ارسال به دیگران پرینت

شوخی‌کردن

با غم کسی شوخی‌کردن؛ از این تجربه پرهیز کن!

اولش نمی‌دانستم چه کار کنم. یک‌بار یکی از دوستانم با غمم شوخی کرد. دردناک بود ولی خودم هم خندیدم. بعد کمی همراهش شدم و شوخی را بیشتر کردم. آن بار خوش گذشت. فکر کردم شاید غم را به خنده گذراندن، راه خوبی برای فراموش کردنش باشد. مثل قناریان قفسی که نوای تار و سه‌تار، به ذوق‌شان می‌اندازد و قفس را از یاد می‌برند.

با غم کسی شوخی‌کردن؛ از این تجربه پرهیز کن!

اولش نمی‌دانستم چه کار کنم. یک‌بار یکی از دوستانم با غمم شوخی کرد. دردناک بود ولی خودم هم خندیدم. بعد کمی همراهش شدم و شوخی را بیشتر کردم. آن بار خوش گذشت. فکر کردم شاید غم را به خنده گذراندن، راه خوبی برای فراموش کردنش باشد. مثل قناریان قفسی که نوای تار و سه‌تار، به ذوق‌شان می‌اندازد و قفس را از یاد می‌برند.

بیشتر که گذشت، غمم عمیق‌تر شد؛ آنقدر که گاهی با پنجه‌های بی‌قواره‌اش تمام دلم را شخم می‌زد و چشمه‌های اشکم قل‌قل بیرون می‌ریخت. آخرین بار برای آنکه جلوی اشکم را بگیرم به همان راهکار شوخی با غمم متوسل شدم.

همه‌چیز بدتر شد. ناگهان دیدم غمم مثل ابری احاطه‌ام کرده و نمی‌توانم نفس بکشم. دستانش را مانند آن بختک لال سمج، دور گلویم می‌فشرد و نگاه سرخش چشمانم را دود می‌کرد.

تا اجازه دادم اشکم روی صورتم قِل بخورد آن‌وقت ابرها کنار رفتند و بختک لال، نوار دود باریکی شد و از شیار زیر در بیرون رفت.

از شوخی بیزارم. گمان می‌کردم دست‌انداختن هیولای اندوه، او را به لرزه می‌اندازد، اما او پنجه انداخت و قوی‌تر شد. هنوز فکر می‌کنم مرز اندوه و شادی در جان آدمی، مانند آن دو دریاست که با وجود تلاقی اما هرگز در هم نمی‌آمیزند و خود را به دیگری آلوده نمی‌کنند.

این روزها حال مردم خوب نیست. هریک با غم‌های متعددی دست به گریبانند‌. با غم کسی شوخی نکنیم. حتی اگر خودش خندید و همراه شد. شاید او هنوز نمی‌داند درونش چه هیولایی در حال قوی‌تر شدن است.

 

صالحه حق‌گو/شاعر و نویسنده

 

 
منبع : 55 آنلاین
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه