ارسال به دیگران پرینت

دعای امام صادق (ع) | رفع گرفتاری | رفع بی پولی

دعای امام صادق علیه السلام برای رفع گرفتاری | این دعا زندگی را دگرگون میکند

حضرت رضا علیه السّلام از حضرت موسی بن جعفر نقل کرد که چون منصور تصمیم کشتن حضرت صادق را گرفت دستور داد فرماندار مدینه ایشان را بفرستد. او بدستور عمل کرد ولی منصور آنقدر که عجله در کشتن امام داشت خیال میکرد دیر فرستاده بالاخره امام صادق علیه السّلام وارد شد منصور از دیدن آن جناب لبخندی زده احترام کرد و ایشان را پهلوی خود نشاند.

دعای امام صادق علیه السلام برای رفع گرفتاری | این دعا زندگی را دگرگون میکند

دعای رفع بی پولی | حضرت رضا علیه السّلام از حضرت موسی بن جعفر نقل کرد که چون منصور تصمیم کشتن حضرت صادق را گرفت دستور داد فرماندار مدینه ایشان را بفرستد. او بدستور عمل کرد ولی منصور آنقدر که عجله در کشتن امام داشت خیال میکرد دیر فرستاده بالاخره امام صادق علیه السّلام وارد شد منصور از دیدن آن جناب لبخندی زده احترام کرد و ایشان را پهلوی خود نشاند.
دعای رفع گرفتاری و بی پولی

گفت: یا ابن رسول اللّٰه بخدا قسم وقتی دنبال شما فرستادم تصمیم کشتن شما را داشتم همین که چشمم به شما افتاد چنان شیفتۀ شما شدم که اکنون خیال نمیکنم هیچ یک از خانواده ام نزد من محبوب تر از شما باشد. ولی این حرفها چیست که می شنوم از ما بدگوئی می کنی؟ فرمود: یا امیر المؤمنین هرگز من بدگوئی شما را نکرده ام.

منصور خنده ای نموده گفت: تو خیلی راستگوتری از کسانی که در باره ات سخن چینی کرده اند. اینک در خدمت شمایم این هم انگشترم برای امضاء اختیار داری هر چه مایلی برای رفع گرفتاریهای کوچک و بزرگ خود تعیین نما. هر چه تعیین کنی رد نخواهم کرد.

منصور جایزه ای گران در اختیار امام گذاشت اما ایشان قبول نکرده فرمودند: وضع ما خیلی خوب و نیازی نداریم اگر میخواهی بمن کمکی بکنی بده به خویشاوندان من، آنهائی که بدربار تو رفت و آمد ندارند و دست از کشتن آنها بردار.

گفت: قبول میکنم صد هزار درهم داده خواهش کرد بین آنها تقسیم نماید.

فرمود: واقعا صلۀ رحم بجای آوردی. وقتی خارج شد بزرگان قریش از پیر مردها و جوانها از هر فامیل با احترام تمام آن جناب را مشایعت کردند و جاسوس منصور نیز همراه آن جناب بود.

آن مرد عرض کرد آقا من کاملا متوجه شما شدم وقتی پیش منصور آمدی دیدم لبهایتان حرکت میکند دعائی می خواندی آن دعا چه بود؟ فرمود: وقتی چشمم باو افتاد این دعا را خواندم:

«یا من لا یضام و لا یرام به تواصل الارحام صل علی محمّد و آل محمّد و اکفنی شره بحولک و قوتک».

بخدا قسم جز این چیزی نگفتم. جاسوس این جریان را برای منصور گزارش کرد. خود منصور گفت: بخدا آن دعایش هنوز تمام نشده بود که هر کینه ای در دل من بود از بین رفت.

ربیع گفت: من بودم وقتی امام صادق پیش منصور آمد لبهایش حرکت میکرد هر چه بیشتر می خواند خشم منصور فرو می نشست تا او را نزدیک خود جای داد. وقتی خارج شد من از پی آن جناب رفتم عرضکردم: آقا این مرد تصمیم بدی گرفته بود و خیلی از شما ناراحت بود وقتی وارد شدی لبهایت حرکت میکرد هر چه میخواندی خشم او فرو می نشست چه دعائی می خواندی؟ فرمود: دعای جدم حسین بن علی علیه السّلام را خواندم.

«یا عدتی عند شدتی و یا غوثی فی کربتی احرسنی بعینک التی لا تنام و اکفنی برکنک الذی لا یرام».

ربیع گفت: این دعا را حفظ‍ کردم هر گرفتاری که پیدا کردم همین دعا را می خواندم برطرف می شد.

 

 

منبع : حوزه
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه