ارسال به دیگران پرینت

زخم باران بر خانه‌های فرسوده محله دروازه غار برجای مانده است

وضعیت تعلیقی آقای علی‌قربان

خانه به مرور خراب شده و برف و باران فروردین امسال هم آخرین کلنگ آن شده که از آن جز ویرانه‌ای باقی نماند و علی‌قربان بساطش را پهن کرده کنار حوض و گاهی شب‌ها همین‌جا می‌خوابد که هم دزدها سروکله‌شان پیدا نشود و اثاث خانه‌اش را ببرند و هم زیاد خانه پسرش نماند

وضعیت تعلیقی آقای علی‌قربان

[شادی خوشکار] از عمر ٨٥ساله علی‌قربان، ۵۰‌سال آن در تهران گذشته و ٣٥‌سال در خانه‌ای ٣٠متری در یکی از کوچه‌های دروازه‌غار. پسری داشته که در ترکیه ناپدید شده و علی‌قربان خودش می‌گوید او را انداخته‌اند توی دریا و زنی که یک شب قلبش می‌گیرد و می‌برندش بیمارستان و زیر عملی که ٤‌میلیون خرجش بوده، تمام می‌کند و از آن خانواده پنج‌نفره یک پسر و یک دختر برایش می‌ماند،‌ هرکدام در کاشانه خودشان. علی‌قربان وقایع را با نام آدم‌ها می‌شناسد و آدم‌ها هنوز برایش حی و حاضرند مثلا می‌گوید: در «بیمارستان آقای طالقانی» بود که زنش را عمل کردند و جان داد و در «دوره آقای مصدق» بود که به‌عنوان سرباز فراری از روستای گنبد پنج فرسخ بعد از همدان به سمت ملایر، به تهران آمد و در دوره بنی‌صدر بود که توانست وام بگیرد و خانه دو طبقه حیاط‌دارش را ١٤٠‌هزار تومان بخرد که انگار سازنده «با خاک رس پرش کرده.» ١٢‌سال ماهی‌ هزار تومان قسط داد تا خانه واقعا مال خودش شود. الان ولی چیزی از خانه باقی نمانده، یک‌سال است خانه به مرور خراب شده و برف و باران فروردین امسال هم آخرین کلنگ آن شده که از آن جز ویرانه‌ای باقی نماند و علی‌قربان بساطش را پهن کرده کنار حوض و گاهی شب‌ها همین‌جا می‌خوابد که هم دزدها سروکله‌شان پیدا نشود و اثاث خانه‌اش را نبرند و هم زیاد خانه پسرش نماند، چون «اولاد امروز را که می‌دانی چطور است،‌ هی می‌گوید تو چه کردی برای ما و مادرمان هم که دق کرد و مرد.» خانه پسرش نواب است، همان‌جا که «بیایان بوده و آپارتمان ساخته‌اند.» با چشمی که چند شب پیش وقتی در همین حیاط خواب بوده «جانور زده» و عفونت‌کرده میان خرابه‌های خانه می‌ایستد و خطاب به دزدهایی که به تازگی بخشی از بدنه یخچال را برده‌اند، می‌گوید: «آخه بی‌وجدان تو وجدان داری؟ این را ببری بهت چی می‌دن؟»

 فرش‌ها را برده‌اند، کولر را باز کرده‌اند و همه لوازمش را برده‌اند، تیرآهن‌های طبقه دوم هم نیست شده، درها جایشان خالی است. ساختمان درحال ریزش است، آب و برق و گازش قطع شده. تمام پاگردها شکم آورده و پله‌های خشتی و چوبی آن ترک برداشته، اتاق‌ها پر از خاکروبه و آت‌وآشغال‌اند و هرچه از زندگی در آن بوده، از بین رفته. خانه کوتاه‌قدی که یکی دومتر از سطح زمین پایین‌تر از قدیم بی‌دفاع بود و ایرانیت سیمانی و پلاستیکی دور تا دور حیاط می‌خواستند هم فضای خصوصی آن را حفظ کنند و هم آن را از دست رهگذران سارق دور نگه دارند.

بافت قدیمی محله قدمتی بین ٧٠ تا ١٠٠ساله دارد و خانه‌های بسیاری در محله چنین وضعیتی دارند. مردم محله وضع آن را درطول این سال‌ها به یاد می‌آورند. یکی از اهالی می‌گوید: «وضعیت محله همیشه همین‌طور بوده، اما بعضی‌ها تعمیر کرده‌اند و بعضی‌های دیگر گذاشته‌اند همین‌طور بماند و خرابه شده. این خانه روبه‌رویی ما دست وارث افتاد، چند نفر خواستند تعمیر کنند و بقیه نخواستند و الان ویرانه شده.» بیشتر خانه‌هایی که در محله دروازه‌غار چنین وضعیتی پیدا کرده‌اند یا مستأجر در آنها زندگی می‌کند که کوچش را به خانه دیگری می‌برد یا خالی از سکنه‌اند. باران فروردین چند کوچه آن‌سوتر چند خانه خالی را هم آوار کرد و همسایه‌ها می‌گویند دو کارتن‌خواب که کنار دیوار خانه کرده بودند، آسیب دیده‌اند. اما علی‌قربان ٣٥‌سال در این خانه زندگی کرد و یک‌ماهه بی‌سرپناه شد، با ماهی یک‌میلیون و ٥٠٠‌هزار تومان مستمری بازنشستگی: «دولت‌آباد ریخته‌گری می‌کردم. تهران، دولت‌آباد. ‌سال ٧٤ بازنشسته شدم. شخصی‌ها کلک‌اند. مثلا من می‌گرفتم ۲۵۰ تومن، سواد که نداشتم چی می‌نویسد، می‌گفت آخرسر زیاد می‌کنم، آخر سر زیاد نکرد و این شد حقوق من. خداشاهده هیچی نمی‌خورم. یک بربری خوراک من است. با این حقوقی که می‌داد، نتوانستم برای خودم کارگاه بزنم. پدرم هم پیر بود، برای آنها هم پول می‌فرستادم.»

تهران بیش از ١٤‌هزار هکتار بافت فرسوده یا به قول مسئولان، ناکارآمد دارد و مدیران شهری عموما نگاه نوسازی و اعیان‌سازی به این مناطق دارند. نوسازی در محله هرندی آن‌طور که طرح‌های روی کاغذ نشان می‌دهند، ساده نیست. غیر از ساکنان محلی بازیگرانی چون دولت‌ها، بانک‌ها و بسازوبفروش‌ها در آن نقش بازی می‌کنند. براساس پژوهشی که‌ سال گذشته در دفتر توسعه محلی هرندی انجام شده، ۵٠‌درصد خانه‌های نوساز را پیمانکارها و بسازوبفروش‌ها ساخته‌اند. خانه‌هایی که نوسازی‌شان هم باعث شده بخشی از اهالی محله توان اجاره آنها را نداشته باشند و دوباره به خانه‌های فرسوده در کوچه‌های مجاور بازگردند و هم بدون نظارت کیفیت ساخته می‌شوند و مصالح بادوامی ندارند.  حتی نوسازی خانه‌ها در این محله هم باعث نمی‌شود آنها بتوانند شرایط زندگی‌شان را بهتر کنند. اسماعیل که در یک خانه کلنگی اجاره‌نشین است، می‌گوید ۳۰‌سال در کوچه دیگری در همین محله زندگی می‌کرد اما زمانی که خانه‌های آن کوچه نوساز و آپارتمانی شدند، نتوانست آنجا خانه اجاره کند و به یک خانه کلنگی کوچ کرد. ۸۰ساله است. بعضی‌ها هم سبک زندگی‌شان اجازه نمی‌دهد به آپارتمان‌ها کوچ کنند. حسین که یک مهاجر افغانستانی است و در یک خانه قدیمی با یک مستأجر دیگر زندگی می‌کند و اجاره را با هم می‌پردازند، می‌گوید: «بعضی‌ها می‌گویند آپارتمان خوب است اما آپارتمان نه می‌توانی سروصدا کنی و نه راحتی. اینجا به لحاظ هزینه هم خوب است، آپارتمان هزینه‌های جانبی زیادی دارد.»

بخشی از مردم محله در خانه‌هایی زندگی می‌کنند که اوقافی‌اند، هرچند سال‌ها قبل که آن را خریده‌اند، با سند منگوله‌دار خریده‌اند. خیلی از این خانه‌ها چند خانواده را در خود جای داده. مثل پیرزنی که با همسر و یکی از پسرانش در خانه‌ای با سازه چوبی زندگی می‌کند و نمای آن هنوز همان‌طور که اوایل انقلاب ٢٠٠‌هزار تومان خریده‌اند، مانده: «خودمان داخلش را دستکاری کرده‌ایم. هر دو سه‌سال یک‌بار نقاشی می‌کنیم که در عوض بتوانیم در آن زندگی کنیم. چاره دیگری نداریم. با یک‌میلیون و ٦٠٠‌هزار تومان نمی‌شود که کاری کرد. با ٦ تا بچه و عروس و داماد.» می‌گوید از سر اجبار اینجا مانده‌اند.

 برای زن ۶۵ ساله‌ای که در دو اتاق ۱۲متری یکی از خانه‌های نمای آجری زندگی می‌کند هم، خانه‌شان صرفا بهتر از هیچ‌ چیز است: «نه می‌توانیم اینجا را ول کنیم و نه جای دیگری برویم. یادم می‌آید آن زمان به صورت قسطی خریدیم. ١٠‌هزار تومان، ١٠‌هزار تومان خریدیم. با قرض و قوله، آن موقع پول ارزش داشت.» از خانه ١٠٠متری او در طرح تفصیلی ۵۰متر باقی می‌ماند: «ما هم می‌خواستیم خانه را تعمیر کنیم و طاق خانه را دستکاری کنیم، چون طاق طبقه دوم فرو ریخته بود. به ما گفتند که به صورت فرمالیته یک طاق بگذارید، چون شما اجازه تعمیرات اساسی یا ساخت‌وساز را ندارید. یک آهن نیمچه زده‌ایم و به صورت موقت نشسته‌ایم تا ببینیم چه می‌شود.» خانه‌‌اش مثل خیلی از خانه‌های کوچه کابل‌های روکار برق و تلفن دارد و یکی از پنجره‌های قدیمی را با آجر مسدود کرده‌اند. علی‌قربان هم مدت‌هاست در این تعلیق زندگی می‌کند. امشب هم در حیاط می‌خوابد، بهتر از این است که تا خانه پسرش برود و صبح دوباره برگردد. نه می‌تواند بگذارد و برود، و نه بماند و اینجا زندگی کند. 

 

منبع : شهروند
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه