاب فضای مورد نظرم، آدم های نقاشی را با توجه به حس و حالم به تصویر می کشم. در این مجموعه شهر بسیار خلوت است که در واقعیت این طور نیست. من فضا را خلوت کردم چون انگار این هیاهویی که می بینیم، واقعیت ندارد. ما راه می رویم و نفس می کشیم ولی درون خود ترجیح می دهیم بایستیم و انتظار بکشیم و به آرزوهای ازدست رفته یا آینده ای نامعلوم فکر کنیم. در این نقاشی ها آدم ها دارند به دوردست نگاه می کنند و به تصویر خیالی که در ذهن دارند فکر می کنند.
مسئله هر سه نمایشگاه انسان و جامعه است. حالا گاهی روتر است مثل نمایشگاه «مردم» که خیلی مشخص به جامعه و پیرامون پرداخته بودم. گاهی هم پنهان تر است چنان که در مجموعه هفت هزار سالگان فضا شخصی و برآمده از تجربه زیسته ام در نسبت با خانواده بود. در کل، زیست آدم ها و مواجه شدن با آن جذاب است.
البته نقاشان زیادی به بازنمایی شهر می پردازند اما همان طور که به درستی اشاره کردید، کمتر کسی سراغ زیست روزمره می رود. چنان که قبلا گفتم به انسان های معمولی و زیستشان علاقه دارم چراکه خودم را در زندگی و چهره آنها می بینم. زندگی روزمره صادق ترین روایتی است که از هر زمانه ای باقی می ماند. البته هنر در تاریخ خود کمتر به آنها پرداخته ولی آنجاهایی که هنرمندان گذشته مانند پیتر بروگل به زیست روزمره مردم عادی پرداخته اند، بسیار به یادماندنی است.
طبعا به بازخوردهایی که از این نمایشگاه و مواجهه مردم با آثارم می گیرم هم بسیار بستگی دارد. در افتتاحیه برخوردها بسیار پرانرژی بود. اما در کل همچنان نقاشی از شهرم تهران ادامه دارد. همچنین در حال مطالعه نقاشانی که به زیست روزمره پرداخته اند، هستم، خصوصا بخشی از نقاشان اکسپرسیونیست. واقعا مسیر آینده را نمی شود مشخص کرد. در نهایت زمانه و اتفاقات آن است که مشخص می کند مسیر آینده کجا خواهد بود.
دیدگاه تان را بنویسید