ارسال به دیگران پرینت

فرشته حسینی در کمپ پناهجویان

فرشته حسینی همسر نوید محمد زاده در کمپ مهاجران صربستان حاضر شده و با کودکان عکس گرفته است.

فرشته حسینی در کمپ پناهجویان

به گزارش پایگاه خبری خبر آزاد: فرشته حسینی بازیگر زن مشهور سینمای ایران که اصالتی افغانستانی دارد و به تازگی با نوید محمد زاده ازدواج کرده است با انتشار تصاویر زیر کپشنی مفصل نوشت.

فرشته حسینی در کمپ پناهجویان حاضر شد.

 

صربستان کمپ پناهجویان. بیست آگوست دوهزار و بیست و‌یک. در حومه‌ی شهر.سکوت.کانکس های بزرگ چند اتاقه.هر اتاق برای یک خانواده.خانواده‌ی ۴نفری.خانواده‌ی۵ نفری.بیشتر.کمتر.

عکس فرشته حسینی و یک کودک در کمپ پناهجویان صربستان.

پنج سال زندگی در این کمپ.بیشتر.کمتر.خانواده‌های افغانستانی،ایرانی،سوری و.. یک سالن غذا خوری.حمام و دستشویی مشترک.عفونت زنان. غذای بد‌مزه. بدون حقِ‌کار.

 
 

ترکِ دیار. ترکِ خانواده. آرزوی زندگی بهتر. اینجا.کمپ.بی‌پولی.دل مُردگی.افسردگی.گریه.خستگی.

نا‌امیدی.گریه. غصه. نا امیدی. نا امیدی..
با بچه‌ها وسطی بازی میکنم. باهم میخندیم.باهم عکس می‌گیریم. بچه‌ها. تعدادشان زیاد است.

حالا باهم صحبت میکنیم. نوبتی. تک به تک. در اتاقی که جز تک اتاق های آموزشی‌ست که تلویزیون دارد.

در میان حرف هایمان از هر کدام یک سوال مشترک پرسیدم.”چه آرزویی داری؟”

کودک۱: از این کمپ بریم بیرون. “گریه میکنه”.برم بیرون بازی کنم، از اینجا بدم میاد. برم مدرسه‌.دوست دارد مثل من بازیگر بشود. “در پنج سالگی به این کمپ آمده‌اند.اکنون ۱۰ ساله‌است.زبان انگلیسی و صربی میداند.افغانستانی.

کودک۲:دلم میخواد برم بیرون از اینجا. برم مدرسه.من عاشق درس خوندنم.”گریه میکند طولانی” خسته شدم.تا کی باید اینجا بمونیم.”گریه میکند” نمی‌تواند ادامه بدهد صحبت کردن را.

“ ۱۶ ساله است.زمانی که به این کمپ آمدند ۱۱ ساله بوده.بسیار باهوش‌است.و به دلیل سن بیشتر و درک بیشتر از شرایط افسرده‌تر و غمگین تر‌از دیگر بچه‌هاست.زبان انگلیسی و‌صربی میداند.افغانستانی.

کودک۳: آرزو دارد که از کمپ بروند بیرون.دلش برای پارک تنگ شده‌است.دلش برای درس خواندن تنگ شده‌است. زبان صربی نمی‌داند خیلی و این در یادگیری آنلاین دچار مشکلش کرده.

به یاد پدرش می‌افتد.پدرش از آنها جداست.به گریه می‌‌افتد. دوست دارد فوتبالیست بشود.زبان انگلیسی میداند و کمی صربی.ایرانی.

کودک۴:دلم میخواد از اینجا بریم بیرون.اینجا هیچی نداره. حوصله‌م سر رفته. دلم میخواد درس بخونم. برم مدرسه. با دوستام بریم بیرون بازی کنیم. دوست دارم خواننده‌بشم.

ولی اول از همه دوست دارم از اینجا بریم بیرون.

۱۰ ساله‌است.پنج سال‌ است که در این کمپ هستند.صدایش عجیب و زیباست.انگلیسی و صربی میداند.ایرانی.

و تعداد زیادی کودک دیگر:

“دلمان میخواهد از اینجا برویم بیرون”
دلمان میخواهد برویم مدرسه.
چرا آمدیم اینجا؟
از این زندگی خسته شدیم.
اینجا همه‌ی روزها شبیه هم هستند.

خسته.

مادر ها ، پدر ها، کودکان، چهره‌های خسته. چهر های خسته. خسته.
هیچ کس در دنیا به اندازه‌ی آنها خسته نیست.

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه