ارسال به دیگران پرینت

معرفی کتاب | معرفی کتاب دوراهی جوجه تیغی

معرفی کتاب دوراهی جوجه تیغی | اگر رمان تامل برانگیز دوست دارید بخونید

این رمان کوتاه به کسانی توصیه می‌شود که به داستان‌های تأمل‌برانگیز در زمینه‌ی روابط انسانی، هویت و تعلق داشتن علاقه‌مند هستند.

معرفی کتاب دوراهی جوجه تیغی | اگر رمان تامل برانگیز دوست دارید بخونید

این رمان کوتاه به کسانی توصیه می‌شود که به داستان‌های تأمل‌برانگیز در زمینه‌ی روابط انسانی، هویت و تعلق داشتن علاقه‌مند هستند.

گاهی صمیمی‌ترین ارتباطات نیز با دغدغه و ترس از آسیب همراه‌اند.» هاکان آک دوغان در کتاب دوراهی جوجه تیغی داستانی مفهومی و درخور تأمل از زندگی چهار نفر خلق کرده که باید فاصله‌ی مناسب و متعادلی از دوری و نزدیکی را در روابطشان پیدا کنند. این کتاب که در گروه داستان‌ها و رمان‌های خارجی فلسفی قرار دارد، با زبانی ساده، اما همراه با مفاهیم عمیق فلسفی و روانشناختی نگاشته شده است.

درباره‌ی کتاب دوراهی جوجه تیغی

در یک صبح سرد زمستانی، چهار جوجه‌تیغی زیر زمین گرد هم آمدند تا از سرمای استخوان‌سوز در امان بمانند. آن‌ها نزدیک شدند تا گرم شوند؛ اما خارهایشان به بدن دیگری فرو رفت. جوجه‌تیغی‌ها بارها از هم جدا و دوباره به هم نزدیک شدند و میان خوابیدن در سرمای مطلق یا ماندن میان خارهای تیز، دائم در نوسان بودند تا سرانجام فاصله‌ای یافتند که نه آن‌قدر نزدیک بود که همدیگر را زخمی کنند و نه آن‌قدر دور که یخ بزنند. این فاصله، همان فاصله تیغ‌پوش‌ها یا معضل جوجه‌تیغی، یکی از تمثیل‌های معروف شوپنهاور ست که در کتاب دورراهی جوجه ‌تیغی (Kirpi Mesafesi) نوشته‌ی هاکان آک دوغان (Hakan Akdoğan) محور داستان‌پردازی قرار گرفته است. این رمان کوتاه از دریچه‌ی چشمان آدم‌هایی که در یک واگن قطار به جهان نگاه می‌کنند، تصویر گسترده‌ای از مواجهه‌ی انسانی با دنیای پرمشکل امروز ارائه می‌کند.

در کتاب دوراهی جوجه تیغی، داستان چهار شخصیت سورگون، اویگور، لی‌لی و هانده روایت می‌شود. داستان از نگاه سورگون آغاز می‌شود که در یک انفجار آسیب دیده، سمت چپ بدنش را از دست داده و حالا در زیرزمین یک ساختمان زندگی می‌کند. با جلو رفتن داستان، اندک اندک کیفیت روابط او با سه شخصیت‌ دیگر مشخص می‌شود. این چهار نفر همچون همان چهار جوجه‌‌تیغی هستند که برای زنده ماندن باید در کنار هم بمانند؛ اما خطی باریک از آسیب به ناچار میانشان است؛ آن‌ها باید نزدیک شوند تا گرما بگیرند و از هم دور بمانند تا زخمی نشوند. این تعادل نازک، همان «فاصله‌ واقعی عشق» است.

هاکان مکدوغان در کتاب دوراهی جوجه تیغی، از سه منظر مختلف به ماهیت فاصله نگاه می‌کند. او از طرفی به فاصله‌ روانی سورگون با اطرافش اشاره می‌کند و زخمی عمیق را در هویت و تنهایی وجودی او که پس از انفجار چهره‌اش را از دست داده، نشان می‌دهد. همچنین نویسنده به فاصله اجتماعی می‌پردازد و به مرزهای قبیله‌ای و طبقات اجتماعی اشاره می‌کند که افراد را از هم جدا کرده یا در مقابل هم قرار می‌دهد. سومین نگاه به فاصله، فاصله‌ اخلاقی است که تناقض بین گرایش به خوبی و خستگی از موقعیت‌هایی است که افراد را به سوی خشونت سوق می‌دهد.

دوراهی جوجه تیغی؛ فلسفه‌ای در پراکندگی

رمان فلسفی دوراهی جوجه تیغی حول عشق، هویت و مرزهای انسانی می‌چرخد؛ اما درعین‌حال، این رمان کوتاه به‌طور غیرمعمول، کوتاه، پراکنده و سریع است و ساختاری از فصول بی‌عنوان، کوتاه و پاره‌پاره دارد. این شکل پراکنده و ناپیوسته لحظه‌های بریده‌‌‌بریده و ناپیوسته‌ی زندگی را که در امتداد هم جریان می‌یابند، بازتاب می‌دهد. از دیگر سو نویسنده، بجای روایت مستقیمِ داستانی، خواننده را وارد لایه‌های پنهان ذهن و جامعه کرده و با پرسش‌ها و گفته‌هایی کوتاه اما پر از ایهام و تأمل روبه‌رو می‌کند.

در مجموع کتاب دوراهی جوجه تیغی، رمانی کوتاه است که به‌ظاهر داستانِ انسانی ساده‌ای دارد؛ اما در باطن فلسفه‌ای پیچیده درباره‌ی ماهیت رابطه، اجتماع و زخم‌های روانی متناسب با عصر کنونی را بازگو می‌کند. نویسنده در قالب داستان رابطه‌ای را پیشنهاد می‌دهد که نه آن‌قدر نزدیک و دردسرساز باشد و نه‌ آن‌قدر دور که سردی ایجاد کند.

دوراهی جوجه‌ تیغی یکی از کتاب‌های جیبی نشر نیماژ ست که با ترجمه‌ی فرهاد سخا منتشر شده است.

کتاب دوراهی جوجه تیغی برای چه کسانی مناسب است؟

این رمان کوتاه به کسانی توصیه می‌شود که به داستان‌های تأمل‌برانگیز در زمینه‌ی روابط انسانی، هویت و تعلق داشتن علاقه‌مند هستند.

در بخشی از کتاب دوراهی جوجه تیغی می‌خوانیم

هانده طوری زشتی‌هایم را نادیده می‌گرفت که گاهی به صداقتش شک می‌کردم. وقتی با من حرف می‌زد به پنجره می‌نگریست. به آنچه از پنجره دیده می‌شد. به دنیای بیرون. به دوردست. فکر می‌کردم می‌خواهد بروم. بودنم در کنارش می‌توانست به دلایل متعدد باعث اضطراب او بشود. خیلی مبادی‌آداب است. همیشه انکار می‌کرد که موجب ناراحتی‌اش می‌شوم.

نمی‌فهمیدم به‌خاطر صمیمیتش است که با من وقت می‌گذراند یا به‌دلیل بی‌میلی دیگران به هم‌نشینی با من. کتاب‌هایی را که می‌پسندید برای من تعریف می‌کرد و گاهی با هم فیلم می‌دیدیم. یک شب باهم به سینما رفتیم. آهسته‌آهسته من را در جریان تمام مراحل زندگی‌اش قرار می‌داد. هانده خسته بود. به‌خاطر آیدا سعی می‌کرد سرپا بماند. زندگی ناراحت‌کننده‌ای را پشت‌سر گذاشته بود. هانده سعی داشت به زندگی‌اش معنا ببخشد. معنای زندگی‌اش را در کنار من جست‌وجو ‌می‌کرد. ازطریق من به کسی بدل می‌شد که می‌خواست. برایش خوشایند بودم. به‌واسطه‌ی من داشت خودش را تطهیر می‌کرد.

روزی خواست تا روشن‌ترین تصویر ذهنم را برایش بازگو کنم. شاید هم از من انتظار چیزی سرگرم‌کننده‌ داشت.

درحالی‌که کنار میزی بزرگ، میان مبل‌های باشکوه و بوفه‌های پر از انواع‌واقسام لیوان‌ها نشسته بودم، در وضعیتی گنگ و مبهم، ازدحام، نور زردرنگ، همه‌ی آشنایانم، چنگال‌ها، گوشت‌ها، بدبختی، سکوت. و ناگهان سر یکی روی میز افتاد؛ بر روی بشقاب. کنار من بود و صورتش رو به‌طرف من. چشم‌هایش باز بودند و لب‌هایش کبود. درست چند دقیقه قبل، دَمِ گوشم گفته بود بروم و از کشوی پایینی کمد اتاقش پاکتی را بیاورم. وقتی سرش افتاد، پاکت دستم بود. همه برخاسته بودند. آمبولانس آمد. هرکس چیزی می‌گفت. به من گفتند گوشه‌ای بنشینم. پاکت را گشودم. این‌طور شروع می‌شد: اگر از پسش برآمده باشم، اینک مرده‌ام. کسی دور میز نمانده بود. با مرگ خودم توانستم جلب‌توجه کنم. مرا دوست داشتید. مرا زنی مطیع قلمداد می‌کردید. گفتید که نمونه‌ام. مگر می‌شود مرده‌ نمونه باشد؟ از مادرم بپرسید. نه اول از پدرم بپرسید.

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه