ارسال به دیگران پرینت

روزگار غریبی است!

اوضاع به گونه ای است که اگر کسی چون من با خاستگاهی کاملا مشخص -که ترکیبی است از ادبیات، فرهنگ و کنش گری دغدغه مند اجتماعی و سیاسی- بخواهد از شأن و جایگاه و اعتبارش به نفع ملت مظلوم و درد کشیده ی ایران مایه بگذارد و نامزد مجلس شود، از چند جهت دشنام می شنود:

روزگار غریبی است!

یک: مردمی که زیر بار تلخکامی ها و تبعیض ها و مصایب پیاپی به تنگ آمده اند و راه مواجهه با این تلخی ها را در قهر کردن با صندوق رأی می بینند.

دو: دوستانی که مرا و سابقه ام را و جنس دغدغه  ها و ریشه و خاستگاهم را می شناسند، اما به بهانه ی حسن ظنی که به این کمترین دارند، مرا از ورود به این عرصه نهی می کنند و حتی این ساحت خطیر را دون شأن فرهنگی و اعتقادی ام می دانند.

سه: آنهایی که مرا نمی شناسند یا به خاطر برخی گرایش های سیاسی ام با جناحی که منتسب به آن هستم دشمنی می ورزند و به استناد همین قرابت فکری، انکارم می کنند.

چهار: برخی لیدرهای سیاسی همسو که تا دوره ی قبل، به شدت حامی امثال ما بودند، اما امروز به جای حمایت و دستگیری، از موضع قهر برخورد می کنند. هرچند که در علن، مردم را به شرکت در انتخابات دعوت می کنند!

پنج: آنهایی که از ابتدا دل خوشی از نظام نداشته اند و بدیهی است امروز امثال ما را خائنانی می دانند که تلاش می کنیم با حضورمان همچنان به نظام مشروعیت ببخشیم.

شش: و با کمال تعجب برخی عزیزانی که خود یا نزدیکان شان، داوطلب نامزدی مجلس بوده اند و ردصلاحیت شده اند و به همین دلیل، می گویند چون به ما ظلم شده، حمایتی نمی کنیم. انگار نه انگار که ردصلاحیت های گسترده همیشگی بوده و زمانی هم دامان ما را گرفته بود. اما عرصه را خالی نکردیم و با تمام توان از هم آنان حمایت کردیم و گفتیم و نوشتیم و تلخکامی ها دیدیم...

بگذریم، که این فهرست طولانی تر از اینهاست و این مقال، مجال پرداختن به همه ی آنها نیست.

تنها خواستم بگویم که من به عرصه آمدم، چون هیچ چاره ای جز حفظ امید و تلاش مستمر برای اصلاح امور نمی بینم.

من آمدم چون مصایب و مشکلات امروز این شهر و این سرزمین، همتی بلند و سرمایه ای گران تر از بضاعت سیاست پیشگان می طلبد. (منظورم سیاستمداران اصیل نیست)

امروز هرکس ولو یک نفر بضاعت و آبرو و پشتوانه ای داشته باشد و ضمنا بتواند از سد رد صلاحیت ها بگذرد، وظیفه دارد قدم به راه بگذارد و در میدانی نابرابر، توانمندی و خیرخواهی و اثرگذاری اش را اثبات کند.

قهر کردن آسان است اما آشتی دادن، دشوار. همان طور که خراب کردن و ساختن.

من شاعرم، اما نیامده ام که شعر بخوانم. بلکه بر سر آنم که اصحاب سیاست را از تخیلات و توهمات (که بیشتر به کار شاعران می آید نه حاکمان)، باز بدارم.

من یک کنش گر اجتماعی و سیاسی ام. بنابراین نمی توانم به بهانه ی موانع دشوار و تضییقات ناروا میدان را به رقیب بسپارم و دستهایم را به علامت تسلیم بالا ببرم.

 

منبع : آرمان ملی
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه