بری لیندون | معرفی کتاب بری لیندون
معرفی کتاب بری لیندون؛ آینه جاهطلبی و ضعف انسانی | رمان کلاسیک ویلیام تاکری
گر عاشق رمانهای کلاسیک با شخصیتهای پیچیده و طنز تلخ اجتماعی هستید، «بری لیندون» اثر ویلیام تاکری دقیقاً همان چیزی است که باید بخوانید!

گر عاشق رمانهای کلاسیک با شخصیتهای پیچیده و طنز تلخ اجتماعی هستید، «بری لیندون» اثر ویلیام تاکری دقیقاً همان چیزی است که باید بخوانید!
دربارهی کتاب بری لیندون
کتاب بری لیندون (The Luck of Barry Lyndon) نوشتهی ویلیام تاکری (William Makepeace Thackeray) داستان جوانی ایرلندی به نام ردموند بری است؛ پسری از خانوادهای ورشکسته که رؤیای بزرگی در سر دارد: ورود به دنیای اشراف و رسیدن به ثروت و افتخار، البته نه از راه درست! او از همان آغاز به دنبال راهی است که خود را بالا بکشد، اما در این مسیر با خطر، شکست و ماجراجوییهای بسیار روبهرو میشود. ردموند از عشق نافرجام دوران جوانی شروع میکند، وارد ارتش میشود، در جنگهای خونین اروپا حضور مییابد، به قمار و ماجراجویی روی میآورد و حتی نقش جاسوس را هم بازی میکند. هر بار که یک در بسته میشود، او راه تازهای پیدا میکند تا از نردبان قدرت بالا برود.
ویلیام تاکری برای روایت این رمان ماجراجویانه دست به انتخاب جالبی زده است و یک راوی اولشخص کاملاً غیرقابل اعتماد یعنی ردموند بری را برگزیده که زندگی خود را برای خواننده تعریف میکند. تلاش او برای رسیدن به ثروت و شهرت بیشتر در میزهای قمار و از راههای نادرست شکل میگیرد، چون کار سخت و تجارت درست هرگز جزو فضایل بیشمار! ردموند نیست. او بیش از هر چیز به شانس تکیه دارد یا بهتر بگوییم، به مهارتش در سوءاستفاده از شانس متکی است.
معرفی کتاب راه حل تمرکز | چگونه در دنیای پر از حواس پرتی متمرکز بمانید
نقد طنزآمیز ویلیام تاکری از جهان اشرافیت
یکی از جذابترین بخشهای این رمان تاریخی همین تضاد میان روایت پرطمطراق بری با واقعیت پست زندگیاش است. او همهچیز را به شکلی پر از ادعا تعریف میکند، طوری که انگار مهمترین شخصیت قرن هجدهم است؛ در حالی که اعمالش بیشتر از روی حرص و خودخواهی است. جالبتر اینکه گاهی «ویراستار خیالی» لافزنیهای بری را با چند خط کوتاه خنثی میکند.
ویلیام تاکری در نوشتن این رمان از دانش گستردهاش درباره تاریخ و زندگی قرن هجدهم بهره میگیرد. برخلاف نویسندگانی مثل چارلز دیکنز که داستانهایشان شبیه نمایشنامهای پر از گفتوگو است، سبک ویلیام تاکری بیشتر پانورامایی است؛ یعنی روی یک صحنه یا نقطه عطف خاص زوم نمیکند، بلکه کل مسیر زندگی و فراز و نشیبهای قهرمان را مثل یک تابلو وسیع پیش چشم مخاطب میگذارد. سبک نوشتاری او کاملاً متناسب با فضای قرن هجدهمی است که اگر علاقهمند به آن باشید از آن لذت خواهید برد.
بری لیندون علاوه بر ماجراجوییهای فردی، تصویری تیزبین و انتقادی از جامعه اشرافی قرن هجدهم هم نشان میدهد؛ جامعهای پر از ظواهر پرزرقوبرق، اما توخالی. درواقع همین نگاه طنزآمیز و بدبینانه ویلیام تاکری است که باعث شده این رمان ماندگار شود. او در پایان کتاب جملهای مینویسد که روح کلی اثر را آشکار میکند: «همانطور که دیدن یک زیبایی درست است، دیدن یک گوژپشت هم درست است؛ و وقتی دیدیم، چرا توصیف نکنیم؟ حتی بزرگترین نبوغ هم نمیتواند واقعیت را بهتر از خودش نشان دهد. چه کسی میداند؟ شاید سبک قدیمی مولیر و فیلدینگ، که از دل طبیعت مینوشتند، دوباره به مد تبدیل شود و جای این شخصیتها و اخلاقیات ساختگی را بگیرد. یکی به اندازه دیگری ریاکارانه و بیمارگونه است.»
به همین دلیل، بری لیندون فقط قصه یک مرد بلندپرواز نیست، بلکه آیینهای است برای دیدن جاهطلبی، حرص، فریب و ضعفهای انسانی. داستانی پر از صحنههای مهیج و تغییر مسیرهای غیرمنتظره که هم سرگرمکننده است و هم بهنوعی نقدی طنزآمیز بر دنیای پرزرقوبرق و پوچِ قدرت و اشرافیت. این کتاب را انتشارات برج با ترجمهی محمود گودرزی منتشر کرده است.
اقتباس سینمایی از کتاب بری لیندون
استنلی کوبریک، کارگردان شهیر، صاحب سبک و فقید آمریکایی، فیلمی با همین نام در سال 1975 با اقتباس از این رمان ساخت که موفق شد در چهار رشته، از جمله فیلمبرداری و موسیقی متن، برندهی جایزهی اسکار شود.
کتاب بری لیندون برای شما مناسب است اگر
- به تاریخ و فضای قرن هجدهم اروپا علاقه دارید.
- دوست دارید زندگی و شخصیتهای پیچیده انسانی را ببینید.
- از کتابهایی مانند تریسترام شندی اثر لارنس استرن خوشتان آمده است.
در بخشی از کتاب بری لیندون میخوانیم
وقتی از اتاق خارج شد، رفتم شمشیری را برداشتم که پدرم با آن بارونِ همپشر را شکست داد و باورتان میشود؟ آن زن شجاع روبانی جدید به قبضهاش بسته بود، چون او بهراستی شجاعت مادهشیران و بریدیها را با هم در وجود خود داشت. سپس تپانچهها را پایین آوردم که همیشه براق و روغنزده نگهداری میشدند و چخماقهایی نو در آنها گذاشتم و مادامی که منتظر بودم سروان بیاید گلوله و باروت آماده کردم. شراب قرمز و مرغی سرد روی بوفه برای او گذاشته بودند و همچنین شیشهای چهارپهلو پر از برَندی کهنه با چند پیالهی شیشهای کوچک روی سینیای نقرهای که نشان خانوادگی بری بر آن بود. من در زندگی آتی و در اوج حشمت و شکوه سیوپنج گینی و کموبیش همین مقدار سود اضافه به زرگر لندنیای دادم که این سینی را برای پدرم فراهم کرده بود. بعدها کارگشایی بیهمهچیز فقط شانزده گینی بابتش به من داد، به همین دلیل نمیتوان به شرافت فروشندگان رذل اعتماد کرد.
ساعت یازده سروان سوار بر اسب فیگن سر رسید و پشت سرش سربازی سواره آمد. از چاشتی که مادرم برایش فراهم آورده بود تعریف کرد و بعد گفت: «ببین، ردموند، پسرم؛ این کار احمقانه است. از من بشنو، این دختر با کویین ازدواج خواهد کرد و همانقدر که اطمینان دارم این کار را خواهد کرد، مطمئنم که تو هم او را از یاد خواهی برد. تو پسرکی بیش نیستی. کویین حاضر است تو را اینطور فرض کند. دابلین جایی خوش است و اگر بخواهی به آنجا بروی و یک ماه در شهر به سیر و تماشا بپردازی، بفرما این هم بیست گینی! از کویین عذرخواهی کن و راهی شو.»
گفتم: «آقای فیگن، مرد شرافتمند میمیرد، اما عذرخواهی نمیکند. مگر سروان را دار بزنند که از او عذرخواهی کنم.»
دیدگاه تان را بنویسید